در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به سه بخش تقسیم گردیده است.

چکیده

مفهوم اخلاق و فضایل اخلاقی از پیچیده ترین مفاهیم در فلسفه عملی است. بویژه مبحث نسبیت یا جاودانگی اخلاق از زمره مباحث جدیدی است که در فلسفه های غربی بشدت مطرح است و تأثیر بسزایی در استحکام اخلاق فردی و اجتماعی دارد، از این رو استاد بزرگوار آیه ا ... شهید مطهری سال ها نسبت به این مسئله حساس بوده اند و کتاب ها و مقالات متعددی در این موضوع نگاشته اند. از آخرین اثرهای مرحوم مطهری می توان از کتاب» جاودانگی اخلاق» یاد کرد.

از آن جا که مقام معظم رهبری در مأموریت های کلان سیما بر اخلاق فاضله تأکید داشته اند، بجا دانستیم چکیده ای از نظریات شهید مطهری در تحلیل مفهوم اخلاق فاضله را تقدیم خوانندگان محترم کنیم.

سؤالی که مقاله حاضر به آن پاسخ می دهد آن است که اخلاق چیست؟ با چه ملاکی می توان فعلی و عملی را اخلاقی و یا غیر اخلاقی و ضد اخلاقی دانست؟ این سؤال را می توان در سطح صفات و اندیشه های انسانی نیز تعمیم داد. چه صفاتی را اخلاقی می نامند؟ و چرا؟ و نیز چه اندیشه هایی اخلاقی و چه اندیشه هایی غیر اخلاقی است؟

به اعتقاد مرحوم مطهری، منشأ تفاوت در تحلیل اخلاق به تفاوت در بینش ها و جهان بینی ها باز می گردد.

آنچه روشن است: بشر بعضی کارها را اخلاقی می نامد و برخی کارها را غیر اخلاقی. مثلًا غذا خوردن، خوابیدن در نزد بشر کارهای عادی است و اما بخشش کردن و ایثار و محبت به غیر، از نوع کارهای عادی به شمار نمی رود و بلکه بشر برای این نوع کارها یک نوع تقدس قائل است و فاعل آن را می ستاید. پس اولین تفاوت فعل

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 76

طبیعی از فعل اخلاقی در این است که فعل اخلاقی جای ستایش و سپاس و آفرین دارد و برای این کار ارزش قائل اند برخلاف کارهای عادی.

همانطور که گفته شد در تحلیل این که چرا بشر برخی امور را مقدس می شمارد باید به جهان بینی های مکاتب فلسفی مراجعه کرد. مرحوم مطهری در آثارش نظریاتی را مورد بحث و نقد قرار داده است. به نظر افلاطون، ریشه ی اخلاق در خیر است. خیر در نزد افلاطون ریشه ارزش هاست و ارزش ها از نظر وی زیبایی، حقیقت و عدالت است. از نظر افلاطون برای عمل خیر، شناخت نیکی کافی است. پس فضیلت اخلاقی چیزی جز علم نیست. بشر اگر با جهل مبارزه کند اخلاق فاضله تحقق می یابد.

ارسطو در تحلیل مفهوم اخلاق، سعادت را مطرح کرده است. فضایل اخلاقی از نظر وی وسایلی هستند برای رسیدن به سعادت وی فضیلت اخلاقی را حد وسط میان افراط و تفریط می داند. نظریه بعدی نظریه کلبیون است. به اعتقاد آنان هر چه انسان از طلب دنیا رها شود، به سعادت می رسد. پس فضیلت اخلاقی به معنای رهایی از وابستگی به دنیاست. نظریه کلبیون بعدها تصوراتی یافت و به بی خیالی و بی غمی نسبت به سرنوشت دیگران منجر شد.

در نظریه شکاکان، فضیلتهای اخلاقی مفاهیمی تهی و خالی از معناست. اپیکوریان فضیلت را در کم کردن رنج معنا می کننند. رواقیان، فضیلت را عبارت از» اراده خوب» معرفی می کنند، اراده ای که دو خصیصه مهم دارد: یکی تأثیرناپذیری از حوادث و وقایع بیرونی و دیگری موافقت با هستی و سنت های آن. این مکتب اخلاقی در عین این که به جزئی از حقیقت توجه داردولی دارای نقایصی؛ چون، بیش از اندازه درون گرا، فردگرا، بی اعتنا به عالم بیرون بودن و عدم سختکوشی در تغییر عالم بیرون از خود برای رسیدن به اهداف می باشد.

مکاتب هندی، محبت را با فضیلت یکی می انگارند. کانت نظریه معروفی دارد و اخلاق را رفتاری می داند که از روی وظیفه و تکلیف انجام شده باشد.

نظریه راسل نیز در فلسفه اخلاق مهم است. به نظر راسل وجدان اخلاقی دروغ است. به نظر وی اخلاق ترکیبی است از هوشیاری و دور اندیشی و نفع طلبی.

در مارکسیسم، فضیلت اخلاقی چیزی جز تکامل اجتماعی و اقتصادی نیست. استاد مطهری سپس نظریه فلاسفه اسلامی را شرح و نقد می کند. فلاسفه اسلامی فضیلت اخلاقی را اراده اخلاقی می خوانند، یعنی اراده ای که تحت تأثیر تمایلات نیست بلکه از عقل فرمان می پذیرد.

مرحوم مطهری ضمن نقد و بررسی تمام نظریات، نظریه خود را تحت عنوان نظریه» پرستش» طرح می کند. به نظر ایشان امور اخلاقی که از ذات مقدسی برخوردارند، از مقوله ی عبادت و پرستش به شمار می روند، اما عبادتی ناآگاهانه. بشر در عمق فطرت خویش از آن رو عمل اخلاقی را می ستاید و آن را مقدس و زیبا می داند که عمل

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 77

اخلاقی، عبادت خداوند است اگرچه بشر نسبت به آن خودآگاهی نداشته باشد. حس اخلاقی در نزد مطهری جدا از حس خداشناسی نیست.

به اعتقاد شهید مطهری، در میان نظریات اخلاقی، رأی کانت تا حد زیادی درست است، اما عیبش آن است که یک قدم آن طرف تر نرفته است. این که انسان تکلیف را می شناسد، به خودی خود نیست. دل شامه دارد و با آن خدا را می شناسد و به طور فطری تکلیف خدا را می شناسد. انسان با شامه قلب خودش حس می کند که محبوب واقعی اش چه چیزرا از او می خواهد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 78

تعاریف و مفاهیم اخلاقی

1- اخلاق

اخلاق جمع خلق است. خلق یعنی خوی. [به ] ساختمان وجود انسان تا آنجا که مربوط به بدن است، خلق (به فتح خاء) گفته می شود و تا آنجا که مربوط به روح یعنی مربوط به قسمتی از تمایلات روحی است، خلق (به ضم خاء) گفته می شود. به عبارت دیگر خلق مربوط به شخص است و خلق مربوط به شخصیت. در دعا وارد شده است که هنگامی که در مقابله آیینه می ایستید و خود را می بینید، بگویید: اللهم حسن خلقی کما حسنت خلقی، یعنی خداوندا، اخلاق مرا نیکو گردان همچنان که اندام مرا نیکو گردانیده ای و مرا به صورت انسان و در احسن تقویم آفریده ای.

آنچه مربوط به بدن است طرح ریزی و ساختمانش در رحم تمام می شود. مثلا استعداد اینکه انسان سفیدپوست باشد یا سیاهپوست، زشت باشد یا زیبا، کوتاه باشد یا بلند، تمام اینها در مرحله رحم طرح و بنا می شود و پس از اینکه کوک به دنیا می آید نه به وسیله خود او و نه به وسیله دیگران قابل تغییر نیست.

علیهذا دو تفاوت میان خلق و خلق هست. اولا اینکه خلق که مربوط به بدن است یک منزل جلوتر یعنی در منزل رحم تکوین پیدا می کند و اما خلق که مربوط به روح است یک منزل عقب تر یعنی بعد از تولد متکون می شود. ثانیا آنچه مربوط به خلقت بدن است از اختیار انسان بیرون است، انسان خود قادر نیست که خلقت خود را عوض کند، اما آنچه مربوط به اخلاقیات روحی است در اختیار خود انسان است؛ هر کسی خودش باید شخصیت خود بسازد، معمار و مهندس روح خود باشد، بنا و سازنده اخلاق خود باشد.

انسانها از لحاظ طرز رفتار با یکدیگر مختلفند، مثلا ممکن است متواضع باشند یا متکبر، کریم و بخشنده باشند یا لئیم وممسک، حلیم و بردبار باشند یا کینه توز و پرخاشگر. صفاتی از قبیل تواضع و تکبر و کرم و بخل و حلم و حقد را خلقیات می گویند. البته هنگامی به این صفات کلمه خلق اطلاق می شود که در روح انسان جایگزین شده باشد و جزء خوبیهای انسان به شمار رود. در اثر عمل و تکرار و تلقین و غیره این صفات در روح انسان جایگزین می شوند و به اصطلاح به صورت ملکه در می آیند: ملکه فاضله یا رذیله.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 79

به عبارت دیگر عکس العمل هر فردی در مقابل فرد دیگر متفاوت است؛ ممکن است عکس العملی باشد که به زیان او و اجتماع باشد و ممکن است عکس العملی باشد مفید به حال او و اجتماع. اگر عکس العمل های انسان در برابر دیگران همیشه خوب و مفید باشد و انسان عادت کند که همیشه عکس العمل خوب نشان بدهد، گفته می شود خلقیات او خوب است. [1]

اخلاق یعنی طرز نظام دادن به غرایز و میلها و این جهت در همه زمانها علی السویه است. [2]

علم اخلاق

درگذشته گفتیم که حکمت عملی منشعب می شود به سه شعبه: شعبه اخلاق، شعبه نظام خانوادگی، شعبه نظام اجتماعی. ما بحث خود را به اخلاق اختصاص می دهیم.

معمولا در مورد اخلاق می گویند که عبارت است از علم چگونه زیستن یا علم چگونه باید زیست، یا می گویند: اخلاق می خواهد به انسان پاسخ بدهد که زندگی نیک برای انسان کدام است و آدمیان چگونه باید عمل کنند.

این تعریف برای اخلاق صحیح است به شرط آنکه به صورت مفاهیم کلی و مطلق در نظر بگیریم، یعنی به این صورت که انسان از آن جهت که انسان است چگونه باید زیست کند، و زندگی نیک برای انسان از آن جهت که انسان است کدام است؟

اما اگر به صورت فردی در نظر بگیریم که یک فردی در نظر بگیریم که یک فرد از آن نظر که برای خودش می خواهد تصمیم بگیرد و بس- که عین این تصمیم را از دیگری جایز نمی شمارد- این تعریف صحیح نیست.

به علاوه یک معنی و مفهوم دیگر در متن اخلاقی بودن یک کار مندرج است و آن اینکه چگونه باید زیست که با ارزش و مقدس و متعالی باشد؟ یعنی ارزش داشتن و برتر از فعل عادی بودن، جزء مفهوم فعل اخلاقی است.

از این رو برخی از مکتبها هر چند مدعی سیستم اخلاقی هستند، سیستم اخلاقی ندارند. آن مکتبها درباره «چگونه باید زیست» سخن گفته اند، سیستم اخلاقی ندارند. گفتیم همه بایدها را نمی توان جزء

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 80

حکمت عملی- که اخلاق یک رکن اساسی آن است- به شمار آورد. در حقیقت آنچه مربوط به اخلاق است تنها این نیست که «چگونه باید زیست»، بلکه این است که «برای اینکه با ارزش و مقدس و متعالی زیست کرده باشیم چگونه باید زیست».

در اینجا یک ملاحظه دیگر هم هست که لازم است یادآوری شود و آن اینکه معمولا می گویند اخلاق، دستور چگونه زیستن را در دو ناحیه به ما می دهد: یکی در ناحیه چگونه رفتار کردن و دیگر در ناحیه چگونه بودن. در حقیقت چگونه زیستن دو شعبه دارد: شعبه چگونه رفتار کردن و شعبه چگونه بودن. چگونه رفتار کردن مربوط می شود: به اعمال انسان- که البته شامل گفتار هم می شود- که چگونه باید باشد، و چگونه بودن مربوط می شود به خویها و ملکات انسان که چگونه و به چه کیفیت باشد. در این بیان چنین فرض شده که به هر حال انسان یک چیستی و یک ماهیت دارد ماورای رفتارها و ماورای خویها و ملکاتش؛ اخلاق سرو کار با ماهیت انسان ندارد.

ولی بنا بر نظریه اصالت وجود از یک طرف، و تاثیر رفتار در ساختن نوع خلق و خوی ها و نقش خلق و خوی ها در نحوه وجود انسان که چه نحوه وجود باشد، در حقیقت اخلاق تنها علم «چگونه زیستن» نیست، بلکه علم «چه بودن» هم هست. [3]

ماهیت ارزشهای اخلاقی

امروز اصطلاحی است که ما به بعضی چیزها می گوییم مادیات و به بعضی می گوییم معنویات. اولا باید بدانیم تعریف صحیح اینها چیست و ثانیا اهمیت کدامیک از اینها برای بشر بیشتر است، به این معنی که اگر امر دایر شد میان انتخاب یکی از اینها کدامیک را باید انتخاب کند، ثالثا رابطه میان اینها چیست؟

اما اول؛ مادیات را به سه صفت می توان مشخص کرد:

الف- محسوس و ملموس است، با چشم دیده می شود و با دست قابل لمس است و یا با یکی دیگر از حواس ظاهر قابل درک است. از این قبیل است آب ونان و لباس و مسکن و فرش و خوراکی و عطریات و همسر.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 81

ب- مادیات قابل توزین است، دارنده آن شیئی ذی وزن یعنی شیئی که تحت تأثیر قانون جاذبه عمومی است دارد، یا لااقل تعلق دارد به امور محسوس و ذی وزن مثل حق الامتیاز یک شرکت یا حق طبع کتاب. حتی هوا و نور هم وزن دارند.

ج- خاصیت سوم این است که مشت پرکن است، مقصود این است که ظرف پذیر است به معنی اینکه ظرف خود را پر می کند، به هر اندازه که در آن ظرف گنجایش داشته باشد. یک قطره را هم که به دریا بریزند یا از دریا بردارند، از این نظر تأثیر دارد ولو تأثیرش نامحسوس باشد.

امور معنوی نظیر علم و ایمان و ملکات فاضله اخلاقی از قبیل حلم و تواضع وجود و نظر بلندی و مهربانی و شجاعت و استقامت، نه محسوس و ملموس اند و نه از صفات و عوارض یک شی ء محسوس و ملموس اند و نه وزن دارند؛ یعنی دارنده آنها اگر دریای علم باشد و کوه حلم و دنیای استقامت و چشمه محبت، یک گرم بر وزنش از این نظر افزوده نمی شود و نه جای آنها در وجود انسان تنگ می شود.

علی (ع) فرمود: کل اناء یتضیق بما فیه الا اناء العلم فانه یتسع.

از جهات تفاوت امور مادی و معنوی یکی این است که امور مادی با پول یا زور قابل به دست آوردن است. آب و نان و مسکن و لباس و مرکب و همسر و امثال اینها را می توان با قدرت یا پول به دست آورد، به خلاف امور معنوی. امور معنوی با پول قابل خرید و فروش نیست و با زور قابل تصاحب و اغتصاب نمی باشند. پول یا زور در تحصیل شرایط امور معنوی دخیل است. بدیهی است که یک آدم پولدار می تواند کتاب بخرد، حق التعلیم بدهد، فراغت برای درس خواندن داشته باشد نه یک آدم بی پول؛ اگر چه از نظر دیگر، خود پول مانع عالم شدن و مانع آدم شدن است و گفته اند و صحیح هم گفته اند که علم در فقر است و در غربت، زیرا علم فراغ خاطر و تمرکز قوا می خواهد و به قول خلیل بن احمد: لایعطیک بعضه حتی تعطیه کلک.

ولی امور معنوی را باید با همت و اراده و مجاهده کسب کرد و نمی شود با پول خرید، حتی از این نظر با سلامت نیز تفاوت دارد. سلامت را نمی توان خرید ولی تمام موجبات آن را- نه شرایط آن را- می توان خرید، اما علم مثلا، شرایطش خریدنی است ولی موجبات اصلی اش اکتسابی است. همچنین است

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 82

اخلاق عالی، همت، اراده، استقامت، حلم و قدرت تحلیل و هضم خشم (کظم غیظ)، شخصیت اخلاقی، کرامت نفس، شجاعت، ایمان و امثال اینها. [4]

پاره ای از چیزها در میان بشر مقدس شمرده می شود. بعضی از این مقدسات، مذهبی است مثلا آب رودخانه گنگ برای هندوها و کعبه و بیت المقدس برای مسلمین، و بعضی ملی است مانند پرچم و وطن، و بعضی جهانی و عمومی است مانند صلح و عدالت و آزادی و حقوق بشر.

امر مقدس یعنی امری که خود بذاته و یا آن چیزی که این امر مقدس نشانه آن است دارای نوعی تقدس و برتری و پاکی و نزاهت است و انسان باید آن را تنزیه و تقدیس کند، یعنی مراسمی انجام دهد که حاکی از قداست آن چیز باشد. حس تقدیس یک حس فطری است در بشر و به عقیده ما ناشی از معرفت فطری بشر به ذات قدوس مطلق است. به هر حال چنین حسی در بشر هست و عملا دیده می شود که برخی امور را تقدیس می کند.

چیزی که مقدس شمرده شد طبعا از فداشدن ابا دارد و فدا می طلبد، یعنی او باید محفوظ بماند و اشیاء دیگر باید فدای او بشوند. مثلا مال، مطلوب و مورد نیاز بشر است اما مقدس نیست. بشر مال را فدای خود می کند و نه خود را فدای مال. یعنی فدا شدن مال برای انسان را می پسندد و نه فداشدن انسان را برای مال. اما مقدسات چیزهایی است که اگر بشر خود را فدای آنها بکند، از نظر خود بشر به مقام عالی نائل شده است. پس مقدسات یعنی امور برتر از انسان که انسان باید فدای آنها بشود نه آنها فدای انسان.

آن چیست که برتر از انسان است؟ خواهند گفت انسانیت؛ یعنی انسان فقط فدای انسانیت باید بشود نه چیز دیگر. همچنان که در باب جهاد گفتیم انسان را فقط به خاطر ارزشهای انسانی می توان کشت نه به علت دیگر.

پس مقدسات چیزهایی است که مقام معبودیت انسان را دارد و انسان تنها در برابر معبود خود فدا می شود. این است که امروز مسأله حق پرستی، آزادی پرستی، عدالت پرستی، صلح پرستی که مافوق حق دوستی، آزادی دوستی، عدالت دوستی، صلح دوستی است مطرح است. به هر حال هیچ ایدئولوژی از تقدیس و پرستش خالی نیست.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 83

اما از نظر اسلام تنها یک موجود است که واقعا قدوس است، مقدس است، معبود است، شایسته اخلاص است، شایسته فدا شدن انسان در راه اوست، و تنها در آستان اوست که فداشدن ضایع شدن نیست بلکه بقا و حیات است (ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون)، سایر امور از آن نظر مقدسند که به او انتساب دارند و از ناحیه او هستند و مورد رضایت او می باشند. علیهذا همه مقدسات جهانی، مذهبی، ملی می تواند مقدس باشد اگر در مسیر رضای او قرار گیرند. مقدس بالذات یک چیز است، سایر اشیاء مقدس بالعرض اند. بلکه احساس پرستش وطن، پرچم، شخص یعنی قهرمان، آزادی، عدالت و غیره ناشی از احساس تقدیس و پرستش کمال مطلق یعنی ذات حق است که پرستش واقعی است و در مسیر حرکت فطری و طبیعی انسان است و اثر واقعی دارد یعنی قرب واقعی ایجاد می کند و به دنبال خود ربوبیت و خداوندگاری می آورد که: «العبودیه جوهره کنهها الربوبیه».

خداوند به عنوان آخرین مقصد و عالیترین هدف به واسطه نحوه وجود ذات مقدسش به نحوی است که می تواند به همه چیز یک جنبه قداست بدهد و همه چیز را از یک جنبه خاص مقدس نماید. تمام کارهای مورد ابتلای انسان از آن جهت که در یک طرف، رضای او خوابیده است جنبه تقدس پیدا می کند [5]

ماهیت عادت و ملکات اخلاق

مسأله «تأثیر عمل» با مسأله «عادت» ارتباط دارد. بحث عادت، یک بحث خیلی جالبی است، بحثی است روحی و به سود روحیون و الهیون که غالبا به آن توجه نمی کنند. عادت چیست؟ چطور است که یک جماد هیچ وقت عادت نمی کند ولی یک موجود زنده عادت می کند؟ از گیاه گرفته تا حیوان و انسان؛ و هر چه حیات کاملتر بشود مسأله عادت قویتر می شود. مثلا اگر یک سنگ را به طور مکرر به هوا پرتاب کنیم، برای آن عادت پیدا نمی شود و به این وضع عادت نمی کند، بلکه تنها منفعل است و اثری را می پذیرد؛ یعنی این که عادت کند خودش را با این کار منطبق کند به طوری که بعدا خودش این کار را انجام دهد، در کار نیست. ولی موجود زنده خصلت عادت دارد، یعنی خودش را از درون طوری می سازد که بتواند با شرایط جدید سازگار بشود و از درون خودش، خودسازی می کند و خودش خودش را

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 84

طوری می سازد که شرایط جدید او را از بین نبرد، حتی گاهی عضو جدید برای خودش می سازد؛ و این خصلت عجیبی است در موجود زنده و اصالت حیات را می رساند و نشان می دهد که حیات یک نیروی سوار بر ماده و حاکم بر ماده است و به قول حکما صورت جوهری حاکم بر ماده و متصرف در ماده است.

مثلا یک حیوان اگر محیطش را عوض کنیم و محیط جدید مقتضیات جدیدی داشته باشد، می بینیم که این حیوان از درون خودش به طور خودکار یک وضعی به وجود می آورد که بتواند با وضع جدید زندگانی کند و حتی گاهی عضوی به وجود می آورد.

این مطلب را مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی از شیخ الرئیس نقل می کردند ولی من خودم الان یادم نیست در جایی از کلمات شیخ دیده باشم، شاید در کتب طبی شیخ چنین مطلبی هست. به هر حال ایشان از شیخ نقل می کردند که: دیده شده است که بعضی مرغها که بدون خروس زندگی می کردند و احتیاج داشتند که خودشان از خودشان دفاع کنند، کم کم آن سیخک پشت پایش رشد می کند و مانند خروسها می شود تا در موارد لزوم برای دفاع از خودش استفاده کند و آن را مانند سر نیزه ای بر سر و سینه دشمن بزند. این مطلب به این معنی است که وقتی حیوان خودش را مواجه با دشمن می بیند فکر و نفس او و به قول شیخ اشراق «رب النوع» یا بالاخره یک قوه مدبر او را به وسیله جدیدی مجهز می کند. در مورد دستهای خارکنها که به مقتضای کار پوستهایش کم کم خشن و مانند چرم می شود که به آسانی می تواند هر نوع خاری را با دست خرد کند، معمولا گفته می شود «عادت» کرده است؛ یعنی چه؟ یعنی با خار سر و کار داشته و کم کم در برابر آن مقاوم شده؟ چرا یک جماد (مثلا پارچه) اگر با چنین وضعی مواجه شود عادت نمی کند و مقاوم نمی شود، بلکه پاره خواهد شد، و این موجود زنده عادت می کند؟ روح پوست بدن را جوری می سازد که بتواند مقاومت کند.

تنها حرفی که آمدند گفتند این بود که نیاز این حالت را به وجود می آورد. جوابش خیلی روشن است. نیاز از آن جهت که نیاز است نمی تواند به وجود آورنده چیزی باشد، چون نیاز یعنی احتیاج و احتیاج خودش واقعیتی نیست. بله، احتیاج زمینه قابلی را به وجود می آورد، ولی زمینه فاعلی که به این جور چیزها به وجود نمی آید. صحبت از علت این گونه تصرفات است و این که به وجود آورنده این «تطبیق با شریط» چیست؟ مرتب می گویند: احتیاج، احتیاج، ما هم قبول داریم که این کارها در زمینه

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 85

احتیاج به وجود می آید، ولی صحبت در این است که فاعل چیست؟ احتیاج که نمی تواند فاعل باشد. خوب، اگر این جور است، این پارچه هم مثلا احتیاج دارد که محکمتر باشد و پاره نشود، چرا در آن مقاومت به وجود نمی آید؟ موجودهای مرده و جامد چنین نیستند و این خیلی روشن است و احتیاج به استدلال هم ندارد، و حتی اگر ما در یک جایی دیدیم موجود جامدی از خودش و خود به خود شرایط مناسبی برای خودش به وجود آورد، این دلیل بر این می شود که بر آن هم یک قوه خاصی حاکم است. این خودش یک اصل اساسی و یک اصل بسیار خوبی است. پس مسأله عادت باز همان مسأله تأثیر عمل به طور کلی در روح و قوه حیات از یک سو و تأثیر قوه حیات در عمل از سوی دیگر [است ] یعنی اینها در واقع از یک باب است. ملکات روحی هم که انسان پیدا می کند در جهت آن عمل است. اگر عمل، عمل نیک باشد ملکات هم در جهت آن عمل است و اگر فاسد باشد باز ملکات روحی در جهت آن عمل است؛ این را ما می گوییم «عادت». پس معلوم شد که ریشه اصل «بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» اصل انطباق با محیط است؛ یعنی اصل انطباق با عمل را می توان فرعی و شاخه ای از اصل انطباق با محیط دانست و یا هر دو را شاخه ای از یک اصل عامتر و کلی تر.

ماهیت ملکات روحی

یک مطلب این است که ماهیت ملکات روحی در انسان چیست؟ معمولا این جور فکر می کنند که ملکات روحی یک کیفیات نفسانی هستند نه از سنخ علم. مثلا می گویند: ملکه شجاعت، ملکه تقوا، ملکه عدالت؛ یعنی یک امری ماوراء علم، یک کیفیت و خصوصیتی که خیلی هم قابل تعریف نیست. ارسطو هم که آمده در مقابل افلاطون قیام کرده همین را گفته است. افلاطون و سقراط معتقد بودند که همه فسادها از جهل و نادانی برمی خیزند و با آمیزش حکمت و معرفت می توان جامعه را اصلاح کرد. در حدیث هم هست: «علموهم و کفی». حالا ممکن است این حدیث در مورد خاصی وارد شده باشد ولی اگر تعمیم بدهیم مثل نظر آنها می شود که فقط آموزش است و پرورش در کار نیست. ارسطو آمد مسأله تربیت و پرورش را مطرح کرد، گفت: نه، معلم به تنهایی کافی نیست برای انسان، تربیت یعنی ایجاد ملکات متناسب هم لازم است، یعنی هم باید آموخت و هم باید ملکات متناسب ایجاد کرد. علم جز علت است، شرط است، ولی کافی نیست. مثالهای آن زیاد است. مثلا شخص می داند و جزم دارد که

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 86

کم باید بخورد، ولی سر سفره که می نشیند، چون مبارزه با این قوه شهوانی برای او ملکه نشده است، بی خیال می خورد.

در اینجا نظریه دیگری هم می شود ابراز کرد که به نوعی جمع بین نظریه ارسطو و افلاطون است و آن این که ملکات، ازدیاد علم است. علم مراتب دارد، یعنی این چیزی که ما در شعور آگاهمان به آن «علم» می گوییم یک درجه ای از علم است؛ انسان وقتی زیاد ممارست می کند بر یک چیزی [و آن چیز برای او] ملکه می شود، آن علم است که رسوخ بیشتری پیدا کرده است؛ همان حرفی که آن آقایان حکما می گویند که انسان وقتی عملی را انجام می دهد روحش صورت آن را می گیرد. معلوم نیست که آن صورت غیرصورت علمی باشد. آقای طباطبایی روی این مطلب خیلی تکیه دارند که ملکات جز علم چیز دیگری نیست. مثلا انسان وقتی می خواهد خط بنویسد، ممکن است قانون خط را به درست یاد داد که الف باید چطور و ب چطور باشد و قاعده اش چیست، به طوری که بتواند به دیگران هم درس بدهد، ولی در مقام عمل، خودش نمی تواند یک الف درست بنویسد، اما وقتی تکرار می کند، کم کم قادر می شود آنچه را که می داند به وجود بیاورد. این امر نیست مگر برای این که در اثر عمل عملش فزونی پیدا می کند به طوری که می تواند این کار را با دقت انجام دهد، جز این نیست که عملش بیشتر شده است.

یک مثال دیگر: شخصی هست که زبانی را می داند و شخص دیگری هست که با أن زبان حرف می زند؛ فرق ایندو چیست؟ مثلا اگر از ما بپرسند در زبان عربی برای فلان مفهوم چه کلماتی وجود دارد، ممکن است بعد از فکر و تأمل جمله ای درست کنیم، ولی در عین حال نمی توانیم حرف بزنیم، یا اگر هم حرف بزنیم خیلی کند حرف می زنیم، ولی بعد از آن که مدتی مکالمه کردیم برایمان ملکه می شود، وقتی برای ما ملکه شد حتی بدون توجه مثل زبان فارسی کلمات را ادا می کنیم، می گوییم برای ما ملکه شد ه. آیا ملکه جز این است که علم ما افزوده شده است، یعنی آن قدر حضور ذهن پیدا کرده ایم که احتیاج به تروی و تأمل نداریم؟ ما در اینجا امری دیگری غیر از علم نداریم که بگوییم ما یک ملکه زبان در اینجا داریم که آن ملکه عیر از علم است. وقتی زبان برای ما عادت می شود معنایش این است که علم به حداکثر رسوخ پیدا می کند.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 87

حال اگر مطلب این جور باشد، ممکن است کسی در مقام توجیه حرف سقراط برآید و بگوید منظور او که می گفت: «علمواهم و کفی» تنها علم در مرتبه شعور ظاهر نیست، بلکه آن ملکاتی هم که ارسطو می گوید در درجات قوی علم است. حدیثی از حضرت صادق (ع) هست که آقای طباطبائی خیلی به آن تکیه می کند: «ماضعف بدن عما قویت علیه النیه» هر کاری را که انسان نمی تواند به دلیل این است که نمی داند، نیت و قصدش را ندارد، چون قصدش فرع بردانستن است. انسان اگر واقعا به مرحله علم برسد که می تواند پرواز کند؛ پرواز می کند، یعنی تأثیر علم تا این حد است. علمش پیدا نمی شود. به عبارت دیگر مسأله ایمان مطرح است. انسان به هر چیزی ایمان پیدا کند همان کار را می تواند انجام دهد. [6]

فرق تربیت و اخلاق

تربیت با اخلاق تفاوتی دارد، با اینکه اخلاق هم خود نوعی تربیت است و به معنی کسب نوعی خلق و حالت و عادت می باشد. فرق بین تربیت و اخلاق چیست؟

تربیت مفهوم پرورش و ساختن را می سازد و بس. از نظر تربیت فرق نمی کند که تربیت چگونه و برای چه هدفی باشد. یعنی در مفهوم تربیت، قداست نخوابیده که بگوئیم «تربیت» یعنی کسی را آنطور پرورش بدهند که یک خصایص مافوق حیوان پیدا کند، بلکه تربیت جانی هم تربیت است، و این کلمه در مورد حیوانات نیز اطلاق می شود. یک سگ را هم می توان تربیت کرد، اعم از اینکه تربیت شود برای اینکه با صاحبش رفتار خوبی داشته باشد، یا برای گله که گرگ را بگیرد و یا برای اینکه خانه را پاسبانی کند. همه تربیت است. این لژیونهایی که اغلب کشورهای استعماری از افراد جانی تأسیس می کنند و اینها را کمی هم به اصطلاح جانی تر بار می آورند که با کی از هیچ چیز نداشته باشند و هر فرمانی را بدون اینکه فکر کنند در چه زمینه ای است اجرا کنند، کارشان تربیت است. اما در مفهوم «اخلاق» قداستی نهاده شده است، و لهذا کلمه «اخلاق» را در مورد حیوان به کار نمی برند. مثلا وقتی اسبی را تربیت می کنند، نمی گویند که به او اخلاق تعلیم می دهند. اخلاق اختصاص به انسان دارد و در مفهومش نوعی قداست خوابیده است. لذا اگر بخواهیم با اصطلاح صحبت کنیم باید بگوییم فن اخلاق و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 88

فن تربیت یکی نیست و دوتاست و فن تربیت وقتی گفته می شود که منظور مطلق پرورش باشد به هر شکل؛ این دیگر تابع غرض ماست که طرف را چگونه و برای چه هدفی پرورش دهیم. اما علم اخلاق با فن اخلاق امری تابع غرض ما نیست که بگوئیم اخلاق بالاخره اخلاق است، حال هر جور که ما بار بیاوریم. نه، در مفهوم اخلاق نوعی قداست خوابیده است (که باید ملاک و معیار قداست را به دست آوریم.) [7]

تربیت و صنعت

 «تربیت» ساختن نیست آنطور که مثلا خانه ای را می سازند که اجزاء و اشیائی را هم ترکیب می کنند و نظمی میانشان برقرار می سازند، بلکه از نوع پرورش یک موجود زنده یعنی فراهم کردن زمینه رشد استعدادی که در موجود زنده هست می باشد، آنچنان که گلها و درختها را رشد و پرورش می دهند، که البته در پرورش انسان مسائل بیشتری وجود دارد. مثلا در گلها و درختها نمی شود یک استعداد را پرورش داد و استعداد دیگری را راکد گذاشت، ولی در انسان این جهت ممکن است که یک استعداد از استعدادهای انسان پرورش یابد و استعدادهای دیگر پرورش نیابد و این خود منشأ عدم تعادل در انسان بشود، و بنابراین ضرورت دارد که در پرورش انسان تعادلی میان همه استعدادهای طبیعی باشد که فعلا این بحث مطرح نیست.

گفته شد که تربیت، ساختن و از نوع صنعت نیست، صرف پرورش است. ممکن است کسی چنین بگوید که قسمتی از تربیت، پرورش است و قسمت دیگر ساختن، و یا لااقل بگوید اینجا دو نظریه است: [نظریه علمای قدیم و نظریه علمای جدید غرب ].

تربیت از نظر علمای قدیم

از نظر علمای تربیت قدیم در این جهت شک و تردیدی نبود که قسمتی از اخلاقیات را باید در وجود بشر تکوین کرد و به اصطلاح علمای اخلاق باید فضائل را به صورت ملکات در انسان ایجاد نمود. از نظر علمای قدیم آدم تربیت شده آدمی بود که آنچه که فضیلت نامیده می شود، در او به صورت خوی

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 89

و ملکه درآمده باشد و مادامی که یک فضیلت به صورت ملکه در نیامده باشد یا به طبیعت ثانوی انسان بدل نشده باشد «حال» است نه فضیلت، زیرا امری زایل شدنی است؛ باید ملکه شود تا زوالش مشکل باشد.

ولذا در اخلاق همواره صحبت از ملکه فلان صفت است، فی المثل ملکه شجاعت، ملکه سخاوت.

علمای قدیم در تعریف عدالت می گفتند: عدالت ملکه تقوا و پرهیزکاری است، یعنی تقوا و پرهیزکاری برای انسان، ملکه شده باشد، و حتی می گفتند انسان آنوقت دارای اخلاق فاضله است که در عالم خواب هم ضدآن اخلاق از او صادر نشود. مثلا آنقدر راستگو باشد که حتی در عالم خواب هم دروغ نگوید. و براین اساس است که اهتمام زیادی می شود که تربیت در سنین کودکی صورت گیرد. اصلا گفته می شود: تربیت، فن تشکیل عادت است. روحیه انسان در ابتدا حکم ماده شل و قابل انعقادی مثل گچ را دارد که ابتدا که آن را در آب می ریزند شل است و بعد سفت می شود. وقتی این ماده شل است آن را در هر قالبی بریزیم به همان شکل در می آید. می توان آن را به صورت انسان درآورد یا به صورت خوک و یا خروس. در هر قالبی که بریزیم همینکه سرد شد همان شکل را می گیرد و سفت می شود. می گویند روح انسان در زمان کودکی حالت قابل انعطافی دارد و مانند همان ماده شل است، و هر چه انسان بزرگتر شود قابلیت انعطاف آن کمتر می شود. اینکه گفته اند: «العلم فی الصغر کالنقش فی الحجر» اختصاص به علم ندارد، بلکه باید گفته شود: التربیه فی الصغر کالنقش فی الحجر. البته علمای امروز هم به تربیت دوران کودکی بیشتر اهمیت می دهند.

بچه ای که در کودکستان است، از بچه دبستان- و بچه دبستان از نوجوان دبیرستان، و نوجوان دبیرستان از جوان دانشگاه- جنبه پذیرشش بیشتر است. انسان در سن پنجاه سالگی شخصیتش منعقد می شود. البته مبالغه نباید کرد. انسان یک موجود قابل تغییر و قابل توبه و بازگشت است و ممکن است در سن صدسالگی هم خود را تغییر دهد. ولی شک نیست که حالات روحی کم کم ملکه می شود برگرداندن آنها دشوار می گردد.

1- مرحوم آقا شیخ عبدالکریم حائری می گفتند من حتی اگر در خواب هم زن نامحرم ببینم چشمهایم را می بندم.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 90

تفاوت اخلاق و رفتار

اخلاق که عبارت است از یک سلسله خصلتها و سجایا و ملکات اکتسابی که بشر آنها را به عنوان اصول اخلاقی می پذیرد، یا به عبارت دیگر قالبی روحی برای انسان که روح انسان در آن قالب و در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته می شود، و چگونگی روح انسان است که چگونه باید باشد، یک امر ثابت و مطلق و همگانی و همیشگی است، ولی رفتار انسان که عبارت است از پیاده کردن همان روحیات در خارج، در شرایط مختلف، مختلف می شود، و باید هم مختلف بشود؛ و به عبارت دیگر مظاهر و مجالی اخلاق انسانی در شرائط مختلف، مختلف است، در یک جا انسان باید یک جور عکس العمل نشان بدهد، در جای دیگر جور دیگر؛ نه اینکه انسان در یک جا باید یک جور باشد و در جای دیگر جور دیگر. خیلی فرق است بین اینکه بگوئیم بشر خودش در هر عصری یک جور باید باشد غیر از جوری که در عصر دیگر باید باشد، و در هر منطقه ای یک جور باید باشد غیر از جوری که در منطقه دیگر باید باشد، و اینکه بگوییم انسان می تواند آنچنان شخصیت عالی یی داشته باشد که در همه جا یک جور باشد ولی مظاهر رفتارش در زمانهای مختلف و شرایط مختلف متفاوت باشد.

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم اخلاق فاضله بخش دوم

مفهوم اخلاق فاضله بخش سوم



[1] -  یادداشت ها، ج 5 ص 461، 462.

[2] -  یادداشت ها، ج 10 ص 166.

[3] -  مجموعه آثار استاد مطهری، ج 22 ص 38

[4] -  یادداشت ج 7 ص 39 37.

[5] -  یادداشت ج 1 ص 466 465

[6] -  مجموعه آثار استاد مطهری، ج 13 ص 665 تا 669.

[7] -  تعلیم و تربیت در اسلام ص 95، 96

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است