در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله نور علم » خرداد 1369 ، ربانی گلپایگانی، علی ؛


تذکر: این مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم در انتهای صفحه ارائه گردیده است.

دوازدهم اردیبهشت یادآور حادثه ای غم انگیز و ضایعه ای جبران ناپذیر در تاریخ علم و معرفت بشری و فلسفه اسلامی است،خفّاش سیرتان که تاب دیدن نور فرزوان مشعل تفکّر و تقوا را نداشتند به گونه ای ناجوانمردانه آن مشعل فروزان را خاموش کردند و در ماهی که گلها می شکفند گل بوستان فضیلت و معرفت پر پر گردید و مطهّری که در طهارت روح و قوّت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بود،رفت و به ملأ اعلا پیوست.1

ولی همان گونه که امام علی(ع)فرمودند:

دانشمندان هیچگاه نمی میرند و اگر بدن های آنان از بین می رود نام و خاطره آنان پیوسته در دل ها و اندیشه ها موجود است.2

 (صفحه 51)

خصوص آن که فیلسوف شهید در زمینه های مختلف معارف اسلامی و مباحث فلسفی آثار علمی فراوان و ارزنده ای از خود به جای گذارده اند که بسیار سودمند و الهام بخش بوده و بسان آبی گوارا و زلال،تشنگان معرفت را سیراب می سازد.

این جانب که از اندیشه های بلند او به خصوص در زمینه مسائل فلسفی بهره های فراوان جسته ام بر آن شدم تا به جهت تقدیر و تکریم مقام والای آن متفکِ گرانمایه که حقّ بزرگی بر همه پژوهشگران معارف دینی و مسائل فلسفی و به ویژه نسل جوان حوزه و دانشگاه دارد مسأله ای فلسفی را مطرح نموده و دیدگاه استاد شهید را پیرامون آن بازگو نمایم و از آنجا که اخیرا در زمینه معرفت شناسی نظریه ای مطرح شده است مبتنی بر این که همه علوم و معارف بشری در داد و ستد متقابل بوده و نوعی پیوند تحوّلی بر همه آن ها حکومت می کند به گونه که هر نوع تحوّل و دگرگونی در حوزه ای از معارف و علوم،موجب تحول در دیگر حوزه های معرفتی می گردد. کلیّت و عمومیت این مدّعا مورد نقد گروهی از محقّقان و صاحب نظران قرار گرفت و موارد نقض و نقض آن بیان گردید.نگارنده نیز طی یک مقاله آن را مورد ارزیابی و نقد قرار داد که در مجله نور علم شماره«9»دوره سوم درج گردید.

بنابر نظریه(یا تئوری)یاد شده سرنوشت مسائل فلسفی و علوم تجربی از نظر تحوّل به یکدیگر گره خورده و در نتیجه با توجه به این که در زمینه علوم تجربی-به ویژه علوم طبیعی-تحوّلات چشمگیری رخ داده است،موج این تحول،مسائل فلسفی را به حال خود باقی نگذاشته و به تحوّل مسانخ با خود فرا می خواند.

اینک برای آگاهی خواننده گرامی بخشی از آن نظریه را در این به اره نقل می کنیم:

«چه شده است که امروزه و در حوزه های علوم دینی،طبیعیات کهن را چنین آرام و بی صدا از عرصه فلسفه بیرون کرده اند و علم جدید را کم و بیش پذیرفته اند،اما غیبت آن طبیعت شناسی کهن،ما بعد الطبیعه را اندوهناک و زیان دیده نکرده است؟آیا می توان رابطه الهیات فلسفی را با طبیعیات به طور کامل گسست و باز هم الهیات را هم چنان بر هیأت و قوام پیشین نگاه داشت؟مگر آن ما بعد الطبیعه چنان ساخته نشده بود که بتواند آن طبیعیات را در خود بگنجاند و مگر می توان امروزه طبیعیات نوین را پذیرفت و فلسفه را دست نخورده نگاه داشت و تدریس کرد؟آن الهیات موجّه و مجوّز و مکمل آن طبیعیات بود و آن کاخ معرفت،نه دو اتاقه که دو طبقه بود و فرو ریختن یکی،مگر می گذارد که دیگری بی نصیب و بی آسیب بماند؟».3

 (صفحه 52)

هدف ما در این نوشتار این است که این مسئله را از دیدگاه متفکّر و فیلسوف گرانقدر معاصر شهید مرتضی مطهری(رضوان اللّه علیه)مورد ارزیابی قرار دهیم و ببینیم در نگاه نافذ و تفکر راسخ ایشان این مسئله از چه قرار است و آیا راستی سرنوشت بحث های فلسفی به بحث های علوم طبیعی گره خورده است(آن گونه که در تئوری بسط و قبض آمده)یا حقیقت به گونه ای دیگر است؟

بدون شک دیدگاه استاد شهید در این جدال علمی می تواند در حد یک داور خبیر و منصف،راهگشا و تعیین کننده باشد زیرا هر چند در حوزه بحث های فلسفی و نظری جای تقلید نیست لیکن موضع فکری متفکّری که به حق،کارشناس بحث های فلسفی بوده و واقع نگری و جامع اندیشی و حزم و انصافش مورد اذعان مخالف و موافق است-لااقل- برای محققان،آموزنده بوده و آنان را به دقت و تأمل بیشتر دعوت می کند تا هرگز در زمینه کاوش های علمی و نظریه پردازیهای خود شتاب نکرده و با به دست آوردن چند شاهد و نمونه، یک نظریه کلّی و گسترده(که هیچ حد و مرزی نداشته باشد)استنتاج ننمایند.

کاری که نگارنده انجام داده ام این است که با مراجعه به آثار فلسفی استاد، (عمدتا پاورقی های اصول فلسفه)محورهای تمایز و تعاون فلسفه و علوم را در نگاه استاد روشن نموده ام.از خواننده محترم صمیمانه تقاضا دارم که بدون هیچ گونه پیش داوری با دقت تمام مقاله را مطالعه نماید آنگاه به قضاوت بنشیند تا دریابد که در چه زمینه هایی سرنوشت مسائل فلسفی وابسته به مسائل علوم طبیعی است و در چه مواردی مسائل فلسفی راهی مستقل و خود،معیار خاصی دارند و تحوّلات علوم کم ترین رخنه و تغییری در آن ها ایجاد نمی کند.

اینک فهرست محورهای مزبور را یادآور شده و بحث خود را پی می گیریم:

الف:محورهای تمایز

 1-تمایز موضوعی

2-سبک و روش معرفت

3-ابزار و مبادی شناخت

4-مسائل و قوانین مورد بحث

ب:محورهای تعاون

1-نیازمندی علوم به فلسفه

الف:اثبات موضوع

ب:کلیّت قوانین

2-بهره گیری فلسفه از علوم

الف:اصول موضوعه

ب:حمایت و تأیید

(صفحه 53)

قبل از آن که به بحث پیرامون مطالب یاد شده بپردازیم لازم است یادآور شویم که مقصود از فلسفه چیست و این کدام فلسفه است که درصدد بررسی تمایز و پیوند آن با علوم تجربی هستیم؟

اصطلاح های مختلف فلسفه

برای واژه فلسفه اصطلاح های مختلفی وجود دارد که همه آن ها مقصود این مقاله نیست.اکنون به عمده ترین آن ها اشاره کرد آنگاه اصطلاح مورد نظر خود را یادآور می شویم:

1-فلسفه حقیقی:مقصود از فلسفه حقیقی همان فلسفه ارسطویی است که بعدا به دست فلاسفه بلند پایه اسلامی بسط یافته و شکوفا گردید که به نام های فلسفه اولی،علم کلّی،حکمت الهی و متافیزیک از آن تعبیر می شود.

استاد شهید در این به اره چنین می گوید:

«ارسطو اوّل کسی است که پی برد یک سلسله مسائل است که در هیچ علمی از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی یا اخلاقی یا اجتماعی یا منطقی نمی گنجد و باید آن ها را به علم جداگانه ای متعلّق دانست...البته مسائل این علم بعدها توسعه پیدا کرد،این مطلب از مقایسه ما بعد الطبیعه ارسطو ما بعد الطبیعه ابن سینا تا چه رسد به ما بعد الطبیعه صدر المتألّهین روشن می شود».4

و در تعریف آن گفته اند:

«فلسفه عبارت است از یک سلسله مسائل بر اساس برهان و قیاس عقلی که از مطلق وجود و احکام و عوارض آن گفتگو می کند».

و نیز:«حکمت اولی سابقا یکی از شعب سه گانه فلسفه نظری شمرده می شد و دانشمندان قدیم آن را از آن جهت که کاملا تعقّلی و نظری بود فلسفه حقیقی و از آن جهت که در اطراف کلّی ترین موضوعات یعنی وجود بحث می کرد و مشتمل بر کلّی ترین مسائل بود آن را علم کلّی و از آن جهت که یکی از مسائل آن بحث از علّة العلل و واجب الوجود بود الهیات می خواندند».5

2-فلسفه علمی:یعنی فلسفه ای که صد در صد متّکی به علوم است و در آن از مقایسه علوم با یکدیگر و پیوند مسائل آن ها با مسائل دیگر و کشف نوعی رابطه و کلّیت میان قوانین و

 (صفحه 54)

مسائل علوم با یکدیگر،یک سلسله مسائل کلّی تر به دست می آید.این مسائل کلّی تر را به نام فلسفه خواندند.فلسفه تحصّلی اگوست کنت فرانسوی و فلسفه ترکیبی هربرت اسپنسر انگلیسی از این نوع است.این گروه همان کسانی هستند که در معرفت شناسی تنها به ابزار حسّی اعتماد نموده و کار عقل را جز تجرید و تعمیم یا تجزیه و ترکیب آنچه از راه حواس وارد ذهن می شود نمی دانند و از نظر آنان تنها علوم طبیعی از قبیل فیزیک و شیمی و زیست شناسی و امثال این ها معتبر است،زیرا در این علوم جز روابط و مناسبات ظاهری اشیائی که قابل احساس و آزمایش هستند مورد نظر قرار نمی گیرند...لهذا فلسفه به معنای حقیقی کلمه یعنی فنّی که صرفا متّکی به معقولات باشد در نظر این دسته جز لفّاظی و خیالبافی چیزی نیست.سیستم های فلسفی حسّیون مانند خود علوم حسّی محدود است و به یک سلسله مسائل که از حدود توجیه عوارض و ظواهر طبیعت تجاوز نمی کند.6

3-فلسفه نقّادی کانت:کانت قبل از هر چیز تحقیق درباره خود معرفت و قوه ای که منشأ این معرفت است یعنی عقل را لازم شمرده و به نقد نقّادی عقل انسان پرداخت و تحقیقات خود را فلسفه یا فلسفه نقّادی نام نهاد.فلسفه کانت به منطق(که نوعی خاص از فکر شناسی است)از فلسفه(که جهانشناسی است)نزدیک تر است.

بنابراین فلسفه کانت و نیز فلسفه علمی با فلسفه حقیقی و متافیزیک،وجه اشتراکی جز لفظ ندارد.7

اصطلاحات یا برداشت ها و تفسیرهایی دیگری نیز درباره فلسفه مطرح گردیده که چندان مورد توجه قرار نگرفته اند.

استاد در این به اره می فرماید:

«لفظ فلسفه اخیرا در موارد زیادی به کار برده شده به طوری که هر کس از لفظ فلسفه پیش خود معنایی می فهمد و برخی گمان کرده اند فلسفه یعنی اظهار نظرهای آمیخته با بهت و تحیّر درباره جهان.8گروهی نیز فلسفه را مساوی فرضیه دانستند و هر فرضیه مادامی که ثبوت علمی نیافته است فلسفه است و همین که عمل و آزمایش،آن را تأیید کرد علم است.

گروهی دیگر قلمرو فلسفه را به علوم عملی،یعنی علم چگونه زیستن محدود کردند و گفتند:«علم دانستن است و فلسفه،حکمت و خردمند».9

 (صفحه 55)

اکنون یادآور می شویم که مقصود از فلسفه در این مقاله همان اصطلاح نخست است،استاد در این به اره می گوید:

«منظور از فلسفه در این مقاله(مقاله یکم از مقالات اصول فلسفه)همان فلسفه اولی است که صرفا نظری و تعقّلی است و مقصود بیان تعریف و بیان فرق آن با سایر قسمت هایی است که امروز به نام علوم خوانده می شوند.»

بعد از یادآوری مقدمه فوق به توضیح محورهای تمایز می پردازیم:

-تمایز فلسفه و علوم تجربی

*1-تمایز موضوعی فلسفه و علوم

نخستین تمایز فلسفه و علوم تجربی مربوط به موضوع آن است زیرا موضوع فلسفه، هستی مطلق(وجود یا موجود به ما هو موجود)است در حالی که موضوع هر یک از علوم،هستی خاص و مقیّد است.فیلسوف شهید در این به اره تشبیه جالبی دارند و می گویند:

«ما اگر جهان را به یک اندام تشبیه کنیم می بینیم که مطالعه ما درباره این اندام دو گونه است:برخی مطالعات ما مربوط است به اعضا این اندام و برخی مربوط به کلّ اندام که مثلا از کی به وجود آمده و تا کی ادامه می یابد...

آن قسمت از مطالعات ما که مربوط می شود به عضو شناسی جهان هستی،علم است و آن قسمت از مطالعات که مربوط می شود به اندام شناسی جهان،فلسفه است.

علاوه بر این هر گاه ما در باره ماهیت اشیا بحث کنیم که مثلا ماهیت و چیستی واقعی جسم یا انسان چیست؟باز به همین فن مربوط است.زیرا ماهیات از عوارض و احکام موجود به ما هو موجود می باشند.»10

البّته تمایز موضوعی اختصاص به فلسفه و علوم ندارد،بلکه همه علوم از نظر موضوع با یکدیگر به گونه ای متمایز می باشند و به واسطه همین تمایز موضوعی،مسائل هر یک از آن ها را از یکدیگر باز می شناسیم.و غالبا علوم را از طریق موضوع آن ها تعریف می کنند.11

*2-تمایز سبکی فلسفه و علوم تجربی

دوّمین وجه تمایز میان فلسفه و علوم تجربی،از شیوه و روش خاص آن دو در زمینه ارزیابی و اثبات مسائل آن ها ناشی می گردد.شیوه بحث در فلسفه،تعقّل و قیاس برهانی

 (صفحه 56)

است ولی سبک بحث در علوم تجربی ادارک حسی و آزمایش و تجربه است.سخن استاد در این به اره چنین است:

«عده ای بین اسلوب فکری که در فلسفه مورد استفاده قرار می گیرد(اسلوب قیاس)و اسلوب فکری که در سایر علوم مخصوصا طبیعیات(اسلوب تجربی)از آن استفاده می شود فرق نمی گذارند و انتظار دارند مسائل دقیق و عمیق فلسفه را که جز با براهین مخصوص عقلی نمی توان کشف کرد در زیر ذرّه بین ها یا لابراتورها پیدا نمایند».12

لازم به یادآوری است که تمایز روشی نیز اختصاص به فلسفه و علوم تجربی ندارد بلکه هر یک از رشته های علوم و معارف بشری برای خود روش و اسلوب بحث ویژه ای دارد و در دوره های اخیر این مسأله مورد توجه أکید دانشمندان قرار گرفته و دانش و فن روش شناسی را به خود اختصاص داده است.

بیان اختلاف علوم از لحاظ روش و اسلوب فکری و تعیین این که در فلان علم از چه روش و اسلوبی باید استفاده کرد تا به نتیجه مطلوب رسید،مهم ترین تنّبه و توجهی است که دانشمندان جدید در این زمینه پیدا کرده اند و به عقیده این دانشمندان از آن روزی که روش های علوم شناخته شد،راه پیشروی و تکامل باز شد و علت اصلی رکود و توقّف علم در قدیم همانا نشناختن متد و طرز تفکر صحیحی است که در هر علم لازم است،مثل آن که در مواردی که باید از طرز تفکّر تجربی استفاده شود با طرز تعقّلی و استنتاجی می خواسته اند به نتیجه برسند.اهمیت این مسأله موجب آن گردید که این دانشمندان،منطق را به دو قسمت تقسیم کردند:1-منطق صوری که همان منطق ارسطویی است؛2-متدولوژی که متضمّن تقسیمات علوم،تعریفات،موضوعات،فواید و روش ها و اصول متعارفه و موضوعه آن ها است.13

در هر حال رعایت این اصل در بحث و بررسی پیرامون مسائل فلسفی،فوق العاده ضروری است و فیلسوف شهید در جای جای آثار فلسفی خود آن را گوشزد نموده اند،از جمله در مسأله نیازمندی معلول به علّت در بقا می گویند:

«این مسأله از مسائل فلسفی خالص است که به هیچ اصل تجربی یا غیر تجربی خارج از حوزه فلسفی متّکی نیست بلکه یک توجّه دقیق به این مسأله روشن می کند که آن، جز مسائلی است که تحقیق در آن ها فقط از راه برهان عقلی به ترتیبی که بیان شد میسر است و ضمنا ثابت می کند که نظریه کسانی که حدود حس و عقل و تجربه و تعقّل و علم و فلسفه را نشناخته اند و در ارزش حس و تجربه راه اغراق پیموده و ادّعا کرده اند مسائل فلسفی

 (صفحه 57)

نیز از راه حس و تجربه باید تحقیق شود چقدر مضحک و مسخره است».14

و نیز در مورد قانون علّیت و معلولیت گفته اند:

«قانون علّیت با شعب و متفرّعاتی که دارد از قبیل قانون ضرورت علّی و معلولی و قانون سنخیت و بطلان دور و تسلسل و غیره از قوانین فلسفی خالص است و فقط با اصول فلسفی می توان در مقام نفی یا اثبات آن برآمد و علوم،نه می توانند این قوانین را رد کنند و نه اثبات و نه می توانند از آن ها بی نیاز باشند...»

«یکی از مخاطرات بزرگ این است که یک قانون مربوط به فنّ مخصوصی را بخواهیم با ابزار و وسائل مخصوص فن دیگر رد یا اثبات کنیم.همان طوری که عمل غالب قدما که مسائل طبیعیات را احیانا می خواستند با اصول فلسفی نفی یا اثبات کنند، مخاطراتی را در برداشت و حدّاقل این بود که علم را متوقف می کرد،راهی را که برخی از دانشمندان جدید پیش گرفته اند و می خواهند فلسفه را نیز از دریچه چشم فیزیک ببیننند مخاطراتی کمتر از آن مخاطرات در بر ندارد».15

*3-تمایز ابزاری فلسفه و علوم تجربی

مقصود از تمایز ابزاری همان مبادی تصوّریه و تصدیقیه ای است که در علوم مختلف به کار گرفته می شوند.مبادی تصوّریه هر علم،تعریف موضوع و محمول آن،و مبادی تصدیقیه،اصول و قواعدی است که دلایل آن علم بر آن ها مبتنی می گردد:

«مبادی تصوریه و تصدیقیه هر فنّی به منزله نقاط اتکا و از لحاظی به منزله ابزار و اسباب کار آن فن به شمار می رود...فلسفه از لحاظ تعریفات(مبادی تصوّری)غنی ترین فنون است زیرا مفاهیمی که موضوعات و محمولات مسائل فلسفی را تشکیل می دهند از قبیل مفهوم وجود،عدم،وحدت،کثرت،وجوب،امکان و...مفاهیمی بسیط می باشند و به همین جهت بدیهی التّصور و مستغنی از تعریف هستند».16

مبادی تصدیقیه دو گونه اند:

1-اصول متعارفه؛

2-اصول موضوعه.

«اصول متعارفه عبارت است از یک یا چند اصلی که دلایل و براهین آن علم بر روی آن ها بنا شده و خود آن اصول،بدیهی و غیر قابل تردید است.مانند اصل کلّ و جز (کل از جز بزرگ تر است)و اصل مساوات(دو مقدار مساوی با یک مقدار،مساوی با

 (صفحه 58)

یکدیگرند)در هندسه و اصل امتناع تناقض و اثبات واقعیت در فلسفه.

و اصول موضوعه عبارت است از یک یا چند اصلی که برخی از دلایل آن علم متّکی به آن ها است و خود آن اصول،بدیهی یا جزمی اذهان نیست و دلیلی هم عجالتا بر صحّت آن اصول نیست ولی آن اصول را مفروض الصحّة گرفته ایم.

البته ممکن است که یک اصل موضوع در یک علم جنبه«وضعی»و فرضی داشته باشد ولی در علم دیگر با دلایل مخصوص آن علم به تحقیق پیوسته باشد،مثل این که در علوم طبیعی از اصول ریاضی و در علوم ریاضی از اصول طبیعی و در هر یک از آن ها از اصول فلسفی و در فلسفه از هر یک از این ها استفاده شود».17

از مطالب فوق روشن گردید که تمایز فلسفه و علوم تجربی از نظر مبادی تصدیقیه (اصول متعارفه و اصول موضوعه)یک تمایز کلّی و همه جانبه نیست.توضیح آنکه:

اصول متعارفه بر دو قسمند:

1-اصول متعارفه عام؛

2-اصول متعارفه خاص.

اصول متعارفه عام قضایایی هستند که بدون آن ها هیچ معرفتی برای بشر حاصل نمی شود و عمومی ترین اصل متعارف همان اصل امتناع اجتماع و ارتفاع دو نقیض است. بنابراین،اصل مزبور اختصاص به فلسفه نداشته،و تکیه گاه دلایل همه علوم و معارف بشری می باشد ولی اصل کلّ و جز و اصل مساوات اگرچه در هندسه از اصول متعارف به شمار می روند ولی در اثبات مسائل فلسفی،کاربردی ندارند.چنان که فلسفه نیز برای خود،اصول متعارفه خاصّی دارد که برخی از آن ها در همه مسائل و برخی در پاره ای از مسائل مورد استناد قرار می گیرند از جمله اصول متعارفه عام فلسفی،اصل اثبات واقعیت است.مرز فلسفه و سفسطه همانا اذعان به واقعیت هستی است،این اصل،فطری هر ذی شعوری است واحدی یافت نمی شود که بتواند در حاقّ ذهن خویش در این اصل کلّی تردید روا دارد.فلسفه این اصل بدیهی و قطعی را اصل متعارف قرار داده و مسائل اصلی فلسفه که آن ها را به نام مسائل وجود می خوانیم و سایر مسائل مهم فلسفی،به ترتیب از همین اصل استنباط شده اند.بنابراین اگرچه اصل امتناع تناقض از مستحکم ترین نقاط اتکا فلسفه است ولی چون زیر بنای تمام اصول فکری بشری است در همه علوم و مسائل مورد استعمال دارد و به اصطلاح از اصول متعارفه عامّ است ولی اصل اثبات واقعیت تنها در فلسفه است که به عنوان اصل متعارف مورد استعمال دارد.18

 (صفحه 59)

بنابراین،آنچه نقطه تمایز علوم از یکدیگر می باشد اصول متعارفه خاص است نه اصول متعارفه عام،اما در مورد اصول موضوعه همان گونه که ممکن است هر علم،اصول موضوعه خاصی داشته باشد،گاهی نیز قانون و مسأله ای که در یک علم مورد بحث قرار می گیرد در علم دیگر به عنوان اصل موضوع تلقّی می گردد.این اصل در مورد فلسفه و علوم تجربی نیز جاری است و مسائل فلسفی غیر خالص،مبتنی بر اصول موضوعه ای هستند که از علوم اخذ گردیده است.در این به اره در بحث های آینده توضیح خواهیم داد.

ملاک تمایز روشی و ابزاری علوم چیست؟

نکته قابل توجه در این جا این است که ملاک تمایز علوم از نظر روش و اسلوب و مبادی چیست؟استاد شهید در این به اره چنین می گوید:

«آنچه ما می خواهیم در این جا بیان کنیم نکته لازم و مهمّی است که ندیده ایم کسی تاکنون متعرّض آن شده باشد و آن عبارت است از بیان منشأ اختلاف علوم از لحاظ اصول متعارفه و موضوعه و روش و اسلوب تفکّر،به عقیده ما این اختلاف از ناحیه موضوع آن علم سرچشمه می گیرد زیرا اصول متعارفه و موضوعه هر علمی عبارت است از یک عدّه احکامی قطعی یا وضعی که عقل در مورد موضوع آن علم دارد و اسلوب و روش فکری خاصّ هر علمی نیز عبارت است از یک نوع ارتباط فکری خاصی که بین انسان و موضوع آن علم باید برقرار شود و بدیهی است که نوع ارتباط فکری بین انسان و شیئی از اشیا بستگی دارد به نحوه وجود و واقعیت آنشی ،مثلا اگرشی از نوع اجسام است ناچار باید ارتباط جسمانی و مادی بین انسان و آنشی برقرار شود و احساس و آزمایش عملی،همان ارتباطات مادّی است که دستگاه فکر با اشیا پیدا می کند و اگر آنشی وجود نفسانی دارد باید به مشاهده حضوری و نفسانی که یگانه وسیله ارتباط ذهن با آنشی است پرداخته شود و اگر آنشی کیفیت عقلانی دارد یعنی حقیقتی است که عقل با اعمال قوّة انتزاع آن را یافته است باید با سبک قیاس و برهان و تحلیل عقلانی مورد بررسی قرار گیرد».19

نقش مهم موضوعات علوم

از این جا نقش مهمی را که موضوعات علوم در علوم دارند می توان دریافت زیرا موضوع هر علم و فنّی نماینده استقلال و تعیین کننده روش و اسلوب تحقیق و منشأ اختصاص اصول متعارفه و مبانی اولیه آن علم است.و از آنجا که مفهوم وجود و موجود که

 (صفحه 60)

موضوع اصلی مسائل فلسفه است و همچنین مفاهیم فلسفی دیگری مانند وحدت و کثرت و غیره صرفا عقلانی هستند یعنی مفاهیمی هستند که ذهن از راه هیچ حسّ خارجی یا داخلی قادر به نیل به آن ها نیست بلکه با یکی از عالی ترین اعمال عقلانی به آن ها نائل شده است؛ بنابرانی،بررسی و کنجکاوی درباره موضوع فلسفه و مسائل آن جز با بررسی های عقلانی میسّر نیست.

*4-تمایز مسائل و قوانین فلسفه و علوم تجربی

نوع دیگری از تمایز بین فلسفه و علوم تجربی،تمایز آن دو از نظر قوانین به دست آمده از آن ها است زیرا قوانین فلسفی،قطعی و تردید ناپذیرند ولی مسائل و قواعد علمی فاقد قطعیت و جزمیت می بااشند.استاد در این به اره چنین می گوید:

«علم،امروز در مسائل طبیعیات یک قانون علمی ثابت و لا یتغیّری که تصور هیچ گونه اشتباهی در آن نرود نمی شناسد و اعتقاد به چنین قانونی را یک نوع غرور و از خصایص دوره اسکولاستیک و قرون وسطایی ها می داند.در نظر دانشمندان جدید اعتقاد به قطعی بودن و یقینی بودن یک قانون علمی آن طور که قدما تصور می کردن یک عقیده ارتجاعی است.

شاید از قرن نوزدهم به بعد در میان دانشمندان کسی یافت نشود که مانند قدما در طبیعیات اظهار جزم و یقین کند(هر چند قدما هم مسائل طبیعیات و فلکی ات را چندان یقینی نمی دانستند و آن ها را از حدسیات می خواندند)آری تنها مادّیون هستند که در این مسائل اظهار قطع و یقین می کنند و این مسائل را حقایق مسلّمه تلقّی می کنند و از طرفی چون می بینند که فرضیه های طبیعی بالعیان تغییر می کنند ناچار یک مطلب موهوم دیگری را به نام تکامل حقیقت عنوان کرده اند.»20

مقالات مرتبط:

پیوند و تمایز فلسفه و علوم تجربی از دیدگاه فیلسوف شهید مطهری بخش دوم

پی نوشت ها:

(1)-فرازی از پیام امام خمینی(رضوان اللّه تعالی علیه)به مناسبت شهادت استاد مطهری(ره).

(2)-و العلما باقون ما بقی الدّهر اعیانهم مفقودة و امثالهم فی القلوب موجودة(نهج البلاغه،کلمات قصار، 147.)

(3)-بسط و قبض تئوریک شریعت،کیهان فرهنگی،سال پنجم،شماره 2.

(4)-آشنایی با علوم اسلامی،منطق و فلسفه،انتشارات صدرا،قم،ص 133.

(5)-اصول فلسفه و روش رئالیسم،دار العلم،قم،ج 1،ص 5،8.

(6)-منطق و فلسفه،ص 135-136.اصول فلسفه ج 1،ص 6؛ج 2،مقدمه مقاله«5»،ص 10-13.

(7)-همان.

(8)-اصول فلسفه،ج 1،ص 4.

(9)-شرح منظومه(مختصر)،انتشارات حکمت،ج 2،ص 116.

(10)-منطق و فلسفه،ص 130-131.

(11)-اصول فلسفه،ج 1،ص 7.

(12)-اصول فلسفه و روش رئالیسم،ج 1،ص 4.

(13)-همان،دار العلم،قم،ج 3،ص 4-5.

(14)-همان،ص 114.

(15)-همان،ص 215.

(16)-همان،ص 11.

(17)-همان،ص 10.

(18)-همان،ص 12-13.

(19)-اصول فلسفه،ج 3،ص 15.


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است