در
مشارکت کنید
برای ارسال مقاله کلیک کنید
نوشته : روحانی، سید سعید
نوشته : علیزاده، بیوك
نوشته : ربانی گلپایگانی، علی
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد
نوشته : حسینی خراسانی، سید احمد

منابع مقاله: تجلی پیام (استاد مطهری)، ؛


تدکر: این مقاله جهت رعایت حال کاربر به سه بخش تقسیم گردیده است.

مفهوم دموکراسی در اخلاق

[ اینکه ] در اخلاق نیز مانند سیاست باید اصول آزادی و دموکراسی حکمفرما باشد؛ مطلب صحیح و درستی است؛ یعنی انسان باید با غرایز و تمایلات خود مانند یک حکومت عادل و دموکرات با توده مردم رفتار کند. ولی عده ای آنجا که پای مسائل اخلاقی در میان می آید یا آنجا که انسان در مقابل خودش قرار گرفته و باید درباره رفتار خودش با خودش قضاوت کند، عمدا یا سهوا دموکراسی را با خودسری و هرج و مرج و بی بندوباری اشتباه می کنند.

دموکراسی در اخلاق غیر از هرج و مرج اخلاقی است، همان طوری که دموکراسی در سیاست نیز غیر از هرج و مرج است. در سیاست سه نوع حکومت ممکن است: حکومت مستبدانه، هرج و مرج، دموکراسی. در اخلاق نیز چنین است. این مسأله انسان را به یاد مسأله آزادی فرد و قدرت دولت در فلسفه سیاسی می اندازد. آزادی افراد به جای خود، قدرت و استیلای اجتماع و دولت قانونی نیز به جای خود. دموکراسی باید توأم با انضباط افراد و قدرت و تسلط اجتماع یا دولت که نماینده عموم است بوده باشد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 91

اراده اخلاقی وتقویت آن

بعضی ها اراده را از مقوله میلها دانسته و خیال کرده اند اراده همان میل بسیار شدید است. اراده یک قوه و نیروی دیگری است در انسان، وابسته به عقل انسان است، برخلاف میل که وابسته به طبیعت انسان است. میل از نوع کشش و جاذبه است که اشیاء مورد نیاز، انسان را به سوی خود می کشند، و به هر اندازه که میل شدیدتر باشد، اختیار از انسان مسلوبتر است، یعنی انسان در اختیار یک قدرت بیرون از خود است؛ برعکس اراده که یک نیروی درونی است. انسان، بااراده، خودش را از تأثیر نیروهای بیرونی خارج و مستقل می کند. اراده هر مقدار که قویتر باشد، بر اختیار انسان افزوده می شود و انسان بیشتر مالک خود و کار خود و سرنوشت خود می گردد.

اراده اخلاق تعبیر دیگری از تسلط بر نفس و مالکیت نفس است.

پایه اخلاق این است که اراده انسان قوی و نیرومند باشد؛ یعنی اراده انسان بر شهوتش حکومت کند، بر عاداتش حکومت کند، برطبیعتش غالب باشد. چطور؟ یعنی شخص آنچنان با اراده باشد که اگر تشخیص داد که باید این کار را کرد، تصمیم بگیرد و هیچ طبیعتی نتواند جلو او را بگیرد. مثلا همان اولی که نماز برشخصی تکلیف می شود و یا تشخیص می دهد که نماز برای او خوب است و بعد از این باید سحرها حرکت کند و نماز بخواند، دعا کند، استغفار کند، از خداوند استعانت بجوید و کمک بگیرد، هنگام خواب یکدفعه بلند می شود. طبیعتش به او می گوید بخواب، استراحت کن. دلش می خواهد بخوابد، خوابش هم می آید و از خوابیدن لذت می برد. در اینجا اگر اراده قوی و نیرومند باشد بر طبیعت غلبه می کند، فورا از جا بر می خیزد و نماز می خواند. یا اگر احساس کرد که کم خوردن خوب است، وقتی سر سفره می نشیند، مقداری که می خورد می بیند باز هم اشتها دارد (مخصوصا ما ایرانی ها که به پرخوری عادت کرده ایم، اتساع معده داریم، همیشه بیش از اندازه ای که احتیاج داریم غذا می خوریم)، احساس می کند که هنوز گرسنه است و باز هم میل دارد عقل به او حکم می کند دیگر نخور، همین مقدار خوردی کافی است. طبیعت می گوید بخور! اراده قوی است، نمی گذارد بخورد. یا در مورد عادتها، می فهمد که سیگار کشیدن برایش بد است، ضرر بدنی دارد، ضرر اخلاقی دارد، ضرر مالی دارد.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 92

اگر با اراده باشد تصمیم می گیرد که دیگر سیگار نکشد و نمی کشد، یعنی اراده بر عادت غلبه می کند. اما اگر اراده نداشته باشد، عادت غلبه می کند.

اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش را بر عادات، بر طبایع غلبه بدهد؛ یعنی اراده را تقویت کند بطوری که اراده بر آنها حاکم باشد. حتی اراده باید بر عادات خوب هم غالب باشد چون کار خوب، اگر کسی به آن عادت پیدا کرد خوب نیست. مثلا ما باید نماز بخوانیم اما نباید نماز خواندن ما شکل عادت داشته باشد. از کجا بفهمیم که نماز خواندن ما عادت است یا نه؟ باید ببینیم آیا همه دستورات خدا را مثل نماز خواندن انجام می دهیم؟ اگر این طور است، معلوم می شود که کار ما بخاطر امر خداست. اگر ربا را میخوریم، نماز را هم با نافله هایش می خوانیم، اگر خیانت به امانت مردم می کنیم ولی زیارت عاشورایمان هم ترک نمی شود، میفهمیم که اینها عبادت نیست، روی عادت است.

از امام روایت شده است: لاتنظروا الی طول رکوع الرجل و سجوده، هیچ وقت به طول دادن رکوع و سجود شخص نگاه نکنید؛ یعنی رکوعهای طولانی و سجودهای طولانی شما را گول نزند، ممکن است این از روی عادت باشد و اگر ترک کند وحشت کند. اگر خواهید بفهمید این شخص چگونه آدمی است، در راستیها و امانتها امتحانش کنید چون امین بودن عادت بردار نیست، راست گفتن عادت بردارنیست مانند نماز خواندن.

پس اراده و اخلاق انسان باید آنقدر قوی و نیرومند باشد که بر طبیعت انسان غالب باشد، بر عادت انسان غالب باشد که هر کاری را که انسان می کند روی اراده باشد. حتی گویا فقها این را نقل می کنند (اخلاقیون هم گفته اند) که اگر مستحبی را همیشه انجام می دادیم، مدتی آن را ترک کنیم بگذاریم از سامان خارج بشود، بعد انجام بدهیم که از روی عادت انجام نداده باشیم بلکه از روی اراده انجام داده باشیم.

تفاوت تزکیه نفس و کشتن نفس

در قرآن کریم، هم تعبیر تزکیه نفس و هم تعبیر نفس اماره آمده است. ظاهرا هر دو تعبیر از مختصات قرآن کریم است. تعبیر تزکیه می رساند که نفس انسان کدورت ها و آلودگی هایی پیدا می کند که احتیاج به تزکیه و تطهیر دارد. اماتعبیر به نفس اماره بالسوء می رساند که نفس، انسان را به بدی و شر می رساند

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 93

قرآن نمی گوید نفس داعیه بالسوء، زیرا میخواهد بفرماید که نفس امر و فرمان می دهد و چنانکه می دانیم امر و فرمان در جایی صادق است که علو و تسلطی در کار باشد. بعلاوه صیغه مبالغه بکار رفته است که شدت قدرت و استبداد و دیکتاتوری را می رساند.

اینجا سه پرسش پیش می آید:

یکی اینکه چگونه است که نفس به بدی فرمان می دهد؟ آیا نفس ذاتا شریر است و جز شر چیزی نمی خواهد و یا اینکه ذاتا این طور نیست بلکه در حالت خاص و به علل خاصی این طور می شود و می توان کاری کرد که فرمان بدی ندهد؟

دیگر اینکه چطور است که نفس، علو و تسلط پیدا می کند و زمام را به دست می گیرد؟ آیا ذاتا مسلط برانسان آفریده شده است یا نه، به علل خاصی طغیان می کند و زمام قدرت را به دست می گیرد و با دیکتاتوری تمام حکم می راند؟

و ثالثا چه آنکه نفس را ذاتا شریر بدانیم و چه بالعرض و خواه آنکه ذاتا مسلط باشد یا به علل خاصی زمام را به دست بگیرد، از نظر تربیت سعادتمند چه راهی باید پیش گرفت؟ آیا باید به نام لزوم پرورش استعدادهای طبیعی جلو نفس را باز گذاشت، یا باید مطلقا آن را طرد کرد، یا راه وسطی در کار است؟ اول، راه طرفداران آزادی اخلاقی خصوصا اخلاق جنسی است مثل فروید و راسل، دوم راه ریاضت کشان است و سوم راه اسلام است.

اما پرسش اول. اگر فرض کنیم که نفس ذاتا شریر است، قهرا وظیفه انسان از نظر کسب سعادت این خواهد بود که نفس را بکشد، آن را به اصطلاح اعدام کند و یا لااقل با او مانند یک دشمن محکوم، مانند یک برده ای که از دشمن گرفته می شود، مانند مجرمی که به حبس و اعمال شاقه محکوم می شود و در اردوگاههای کار اجباری از او بهره برداری می شود رفتار کند. این عقیده ای است که در حکمت و فلسفه هندی و مانوی و کلبی یونانی و برخی از رشته های فلسفی اروپای جدید مثل فلسفه شوپنها ور دیده می شود.

عقایدی که براساس زجر و شکنجه نفس و ریاضتهای شاقه پیدا شده غالبا از همین فکر سرچشمه می گیرد، یعنی هدف کشتن و معدوم کردن و لااقل اسیر و برده و محکوم کردن (نه مانند محکومیت رعایا نسبت به حکومت بلکه مانند محکوم بودن زوری دشمن به حال اسارت) وجود مزاحم است. وظیفه انسان

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 94

را در خلقت این دانسته اند که با این مزاحم بجنگد و آن را بکشد. اگر او را کشت و یا اسیر کرد زهی سعادت، و اگر به دست او اسیر و گرفتار شد بدا به حالش! پس مسأله مسأله یک جنگ صلح ناپذیر است و تز همزیستی مسالمت آمیز در آن محکوم است و مانند دو جبهه و دو اردوی کمونیسم امپریالیسم است که طبق عقاید چینیهای امروز آشتی ناپذیرند.

و اما اگر نفس را شریر بالذات ندانستیم بلکه گفتیم که نفس در حالات خاص و تحت تأثیر علل خاص است که فرمان شرارت می دهد، نفس شریر و گناهکار بالفطره نیست، وظیفه بشر غیر آن چیزی است که در بالا گفته شد؛ راه نجات، مراقبت و اصلاح و تربیت نفس است نه کشتن آن. (فرضا کشتن ممکن باشد).

آنچه از قرآن کریم استفاده می شود اصلاح و تزکیه و تهذیب نفس است نه کشتن آن. قرآن همان طور که تعبیر نفس اماره دارد، تعبیر به نفس لوامه و مطمئنه نیز دارد. این خود می رساند که نفس انسان ممکن است اماره بالسوء باشد، ممکن هم [هست ] لوامه و مطمئنه باشد. به رسول اکرم (ص) منسوب است که فرمود: شیطانی اسلم بیدی. به علاوه تعلیمات اسلام هرگز براساس زجر نفس و ریاضتهای شاقه نیست. در اسلام تعبیر جهاد نفس آمده است، اما جهاد معنی قتل نمی دهد. جهاد، کوشش و مبارزه است. از متن اسلام هرگز نمی توان این مطلب را استفاده کرد که مخالفت با خواسته های نفس از آن جهت که خواسته نفس است لازم است. هرجا که باید باخواسته نفس مخالفت کرد جایی است که علت خاصی، فردی یا اجتماعی، ایجاب کرده است.

یکی از مسائلی که قابل انکار نیست این است که متصوفه و زاهد مآبان ما کم و بیش تحت تأثیر عقاید هندیان و مانویان و یونانیان کلبی واقع شده اند و فلسفه زجر نفس را اشاعه داده اند.

1-      بعدا خواهیم گفت که این اصلاح منحصر است به اینکه انسان به مرحله عالیتر و حیات عالیتر ارتقاء پیدا کند و در اینجاست که اماته نفس به معنی عبور به مرحله عالیتر نه به معنی از حیات نفس کاستن و به مرحله پایین تر سقوط کردن صادق است. یا ایها الذین امنوا استجیبوالله و للرسول اذا دعاکم لمایحییکم ... قد احیا عقله و امات نفسه.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 95

مولوی بسیار خوب موضوع این موت را تشریح کرده است: از جمادی مردم و نامی شدم ... اماته نفس از نظر معارف اسلامی تکامل و صعود به حیات عالیتر و ترک حیات دانی تر است، اما ترک دانی حذف و اعدام آن نیست بلکه اشتداد وسلب جنبه های عدمی و نقصی است.

2- هرجا که مجاهدت لازم است آنجا نفس را از لحاظ هدف و تصعید و متوجه بالا کردن باید ورزش و ریاضت داد.

کشتن نفس ونفس کشی یک تعبیر رایج و شایعی شده ولی توجه دقیق در کلمات بزرگان می رساند که مقصود آنها از کشتن نفس شکنجه دادن و زجر دادن تا حدی که قوای نفس به کلی تحلیل برود نیست، بلکه مقصودشان موت نسبی است یعنی تکامل، همانطوری که مولوی مراتب موت و حیات را در اشعار معروف خود بیان می کند و می گوید:

از جمادی مردم و نامی شدم             از نما مردم زحیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم             پس چه ترسم کی زمردن کم شدم

باردیگر من بمیرم از بشر             پس برآرم از ملائک بال و پر

بار دیگر از ملک پران شوم             آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم، چون ارغنون             گویدم کاناالیه راجعون

مولوی و امثال او همواره دم از عشق و حرکت می زنند، کمال را در پیمودن راه عشق می دانند نه در زجر و ریاضت. تصور آنها این نیست که سعادت در گرو کشتن یک وجود مزاحم است به نام نفس. سعادت را در سیر صعودی و طی اطور وجود می دانند. از این رو میراندن نفس مفهوم عبور از عالم نفس به عالم جان را می دهد. در کلمات امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) است: قداحیا عقله و امات نفسه.

1- این گونه 3 تزکیه و میراندن نفس مفهوم از میان بردن قوه ای را نمی دهد، بلکه مفهوم رفع مانع و برداشتن و آزادی شدن از قیود و پایبندهای مادی از قبیل جاه و مقام و پول را می دهد، انسان حالت نیرویی را پیدا می کند که آزاد شده باشد. به عبارت دیگر مربوط است به عرضه داشتن هدفهای بالاتر و متوجه کردن نفس به هدفهای عالیتر که نامش تقرب و قصد قربت و اخلاص لله است.

همچنین وارد شده: «موتوا قبل ان تموتوا» و همچنین:» اخرجوا من الدنیا قلوبکم من قبل ان تخرج منها ابدانکم»

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 96

تزکیه نفس اگر به صورت آزادی از قیود و علائق مادی و اسارت شهوات و جاه و مقامها باشد یعنی به صورت پاره کردن این افسارها باشد، حالت آزاد شدن یک نیرو را به خود گیرد، نظیر آزادشدن نیروی اتم یا نیروهای مادی دیگر که در جهان است، به شکل یک قدرت تجلی می کند. لهذا دیده می شود اشخاصی مانند مولوی یا حاج میرزا حبیب رضوی که ترک علائق کردند و از جاه و مقام گذشتند و به آنها تیپا زدند، از حالت جمود و خمود و افسردگی و رخوت درآمدند و بر نیروی معنوی و عرفانی آنها افزوده شد، به قول خودشان دیوانه شدند. در اشعار عرفانی آنها یک نوع موج و حرکت و طغیان و قدرت دیده می شود که در کلمات یک حکیم مثلا دیده نمی شود، برخلاف آنکه تزکیه نفس به صورت سرکوب کردن علائق یعنی میلها باشد که حالت مردگی به خود می گیرد.

پس اینکه گفته می شود «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود- زهر چه رنگ تعلق بگیرد آزاد است» باید توضیح و تفسیر شود که نفس علائق، حیات است و کمال؛ آنها مهار قید نیست، بندشدن به آنها و محدود شدن به آنهاست که قید است. ترک و میراندن علائق به شکل کلبی و هندی موت و نقص است، ولی تزکیه نفس که به معنی قطع قید و محدودیت است نیرو و آزادی و حیات است. پس این طور نیست که محبت و علاقه بذاته قید است، بلکه آنچه قید است بسته شدن دل است به دنیا. معنی بسته شدن، اقتصار و اکتفا و رضا و اطمینان به دنیا و عدم تجاوز از آن است. اساسا این حرف درست نیست که انسان از چیزی دل بکند و به چیز دیگر دل ببندد مگر در امور هم عرض؛ از شهری دل می کند و به شهر دیگر دل می بندد، از زنی دل می کند و به زن دیگر دل می بندد. اما در اموری که مثل و مانند هم نیستند و از دو غریزه سرچشمه می گیرند درست نیست؛ یعنی آدم ممکن نیست علاقه ای را که به مقام بسته از مقام بکند و به مال ببندد و بعکس، یا علاقه به دنیا که از طبیعت مخصوص سرچشمه گرفته بکند و همان را به آخرت ببندد. آن چشمه روح که متوجه به دنیاست غیر از آن چشمه است که متوجه به آخرت است.

در امور مقدمی که تابع عقل و فکر است این طور است، یعنی انسان برای مقصد گاهی به این وسیله دل می بندد و گاهی به وسیله دیگر.

درحقیقت یک علاقه است که گاهی متوجه به این وسیله است و گاهی به آن وسیله. اما در اموری که همه برای انسان مقصد می باشند مثل خواب و خوراک و علم و غیره این طور نیست.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 97

به عبارت صحیح تر، میان دو چیز باید فرق گذاشت: یکی علاقه به معنی ارتباط با خارج که کمال است و شرط حیات است. هر میل طبیعی به منزله یک کانال ارتباطی است با بیرون. نبودن این کانالها مساوی است با مرگ. و دیگر علاقه به معنی تعلق یعنی بسته بودن به اشیاء. آنچه نباید، بسته بودن است نه ارتباط روحی. اولیای حق در عین کمال ارتباط و شدت عواطف، بسته نبودند.

بلی، گاهی روح بتمامه بیشتر متوجه یکی از مقاصد است که در اصطلاحات دینی گفته شده: «همه دنیاه» یا «ولاتجعل الدنیا اکبر همتک»

هر میلی در انسان نیرویی است. تا آن میل تحریک نشده، آن نیرو بسته و مهارشده است، با تحریک و زنده کردن آزاد می شود. پیغمبران نیامده اند نیروهایی را مهار کنند و ببندد، آمده اند که نیروهایی بسته را آزاد کنند. پیغمبر اسلام اعراب را ترک دنیا داد، یعنی ترک ترک آخرت داد و به همین دلیل نیروهای آنها را آزادکرد نه اینکه نیروهای آنها را بست و مقید کرد.

به عبارت دیگر تزکیه نفس از نظر قرآن، اخلاص نفس است که بالاتر از اخلاص عمل است. اخلاص به معنی این است که انسان در فعل و در وجود خود یعنی در تمایلات و رغبتها و درخواسته ها و تمنیات، خدا را در نظر بگیرد و فقط خدا را در نظر بگیرد، برای خدا بخواهد و برای خدا حرکت کند و برای خدا زنده باشد و برای خدا بمیرد (ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین). قرآن از انسان قلب سلیم می خواهد، قلبی که به تعبیر روایت کافی از امام صادق (به نقل بحار جلد 16، جزء 2، صفحه 84): القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه احد سواه- و قال: وکل قلب فیه شک او شرک فهو ساقط، و انما ارادوا الزهد فی الدنیا لتفرغ قلوبهم للاخره.

تزکیه نفس ابزار شناخت

راه دل یعنی راه تزکیه نفس، تزکیه قلب. آیا از این راه می شود شناخت؟ عده ای از علمای جدید مانند پاسکال ریاضیدان معروف، ویلیام جیمیز روانشناس و فیلسوف معروف آمریکایی الکسیس کارل و برگسون [دل را ابراز شناخت می دانند]. برگسون بیش از همه اینها معتقد است که انسان فقط یک ابزار شناخت دارد و آن دل است؛ برای حواس و برای عقل نقشی قائل نیست. دکارت مثل افلاطون عقل را ابزار شناخت می داند، حس را ابزار شناخت نمی داند، می گوید حس به درد عمل می خورد، به درد

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 98

زندگی می خورد، مثل اتومبیل است برای انسان، به درد کار می خورد، ولی با حس هیچ چیز را نمی شود شناخت. شناخت فقط و فقط با عقل است. برگسون هر چه را دکارت در باب حواس گفته است در باب عقل هم به کار می برد، می گوید اشتباه کردی که می گویی عقل ابزار شناختن است، نه، خدا همین طور که حس را ابزار زندگی قرارداده نه برای شناختن، عقل را هم وسیله دیگری برای زندگی روزمره قرارداده است، عقل هم وسیله شناخت نیست، آنچه که وسیله شناخت است احساس عرفانی است؛ آنچه که عرفا آن را «دل» می نامند.

جهاد با نفس

المجاهد من جاهد نفسه، مجاهد کسی است که با نفس خود جهاد کند. مجاهد کسی است که در مبارزه درونی که همیشه در همه انسانها وجود دارد (از یک طرف نفس و از طرف دیگر عقل) بتواند با نفس اماره خود، با هواهای نفسانی خود مبارزه کند. امیرالمؤمنین می فرماید: اشجع الناس من غلب هواه شجاعترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود پیروز شود. شجاعت اساسی آن است.

فریب ها و مکائد نفس

علمای اسلامی تعبیری دارند، می گویند «مکائد نفس».

مقصود مکاری های نفس، حیله گریهای نفس، فریبکاری های نفس، ریاکاری های نفس است، با کی؟ با خود انسان. و این از نظر علم الروح مسئله جالبی است که آدمی خودش نسبت به خودش فریبکاری کند.

دقت در مکائد نفس

این مستلزم این است که انسان دو نوع شخصیت داشته باشد: شخصیت فریب دهنده و شخصیت فریب خورده؟ آیا واقعا چنین است؟ بلی چنین است ولی به این صورت که روان انسان ظهوری دارد و بطونی دارد و مسئله پنهان شدن میلها در عماق شعور باطن و دیگر مسئله تغییر قیافه دادن و به اصطلاح روانکاوان ماسک به چهره زدن میلهای سرکوفته در کار است، و این حقیقتی است انکار ناپذیر.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 99

ریشه این دو شخصیتی و گریز میلها به باطن و تغییر چهره دادنها در سرشت انسان نیست، بلکه در بد اداره کردن است. غفلتی مختصر سبب می شود که چنین وضع منافقگرانه خطرناکی به وجود آید. پس نفس در اثر بد اداره کردن، بد و موزی می شود. پس نوعی شرریت برای نفس پیدا می شود، نه اینکه شر بالذات باشد و لهذا قابل اصلاح است برخلاف شر بالذات.

علمای قدیم هرچند به صورت علمی این مسئله را طرح نکرده بودند ولی قطعا به این حقیقت توجه داشتند این علما معتقدند برای شناخت خود و ملکات خود و بیماریهای خود یک نگاه و معاینه ساده خود کافی نیست. انسان اگر بخواهد زیر و روی روح و روان خود را بشناسد، باید از علامتها بشناسد. مثلا درجه اخلاص را از آنجا می توان فهمید که پست دینی از انسان گرفته شود، محیط عوض شود و یا در اقبال و ادبارهای دنیا و در امتحانات سخت الهی. نفس انسان گاهی از آن جهت آرام است که شرایط و امکانات برایش فراهم نیست، آبی ندارد که شناوری کند وگر نه شناور ماهری است و به قول مولوی از غم بی آلتی افسرده است: 

       نفست اژدرهاست او کی مرده است # ازغم بی آلتی افسرده است

وگاهی آرامشش و سکوت و سکونش به خاطر این است که شکی بر او وارد شده است و کفگیری به تهش زده نشده است.

کرامت نفس، احساس شخصیت یا ایمان به خود

احساس کرامت نوعی ایمان و اعتقاد به خود است. به قول ظریفی عیب بسیاری از رجال ما این است که به هیچ چیز ایمان ندارند حتی به خودشان و اصلا خودشان را هیچ چیز نمی دانند و چون هیچ چیز نمی دانند و لا بشرط مطلق هستند، با همه شرایط قابل انطباقند. اما آن کسی که به خود ایمان دارد هرگز خود را با همه شرایط منطبق نمی کند، بلکه شرایط را با خود منطبق می کند: اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب. [1]

در بسیاری از تعبیرات اسلامی این حالت غرور یا مناعت و احساس شرافت، تحت عنوان «عزت نفس» بیان شده است. در رأس این ها تعبیر خود قرآن کریم است که تعبیری حماسی است: و لله العزه و لرسوله و

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 100

للمؤمنین. عزت اختصاصاً از آن مؤمنان است، یعنی مؤمن باید بداند عزت اختصاصاً در انحطار مؤمن است و اوست که باید عزیز باشد، عزت شایسته اوست و او شایسته عزت است. این یک نوع توجه دادن به نفس است.

حدیثی است نبوی: اطلبوا الحوائج بعزه الانفس [2] اگر حاجتی به دیگران دارید از آن ها بخواهید، ولی با عزت نفس بخواهید، یعنی برای حاجتی که دارید، خودتان را نزد دیگران پست و ذلیل نکنید؛ عزتتان را حفظ کنید و در حالی که آن را حفظ می کنید اگر حاجت و نیازی دارید آن را طرح کنید؛ نیاز خودتان را با قیمت از دست رفتن عزتتان رفع نکنید.

جمله معروفی است در نهج البلاغه که حضرت ضمن خطابه ای به اصحابشان می فرمایند: فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاه پ فی موتکم قاهرین [3]. مردن این نیست که بمانید ولی مغلوب و مقهور باشید، و زندگی این است که بمیرید ولی پیروز باشید. اینجا اساساً مسئله عزت و قاهریت و سیادت آنقدر ارزش والایی دارد که اصلًا زندگی بدون آن معنی ندارد، و اگر باشد مهم نیست که تن انسان روی زمین حرکت کند یا نکند، و اگر نباشد حرکت کردن روی زمین حیات نیست. به همین تعبیر شعار معروف حضرت سیدالشهداء است که در روز عاشورا فرمود: الموت اولی من رکوب العار. [4] مرگ از متحمل شدن یک ننگ بالاتر است. یعنی من فقط عزت می خواهم. یا این جمله ایشان: هیهات منا الذله [5] که شعار دیگری است در آن روز، و تعبیرات دیگری که در خلال عاشورا زیاد گفتند، و هیچ مطلبی جز این مطلب در خلال تاریخ عاشورا موج نمی زند. انی لا اری الموت الا سعاده و لاالحیاه مع الظالمین الا برما [6] و جزء کلماتی که از ایشان ذکر کرده اند این است: موت فی عز خیر من حیاه فی ذل. [7] مردن با عزت از زندگی با ذلت بهتر است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 101

تعبیر دیگر که به مطلب ما نزدیکتر است باز از ایشان است: الصدق عز و الکذب عجز. [8] از آن جهت انسان باید راستگو باشد که راستی برای انسان عزت است (در اینجا راستی مبنای عزت قرار گرفته) و دروغ گفتن عجز و ناتوانی است؛ آدم ناتوان دروغ می گوید، آدم قوی که دروغ نمی گوید.

در نهج البلاغه جمله دوم از حکم چنین است: ازری بنفسه من استشعر الطمع. یعنی آن کسی که طمع را شعار خود قرار داده، حقارت به نفس وارد کرده است. اینجا طمع به این جهت محکوم شده است که انسان را خوار می کند. مبنای این خلق پلید، حقارت نفس ذکر شده. و رضی بالذل من کشف عن ضره. شرعا مکروه است که انسان اگر گرفتاری و ابتلائی دارد پیش هر کس که رسید بگوید، چون این امر آدمی را حقیر می کند.

حدیثی از حضرت صادق هست که در «داستان راستان» نقل کرده ام: مردی آمد خدمت حضرت صادق و شکایت از روزگار کرد که چنین و چنانم، درمانده ام و قرض دارم. حضرت مقداری پول به او دادند. او گفت: من مقصودم این نبود که بخواهم چیزی بگیرم، خواستم شرح حالم را بگویم که دعایی بفرمایید. فرمودند: من هم نگفتم مقصود این بود، ولی این را بگیر و به مصرف خود برسان؛ چیزی هم می گویم و آن این است: و لا تخبر الناس بکل ما انت فیه فتهون علیهم. [9] هر گرفتاری که داری جلوی مردم بازگو نکن [زیرا] نزد ایشان خوار می شوی و این کار یعنی در زندگی شکست خورده ام.

جمله: و رضی بالذل من کشف عن ضره. یعنی آنکه درد و رنج و ناراحتی خود را جلوی مردم بازگو می کند به ذلت تن داده، و هانت علیه نفسه من امر علیها لسانه هر کس شهواتش را بر خود حکومت دهد نفسش را در مقابل خود خوار کرده. این جمله خیلی پرمعنی است.

جمله دیگری در نهج البلاغه هست: المنیه و لا الدنیه مرگ و نه پستی، و التقلل و لا توسل. [10] باز همان روح عزت نفس موج می زند. انسان چرا دست پیش دیگران دراز کند؟! به کم می سازم و دست پیش دیگران دراز نمی کنم. سعدی داستانی در بوستان دارد که آن را از عارفی نقل می کند، ولی این داستان، حدیث است که حضرت امیر از جلوی دکان قصابی می گذشتند، قصاب گفت گوشت های خوبی آورده ام، حضرت فرمودند: الان پول ندارم که بخرم، گفت من صبر می کنم، حضرت فرمودند: من به

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 102

شکمم می گویم که صبر کند. حدیث دیگری است از حضرت صادق در تحف العقول که این نیز مربوط به معاشرت است؛ می فرماید: و لا تکن فظا غلیظا تکره الناس قربک. یعنی تندخو و بدبرخورد مباش که مردم نخواهند با تو معاشرت کنند، و لا تکن واهنا یحقرک من عرفک و خودت را آنقدر شل و پست نگیر که هر کس تو را می شناسد تحقیرت کند. نه فظ غلیظ باش و نه واهن. این درست نقطه مقابل آن چیزی است که در جلسه پیش از ابن ابی الحدید نقل کردیم که او یکی از مشاهیر صوفیه نقل کرده بود که من در سه موقع چقدر خوشحال شدم، یکی مثلًا اینکه در کشتی بودیم و دنبال یک مسخره می گشتند که مسخره اش کنند، مرا پیدا کردند. چون احساس کردم که هیچ کس در نظر این ها از من پست تر نیست، خیلی خوشحال شدم. این برخلاف گفته اسلام است. اینکه انسان در روح خود متواضع باشد، غیر از این است که خود را در نظر مردم پست قرار دهد. در وسائل جلد دوم صفحه 203 از حضرت صادق (ع) حدیثی نقل می کند که امیرالمؤمنین همیشه می فرمود: لیجتمع فی قلبک الافتقار الی الناس و الاستغناء عنهم. همیشه در قلب خود دو حس متضاد را با هم داشته باش. همیشه احساس کن که به مردم نیازمندی، یعنی مانند یک نیازمند با مردم رفتار کن، و همیشه احساس کن که از مردم بی نیازی و مانند یک بی نیاز و بی اعتنا با مردم رفتار کن. اما این امر در آن واحد نسبت به یک چیز که نمی شود، لابد نسبت به دو چیز است. خودشان توضیح می دهند: فیکون افتقارک الیهم فی لین کلامک و حسن بشرک. اما آن مرحله ای که باید مانند یک نیازمند رفتار کنی، در نرمی سخنت است، و در حسن سیرت و تواضع و ابتداء به سلام، و یکون استغناءک عنهم فی نزاهه عرضک و بقاء عزک. و آن مرحله ای که باید بی نیاز باشی و جای تواضع نیست [در حفظ آبرو و بقای عزت توست ]. آنجا که پای حیثیت و شرفت در میان است، آنجا که دیدی اگر بخواهی ذره ای نرمش نشان دهی، عرض و آبرو و عزت خود را از دست می دهی، دیگر جای این نیست که رفتار یک نیازمند را داشته باشی، بلکه باید رفتار یک بی اعتناء و بی نیاز را داشته باشی. این تعبیرات، تعبیراتی بود که ما تحت عنوان عزت داشتیم.

بعضی تعبیرات تحت عنوان «علو» است. باز مثل تعبیر خود قرآن: و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الا علون ان کنتم مؤمنین» [11]

 سست نشوید، محزون هم نباشید، اگر مؤمن باشید شما برتر از همه خواهید بود، مسئله علو و دعوت به آن است.

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 103

تعبیر دیگر. تعبیر قوت و نیرومندی است، از نوع بازگشت به نفس است ولی به شکل [احساس قدرت در خود]. حدیثی از حضرت امام حسین خواندیم که الصدق عز و الکذب عجز. دروغ گفتن از زبونی است، آدم نیرومند هرگز دروغ نمی گوید. این، متوجه کردن به این نکته است که انسان باید در خود احساس نیرو کند، هم اینکه دروغ و غیبت و از این قبیل، از زبونی است؛ کما اینکه حدیثی در باب غیبت داریم که الغیبه جهد العاجز [12] یعنی غیبت کردن منتهای کوشش ناتوان است، یک آدم نیرومند به خود اجازه نمی دهد که پشت سر مردم حرف بزند.

در حدیث دیگری هست: لیکن طلبک للمعیشه فوق کسب المضیع. دنبال روزی باش، ولی دنبال روزی رفتن تو، از حد کسانی که خود را تضییع می کنند بالاتر است. ترفع نفسک عن منزله الواهن الضعیف. [13] نفس خود را برتر بگیر از اینکه در مظهر افراد سست و ضعیف درآیی. می گوید انسان باید خودش به دنبال روزی خود باشد. در اینجا مسئله لزوم رفتن دنبال معیشت، از جنبه اخلاقی روی پایه قوت گذاشته شده، و نرفتن که مطرود و محکوم است به اعتبار ضعف و ناتوانی دانسته شده است.

نفاست نفس

تعبیر دیگری هست و آن «نفاست نفس» است، یعنی روح انسان به منزله یک شی ء نفیس تلقی شده، و اخلاق خوب به عنوان اشیاء متناسب با این شی ء نفیس، و اخلاق رذیله به عنوان اشیاء نامتناسب با این شی ء نفیس که آن را از ارزش می اندازد. در این تعبیر، انسان دارای یک سرمایه بسیار پرارزش تلقی شده که آن همان خود اوست، و به انسان می گویند مواظب باش که این خود را از دست ندهی یا آلوده نکنی زیرا این خود خیلی با ارزش و نفیس است.

مثلًا امیرالمؤمنین در نامه ای که در نهج البلاغه است خطاب به امام حسن می فرمایند: اکرم نفسک عن کل دنیه. نفس خویش را از هر پستی بزرگ بدار. فانک لن تعتاض بما تبدل من نفسک عوضا. آنچه که از نفس خود ببازی عوض ندارد. نفس خود را نباز که آن، گوهری است که آن را با هر چه معامله کنی مغبون هستی. پس تعبیر، تعبیر نفاست و با ارزش بودن است، و اینکه این شی ء با ارزش را که مافوق هر ارزشی است- یعنی آنقدر ارزش دارد که هیچ چیزی با آن برابری نمی کند- نباید از دست داد، مثل اینکه

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 104

چیزهایی که تمام حیثیت یک کشور بستگی به آن دارد برای آن ملت مافوق ارزش و قیمت است، یعنی هیچ ملتی- ولو اینکه از فقر بخواهد بمیرد- حاضر نیست آن ها را معامله کند، مثل بعضی از آثار نفیس علمی، ادبی و حتی ذوقی. مثلًا مسجد شیخ لطف الله برای ایران ارزشی مافوق ارزش های مادی دارد.

تعبیر دیگری باز امیرالمؤمنین دارند، می فرمایند: لا دین لمن لا مروه له آنکه مردانگی ندارد دین ندارد (دین اصلًا مردانگی شناخته شده) و لا مروه لمن لا عقل له اگر کسی عقل و تشخیص نداشته باشد نمی تواند [مروت داشته و] مرد باشد ان اعظم الناس قدرا من لا یری الدنیا لنفسه خطرا. [14] از همه مردم با ارزش تر و بلندمرتبه تر، آن کسی است که تمام دنیا را برای بهای خود کم می داند؟ این «خود» چیست که همه دنیا را برای خود کم می داند، که اگر همه دنیا را در مقابل آن بدهند، او خود را برتر از دنیا و مافیها می داند؟

تعبیری از حضرت صادق هست در یک رباعی که یک وقت در جلد دوازدهم «بحار» دیدم. رباعی از خود ایشان است که من دو مصراع اولش را حفظ هستم:

اثا من بالنفس النفیسه ربها# و لیس لها فی الخلق کلهم ثمن [15]

من ثمن قرار می دهم با این نفس بسیار پر ارزش، خدای او را. در همه مخلوقات خدا موجودی پیدا نمی شود که ارزشش برابر نفس باشد.

غیرت، حریت وکرامت نفس

تعبیر دیگر «غیرت» است، یعنی پاره ای از مسائل اخلاقی به حکم این است که غیرت انسان اقتضاء می کند چنین باشد یا چنین نباشد. مثلًا امیرالمؤمنین می فرماید: قدر الرجل علی قدر همته، حد و درجه هر کس به درجه و میزان همت او بستگی دارد، و شجاعته علی قدر انفته و شجاعت او به آن اندازه ای است که در خود احساس مردانگی کند، و عفته علی قدر غیریه. عفت هر کس برابر با اندازه غیرت او است، یعنی انسان به هر اندازه که نسبت به ناموس خود احساس غیرت کند نسبت به ناموس دیگران نیز احترام قائل است، یعنی غیرت خودش اجازه نمی دهد که به ناموس دیگران تجاوز کند. لذا در تعبیر دیگری

                        تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 105

فرموده: ما زنی غیورقط. [16] آدم با غیرت هرگز زنا نمی کند، یعنی هر کس که زنا کند و عفت دیگری را پایمال نماید خودش غیرت ندارد.

تعبیر دیگر در این زمینه کلمه «حریت» است، حریت و آزادی و آزادگی. امیرالمؤمنین می فرماید: لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا. بنده دیگری مباش زیرا خدا تو را آزاد آفریده است.

تعبیراتی هم درباره «کرامت نفس» است، مثل: من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته [17]. آن کسی که نفس خود را بزرگ احساس کند شهوات نمی تواند بر او مسلط شود. حضرت هادی می فرماید: من هانت علیه نفسه فلا تأمن شره. [18] بترس ازآن آدمی که خودش نزد خودخوار است، یعنی پیش خود احساس شرف نمی کند.

لینک مقالات مرتبط:

مفهوم اخلاق فاضله بخش اول

مفهوم اخلاق فاضله بخش سوم



[1] -  یادداشت های استاد مطهری، ج 6، ص 504.

[2] -  نهج الفصاحه، حدیث 325، ص 64.

[3] - نهج البلاغه خطبه 51.

[4] -  بحار الانوار، 78/ 128.

[5] -  مقتل خوارزمی، 2/ 6.

[6]  - لهوف/ 69.

[7] - بحار الانوار 44/ 192، چاپ جدید.

[8] -  تاریخ یعقوبی، 2/ 246.

[9] -  بحار الانوار 47/ 34.

[10] -  حکمت، 396.

[11]-  سوره آل عمران، آیه 139.

[12] -  نهج البلاغه، حکمت، 453.

[13] -  وسائل 12/ 30.

[14] - تحف العقول، ص 410.

[15] -  بحار الانوار 45/ 25.

[16] -  نهج البلاغه، حکمت 297.

[17] -  نهج البلاغه، حکمت، 441.

[18] -  تحف العقول، ص 512.

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است