در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: مجله نور علم » خرداد 1369، ربانی گلپایگانی، علی ؛


مسائل علوم تجربی دو گونه اند

توجه به این نکته لازم است که مسائل علوم تجربی دو گونه اند:

الف:مسائلی که متّکی به فرضیه ها و تئوری هایی است که خود مشهود نیستند و فقط گواهشان انطباق با یک سلسله تجربیات و نتیجه عملی دادن است.

ب:مسائلی که از یک عدّه مشهودات خلاصه شده است و به وجهی می توان گفت خودشان مشهودند مانند:تعیین خواصّ اجسام و کیفیت ترکیبات شیمیایی آن ها.

(صفحه 61)

این دو گروه مسائل علوم تجربی را نباید به یک چشم نگریست و در مورد یقینی و قطعی نبودن آن ها یکسان نظر داد زیرا یقینی بودن و نبودن گروه دوم تابع مقدار ارزشی است که برای محسوسات قائل باشیم بنابراین اگر برای ادراکات حسّی،ویژگی یقینی و قطعی بودن قائل شویم،این دسته از مسائل علوم تجربی نیز یقینی و قطعی خواهند بود.21

فیلیسین شاله،خطا پذیر بودن حس را دلیل بر قطعی نبودن مسائل فیزیکی و شیمیایی دانسته می گوید:

«علوم فیزیکی و شیمیایی مانند ریاضیات،محصّل یقین و قطعیت مطلق نمشود زیرا مبدأ آن ها محسوسات است و حس هم خطاکار می باشد.»22

و در نتیجه آنچه در مقابل مسائل فلسفی قرار گرفته و غیر قطعی و غیر یقینی قلمداد می شوند،مسائل گروه نخست می باشند(مسائل متّکی به فرضیه ها و تئوری های علمی).

چرا مسائل علوم تجربی یقینی نیستند؟

اکنون باید دید چرا این دسته از مسائل علوم قطعی و یقینی نمی باشند؟!

«علت یقینی نبودن علومی که صرفا مستند به تجربه هستند این است که فرضیه هایی که در علوم ساخته می شود دلیل و گواهی غیر از انطباق با عمل و نتیجه عملی دادن ندارد و نتیجه عملی دادن دلیل بر صحّت یک فرضیه و مطابقت آن با واقع نمی شود زیرا ممکن است یک فرضیه صد در صد غلط باشد ولی در عین حال بتوان از آن عملا نتیجه گرفت چنان که هیئت بطلیموس که زمین را مرکز عالم،و افلاک و خورشید و همه ستارگان را متحرّک به دور زمین می دانست غلط بود ولی در عین حال از همین فرضیه غلط درباره خسوف و کسوف و غیره نتیجه عملی می گرفتند.طب قدیم که بر اساس طبایع چهار گانه (حرارت،برودت،رطوبت و یبوست)قضاوت می کرد غلط بود ولی در عین حال عملا صدها هزار مریض را معالجه کرده است.و به همین جهت دانشمندان جدید مسائلی را که بر مبنای فرضیه و تئوری مطرح می سازند،نتایج بدست آمده از آن را قطعی و به عنوان حقیقت مسلمّ تلقّی نمی کنند».

«انیشتین دانشمند معروف معاصر درباره نظریه معروف خود،نسبیت که جانشین نظریه جاذبه عمومی نیوتن در فیزیک شده است بیش از این نمی گوید که«تجربه های فعلی آن را تأیید کرده است»و فیلیسین شاله پس از آنکه خطاکار بودن حواس را علّت قطعی نبودن علوم فیزیکی و شیمیایی می داند چنین ابراز می دارد:«از جهت این که این علوم در

 (صفحه 62)

عمل مفید بوده و استفاده های عملی شایانی از آنها می شود نسبی و اضافی بودن مسائل آن، ارزش آن ها را نمی کاهد».23

مسائل فلسفی نیز دو گونه اند

همان گونه که مسائل علوم تجربی دو گونه اند و در مورد هر دو نوع از نظر قطعی و یقینی بودن و نبودن نمی توان به طور یکسان حکم کرد،مسائل فلسفی نیز دو گونه اند:

1-مسائل فلسفی خالص؛

2-مسائل فلسفی غیر خالص؛

مسائل فلسفی خالص آن دسته از مسائل هستند که هیچ گونه وابستگی به علوم نداشته و فلسفه می تواند بر پایه بدیهیات اوّلیه و اصول متعارفه صحّت مطلق آن ها را تضمین کند،ولی مسائل فلسفی غیر خالص آن مسائلی هستند که اصول موضوعه آن ها از علوم گرفته شده است و فلسفه نمی تواند صحّت و سقم مطلق آن حقایق فلسفی که از مواد علمی تهیه شده است را تضمین نماید.

علیهذا هر مسأله فلسفی که متّکی به مواد علمی باشد درجه صحت و استواریش تابع درجه صحت و اعتبار آن مسأله علمی است.

از بحث های فوق العاده لازمی که باید مورد بررسی قرار گیرد همانا تفکیک مسائل فلسفی خالص از مسائل متّکی به علوم است و تاکنون دیده نشده کسی درصد تفکیک و تجزیه برآید.آنچه می توان در این جا گفت این است که:

مسائل عمده ای که در فلسفه هست و به منزله ستون فقرات فلسفه به شمار می رود از نوع مسائل فلسفی خالص است و فقط قسمتی از مسائل فرعی علّت و معلول و قسمتی از مباحث قوّه و فعل و حرکت و بعضی قسمت های فرعی دیگر است که خواه و ناخواه متّکی به نظریه های علمی می باشد و در حقیقت مسائلی که مربوط به شناختن جهان هستی از جنبه کلّی و عمومی است مثل مسائل وجود و عدم،ضرورت و امکان،وحدت و کثرت،علّت و معلول،متناهی و نامتناهی و غیره جنبه فلسفی خالص دارد.24

-تعاون و پیوند فلسفه و علوم تجربی

تا این جا با نقطه های تمایز فلسفه و علوم تجربی آشنا شدیم و بر دیدگاه فیلسوف

 (صفحه 63)

شهید در این به اره واقف گردیدیم.اینک به بررسی نقاط تلائم و پیوند و به عبارت دیگر داد و ستد علوم و فلسفه می پردازیم تا ببینیم هر یک از آن دو در چه مواردی از یکدیگر بهره گرفته و نیازمندی خود را به واسطه دیگری برطرف می سازد.طبعا این بخش از بحث دو محور را تشکیل می دهد:

1-نیازمندی علوم به فلسفه؛2-بهره گیری فلسفه از علوم.

اینک به بررسی این دو محور می پردازیم:

*1-نیازمندی علوم به فلسفه

علوم از دو نظر به فلسفه نیاز دارند:

الف:از نظر اثبات وجود موضوع؛

ب:کلّیت قوانین علمی(اصول موضوعه).

مطلب نخست از مطالب معروفی است که در همه یا اکثر متون فلسفی مورد توجه قرار گرفته است.ولی مطلب دوم از جمله مطالبی است که استاد شهید(ره)فوق العاده به آن توجه نموده و در مناسبت های گوناگون آن را یادآور شده است.و اینک نقل عباراتی از ایشان در هر دو مورد:

1-در رابطه با موضوع

«هر یک از علوم اعم از طبیعی یا ریاضی خواه با اسلوب تجربی پیش برود و خواه با اسلوب برهان و قیاس،شی معیّنی را که اصطلاحا موضوع آن علم نامیده می شود موجود و واقعیت دار فرض می کند و به بحث از آثار و حالات آن می پردازد و واضج است که ثبوت یک حالت و داشتن یک اثر برای چیزی وقتی ممکن است که خود آن چیز موجود باشد. پس اگر بخواهیم مطمئن شویم چنین حالت و آثاری برای آنشی هست باید قبلا از وجود خود آنشی مطمئن شویم و این اطمینان را فقط فلسفه می تواند به ما بدهد».

«مثلا اگر درباره دایره،این مسأله را در نظر بگیریم که محیط هر دایره برابر است با «14/3»قطر آن،مربوط به هندسه است زیرا معنای این جمله این است که هر دایره که وجود خارجی پیدا کند دارای این خاصیت است،پس برای دایره فرض وجود کرده ایم و یک حکم یا خاصیت به رایش ثابت نموده ایم و اما اگر این مسأله را در نظر بگیریم که آیا اصلا در خارج،دایره وجود دارد یا نه بلکه آنچه ما خیال می کنیم دایره است،کثیر الاضلاع است،مربوط به فلسفه است زیرا از بود و نبود دایره گفتگو کرده ایم نه از خواصّ و احکام آن».

(صفحه 64)

«و یا مثلا اگر درباره جسم،این مسأله را طرح کنیم که هر جسمی دارای شکل است و یا هر جسم دارای تشعشع است مربوط به علوم طبیعی است و اما اگر بگوییم آیا جسم(شی دارای ابعاد سه گانه)در خارج وجود دارد یا نه و آن چیزی که ما آن را جسم و دارای سه بعد حس می کنیم در واقع مجموعه ای است از ذرات خالی از بعد،مربوط به فلسفه است».25

2-در رابطه با قوانین علمی

همان گونه که اشاره شد فیلسوف شهید در این به اره اصرار و پافشاری زیادی نموده است.و این بحث در حقیقت مربوط به نقد اندیشه آن گروه از معرفت شناسان است که معرفت عقلی را فاقد اعتبار دانسته و یگانه طریق سودمند برای نیل به معرفت و حلّ معضلات فکری و علمی را حس و تجربه به شمار آورده اند و به حسیّون یا طرفداران اصالت حس معروفند.البته نباید از تذکر یک نکته مهم غفلت ورزید و آن این که اختلاف حسّیون و عقلیون در معرفت شناسی در دو مورد است.

الف:ادراکات تصوّری؛

ب:ادراکات تصدیقی.

«اختلاف نظر حسی و عقلی در بخش نخست این است که راه اوّلی پیدایش تصورات در ذهن چیست و آن مسأله بیشتر جنبه«علم النفسی»دارد ولی مسأله دوّم مربوط به احکامی است که ذهن در مورد تصوراتی که از راه حس یا راه دیگر به رایش پیدا می شود صادر می کند و این مسأله صرفا جنبه منطقی دارد و این دو مسأله چندان ارتباطی با یکدیگر ندارند هر چند برخی از نویسندگان جدید خلط مبحث کرده و تحت عنوان«امپریسم»(مسلک تجربی)و«راسیونالیسم»(مسلک عقلی)مطالب را در هم آمیخته اند و ما برای اوّلین بار این دو را از یکدیگر تفکیک می کنیم و برای جلوگیری از اشتباه لفظی،اختلاف نظر در مسأله اوّل را به نام حسّی و عقلی و اختلاف نظر در مسأله دوّم را به نام تعقّلی و تجربی می خوانیم».26

آنچه فعلا مورد نظر ماست همان مسأله دوّم است 27 که حسّیون و عقلیون در مورد آن،دو دیدگاه متضاد دارند و استاد نخست دیدگاه هر یک از آن دو را در این به اره بیان نموده آنگاه به نقد نظریه تجربی پرداخته اند.نقل همه آن مباحث مایه گستردگی سخن می شود،

 (صفحه 65)

آنچه یادآوری آن در این جا لازم است نظریه تجربی است.

«منطق تجربی مدّعی است که ما احکام بدیهی اوّلی نداریم و تمام احکام کلّی که در ذهن بشر هست و تعقّلیون می پندارند که بدیهی اوّلی اند یک سلسله قضایای تجربی هستند که در طول زندگی بدست آمده اند و ابتدا ذهن به صورت جزئی آن احکام را صادر کرده سپس به صورت احکام کلّی در آمده است...».

آنگاه در مقام نقد و ارزیابی آن برآمده،فرموده اند:

«فرضا ما در مورد برخی از قضایای بدیهی اوّلی مناقشه تجربیون را بپذیریم از قبیل حکم به این که کلّ از جز خودش بزرگ تر است و مقادیر مساوی با یک مقدار،با یکدیگر مساویند ولی پاره ای از قضایا که ذهن ما نسبت به آن ها اذعان دارد قابل تجربه و مشاهده نیست از قبیل حکم به امتناع تناقض،صدفه،معلول بدون علت و دور و...گذشته بر این اگر قبول کنیم که تمام احکام عقلی مولود تجربیات است باید قبول کنیم.که یگانه مقیاس منطقی صحّت و سقم قضایا همانا تجربه است،در این صورت صحّت این حکم را نیز باید تجربه تأیید کند(و این امری نامعقول است)».

آنگاه پس از بحثی مفصل در این به اره فرموده اند:

«از این جا معلوم می شود که در جمیع مسائل تجربی که ذهن از احکام جزئی به احکام کلّی سیر می کند با اتکا به یک سلسله اصول کلّی غیر تجربی است.عمده اصول عقلانی که هر تجربه ای متّکی به آن است دو اصل است:

1-اصل امتناع صدفه(حادثه بدون علت محال است)؛

2-اصل سنخیت بین علت و معلول(همواره از هر علت معیّن معلول معیّن صادر می شود).

ذهن پس از آن که این دو اصل را پذیرفت می تواند از تجربیات خود نتیجه بگیرد زیرا تجربه می کوشد تا رابطه بین دو حاثه جزئی را دریابد و علّیت یک حادثه ای را برای حادثه دیگر بدست آورد و چون ذهن اذعان دارد که صدفه محال است قهرا اذعان می کند که حادثه مورد نظر بلا علّت نیست آنگاه با روش های مخصوص که علما تجربی عملا در آزمایش های خود بکار می برند علت واقعی آن حادثه را بدست می آورند و پس از آنکه علّیت یک حادثه را برای یک حادثه دیگر در موارد جزئی به دست آورد به حکم اصل سنخیت بین علت و معلول(در مورادی از آن به اصل تشابه طبیعت یاد کرده اند)که فلسفه تعقّلی صحّت آن را تضمین کرده است،آن حکم جزئی را تعمیم می دهد.28

 (صفحه 66)

و در جای دیگر گفته اند:

«اگر قانون علّیت را نپذیریم هیچ قانون علمی(تجربی و غیر تجربی)را نباید بپذیریم زیرا هر قانون علمی محصول و معلول یک رشته مقدّمات قیاسی و غیر قیاسی است. حال اگر بنا شود که قانون علّیت دروغ باشد هیچ رابطه ای بین مقدّمات یک دلیل و ثمره آن دلیل نخواهد بود و اگر قانون سنخیت علّی و معلولی دروغ باشد از هر مقدّمه و قیاسی و استدلالی هر نتیجه را می توان انتظار داشت.29

اصل ضرورت نظام وجود

«حقیقت این است که همه علوم و بالاخص علوم طبیعی با استناد ضمنی به یک «اصل موضوع»مسائل خورد را به صورت ضروری و قطعی بیان می کنند و آن اصل موضوع «اصل ضرورت نظام وجود»است.این اصل که در علوم به منزله اصل موضوع به کار برده می شود جز مسائل اصلی فلسفه است و این خود یکی از جهات نیازمندی علوم به فلسفه است»30

*2-بهره گیری فلسفه از علوم

اکنون که با جهات نیازمندی علوم به فلسفه آشنا شدیم،موارد و نحوه بهره گیری فلسفه از علوم را مورد بررسی قرار می دهیم:

بهره گیری فلسفه از علوم را می توان به دو صورت تقسیم کرد:

1-به صورت اصل موضوع؛

2-تقویت و تأیید آرا فلسفی.

1-به صورت اصل موضوع

بهره گیری فلسفه از علوم به صورت اصل موضوع مربوط به مسائل فلسفی غیر خالص است که در گذشته یادآور شدیم ولی مسائل فلسفی خالص(که ستون فقرات فلسفه را تشکیل می دهند)هیچ گونه وابستگی به علوم ندارد.

باید توجه داشته باشیم که این نوع از مسائل فلسفی نیز که به نوعی به امور بیرون از حوزه فلسفه وابستگی دارند،همیشه به این صورت نیست که مبتنی بر کاوش های دقیق علوم باشد،بلکه مسلّمات علوم و حتی مشهودات بشری برای موضوع بحث فلسفی کافی است.از این قبیل است مسأله قوّه و فعل که مبتنی بر اصل تغیّر در طبیعت است:

 (صفحه 67)

«قسمت های عمده قضاوت های فلسفی درباره تغیّرات و تبدّلات طبیعت،مبتنی بر جنبه های متغیّر قضاوت های عملی نیست و از آن ها ریشه و مایه نمی گیرد؛برای قسمت عمده قضاوت های فلسفی درباره این تغیّرات،مسلّمات علوم و حتّی مشهودات و محسوسات اوّلیه بشر در این زمینه کافی است.فلسفه از آن جهت تغیّرات و تبدّلات طبیعت را بررسی می کند که طبیعت نمایشگاه«قوّه و فعل»است و هیچ یک از این دو مفهوم در این عین که حقیقت دارند و صادقند یک مفهوم حسّی نمی باشند».31

آری اصل موضوع در مورد برخی از مسائل فلسفی به گونه ای است که مشاهدات سطحی کافی نیست و کاوش های تجریب نقش تعیین کننده ای را ایفا می کند.از این قبیل است مسأله«صورت نوعیه»در فلسفه که فیلسوف از طریق اختلاف آثار اجسام و بر پایه یک رشته مقدّمات مسلّم عقلی اثبات می کند که هر یک از اجسام،صورت نوعی خاصی دارد و اختلاف آثار در اجسام اگرچه امری است مشهود ولی از آنجا که گاهی نظر ساده و سطحی خطا کرده و یک اثر مرکّب را بسیط دانسته برای آن موضوع غیر واقعی اثبات می کند، چنان که مثلا ما به نظر ساده،امثال خانه وفرش و ماشین و غیر این ها را واحدهای جوهری شمرده و آثار و خواصّی برای آنها می پنداریم،بنابراین فلسفه باید از نظریات علمی استمداد جستخه و از نتایج کنجکاوی های آن ها که خواص اشیا را تشخیص می دهند استفاده کرده و از برای خواص حقیقی،موضوعات حقیقی اثبات کند،زیرا تشخیص خواص اجسام وظیفه علم است نه فلسفه.بدین خاطر در گذشته که طبیعیات اصول اوّلیه ترکیبات جسمانی را چهار تا می دانست(آتش،هوا،آب،خاک)فلسفه نیز برای هر یک از آن ها صورت نوعی جوهری جداگانه اثبات می کرد ولی امروز که چهار عنصر تجزیه شده و بیش از صد عنصر کشف گردیده است فلسفه نیز طبق اصول مسلّمه خود،با حفظ این نظریات،نوعیتهای جسمانی جوهری اثبات خواهد کرد.32

«مسأله صور نوعیه یک مسأله فلسفی است ولی یک از پایه های آن علمی است یعنی شهادت علوم به خواصّ و آثار موجودات.فیزیک که از قوای بی جان طبیعت بحث می کند به نحوی شهادت می دهد،شیمی از نظر میل های ترکیبی عناصر به نحو دیگر،و علوم زیستی از نظر آثار حیاتی به نحو دیگر بر این مدّعا شهادت می دهند.ما هر اندازه مطالعات خود را در این زمینه ها توسعه دهیم مادّه استدلال ما از این نظر تقویت می شود».33

 (صفحه 68)

 

نتیجه گیری فلسفی از مسائل علمی ن «استفاده ای که فلسفه گاهی از مسائل علوم می کند به این نحو نیست که پاره ای از مسائل علوم در صف مسائل فلسفی قرار گیرند و یا آنکه مسأله فلسفی از یک مسأله علمی استنتاج گردد(مسأله علمی به منزله کبرای کلّی باشد و مسأله فلسفی از آن زاییده گردد) بلکه فلسفه یک مسأله علمی را صغرای قیاس فلسفی خود قرار می دهد و از روی اصول کلّی خود یک نتیجه فلسفی می گیرد».34

استاد شهید در مسأله اختیار و آزادی انسان و ردّ نظر مادیون در مجبور دانستن انسان می گوید:

«در این مورد یک نکته روانشناسی هست که به نوبه خود حاوی سرّ فلسفی بزرگی است.آن نکته این است که انسان هنگامی که به منظوری اخلاقی در مقابل تحریکات شهوانی مقاومت می کند در خود احساس پیروزی و موفقیت می کند و برعکس هر گاه به منظور هدف شهوانی از هدف اخلاقی صرف نظر کند در خود احساس ضعف و شکست خوردگی می نماید و حال آن که در هر دو حال فاعل یک شخص است.این نکته ای است که روانشناسان یادآوری کرده اند و بعلاوه هر کس می تواند از مطالعه ضمیر خود آن را بیابد.

این نکته می رساند که حیات معنوی و اخلاقی انسان نسبت به حیات مادّی وی اصالت بیشتری دارد و شخصیت واقعی انسان وابسته به هدف های معنوی و اخلاقی است».35

2-حمایت علم از فلسفه

در پاره ای از مسائل فلسفی علم به حمایت فلسفه برخاسته و آرا فلسفی را که بر پایه اصول مسلّم عقلی بدست آمده است از طریق کاوش های تجربی و شواهد حسّی تأیید می کند.

فیلسوف شهید در مورد هدفداری تکامل در طبیعت می گوید:

«درباره هدفداری تکامل دو گونه بحث می توان انجام داد:

1-عملی؛

2-فلسفی.

اگر از جنبه علمی بخواهیم بحث کنیم باید در احوال موجودات مخصوصا موجودات زنده تجسّس کنیم.تطوّرات وعواملی که منجر به آن تطورات شده است را تحت نظر قرار دهیم تا عملا کشف کنیم که آیا طبیعت یک جریان هدفدار طی می کند یا نه؟چنان که

 (صفحه 69)

می دانیم از قدیم الایّام نظام متقن خلقت همواره دلیل قاطعی برای اثبات اصل علّیت غائیه به شمار می آمده است.این مبحث،مبحث دلکشی است.بحث علمی و زیستی درباره هدفدرای طبیعت بحثی است جالب و دامنه دار،ورود در آن از حدود این مقاله خارج است ما شما را به کتاب هایی از قبیل«سرنوشت بشر»تألیف لکنت دونوئی ترجمه عبد اللّه انتظام و کتاب«حیات و هدفداری»تألیف«ه.روویر»استاد کالبد شناسی دانشکده پزشکی و عضو فرهنگستان پزشکی پاریس،ترجمه دکتر عباس شیبانی،ارجاع می دهیم.

اما اگر بخواهیم از راه فلسفی وارد این بحث شویم،تحلیل عقلانی ماهیت حرکت ما را به این نتیجه می رساند بدون این که نیازمند تجسّس احوال موجودات زنده باشیم...»36

نمونه دیگر مسأله تجرّد روح و خواص روحی است که به مقتضای قوانین عقلی، مجرّد از ماده اند.از طرف مادّیون بر این نظر اعتراض هایی وارد شده است مثلا عروض انسان و امراض حافظه ای را دلیل بر مادی بودن حافظه می شمارند و می گویند:اگر روح وجود مستقلی از بدن داشت و صور ادراکی مصنوع و معلول او غیر مادی بودند می بایست همیشه باقی باشند زیرا منشأ و علت آن ها که به عقیده روحیون یک امر مجرد است باقی است و معلول در بقا تابع علت خود می باشد.بنابراین عامل فراموشی تغییراتی است که در ماده عصبی حاصل می شود.

پاسخ فلسفی این اشکال

فلاسفه الخی در پاسخ این ایراد می گویند:هر چند حافظه غیر مادی است یعنی صور ادراکی در ماورا ماده نگهداری می شوند ولی تذکّر(یادآوری)که عبارت است از حاضر ساختن صور ادراکی در صفحه آشکار ذهن،یک نوع فعل است.و در فلسفه ثابت شده است که روح در فعل خود احتیاج به ماده دارد،بنابراین فراموشی ها چه آن ها که به واسطه طول مدت در حال عادی پیدا می شوند و چه آن هایی که به واسطه اختلالات مغزی حاصل می شوند،از این جهت است که قدرت یادآوری روح برای احضار آن ها در سطح ذهن به واسطه فقدان«آلت فعل»از بین رفته است.

تأیید علم از این پاسخ

همان گونه که ملاحظه گردید فلسفه در اثبات تجرد روح و صور ادراکی و خواص روحی خودکفا بوده و بر مبنای اصول عقلی قطعی از نظریه خود دفاع می کند،ولی دراین به اره علم نیز

 (صفحه 70)

فلسفه را یاری می دهد زیرا آزمایش های متعدد روانی اثبات کرده است که در حالات غیر طبیعی یا فشارهای غیر عادی که بر روح وارد می شود ناگهان تمام خاطرات گذشته که انسان آن ها را فراموش کرده است به یاد می آید.

نمونه دیگر زمانی نبودن امور ذهنی است.از نظر فلسفه همان گونه که امور ذهنی مکانی نیستند زمانی هم نیستند زیرا زمان همدوش حرکت است و این دو از جوهر امور مادی انتزاع می گردند.و چون امور ذهن مجرد از ماده اند،بنابراین فاقد بعد زمانی می باشند.

دانشمندان امروز مغرب زمین نیز این نظریه را تأیید می کنند زیرا آنان هر چیز را در چ چهار مختص می شناسند:طول،عرض،عمق،زمان.مطابق نظریه این دانشمندان نیز زمان و تغیّر همدوش یکدیگرند.37

این بحث را در همین جا خاتمه می دهیم امید است توانسته باشیم گامی در مسیر ارائه اندیشه های برت خیز آن فیلسوف و متفکّر شهید برداشته باشیم.

هجر آن روح خدا بی سر و سامانم کرد

قلم صنع مرا عاشق جانانم کرد

 باده عشق و صفا در قدح جانم کرد

من نه از روی هوی مست و پریشان گشتم

 عشق محبوب ازل،واله و حیرانم کرد

دیدگانم چو رخش دید در آئینه عشق

«خال لب های»وی اینگونه پریشانم کرد

«بگذارید که یادی زنگارم بکنم»

 رهبرم،آنکه رفیق ره پاکانم کرد

آنکه بد روح خدا،آیت و هم مظهر حق

 جلوه نور رخش خیره دو چشمانم کرد

غم آن پیر«فکنده است به جانم شرری»

مرگ او سوخت دل و دیده گریانم کرد

پیک مرگ اگر آید دگرم باکی نیست

 هجر آن روح خدا بی سر و سامانم کرد

ای دریغا که جدا روح شد از پیکر ما

 فرقتش غم زده و سینه سوزانم کرد

بارالها متعالی بنما مأوایش

متعالی هدف و ایده و ایمانم کرد

عاشقا!قصّه هجر و غم دلدار مگو

یاد آن قصّه شرر در دل بریانم کرد

مقالات مرتبط:

پیوند و تمایز فلسفه و علوم تجربی از دیدگاه فیلسوف شهید مطهری بخش اول

پایان مقاله

 (21)-همان،ص 110-111.

(22)-همان،ص 109.

(23)-اصول فلسفه،ج 1،ص 108-110.

(24)-اصول فلسفه،ج 3،ص 13-14.

 (25)-اصول فلسفه،ج 1،ص 4،8.

(26)-اصول فلسفه،دار العلم،قم،ج 2،ص 90.

(27)-استاد درباره بخش نخست در مقدمه مقاله پنجم اصول فلسفه،ج2 به تفصیل بحث کرده است.

28)-اصول فلسفه،ج 2،ص 90-97.

(29)-اصول فلسفه،ج 3،ص 217.

(30)-همان،ص 73.

(31)-اصول فلسفه،انتشارات صدرا،قم،ج 4،ص 10.

(32)-اصول فلسفه،ج 4،مقاله 13،ص 309-311.بدایة الحکمه،مرحله 6،فصل 3،5.

(33)-اصول فلسفه،ج 4،ص 137.

(34)-اصول فلسفه،ج 1،ص 9-11.

(35)-اصول فلسفه،ج 3،ص 168.

(36)-اصول فلسفه،ج 4،ص 69-70.

(37)-اصول فلسفه،ج 1،ص 76-77.

 

 


کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است