بزرگترین حسنه حكیم سبزواری
بزرگترین حسنه حكیم سبزوارى ، مرحوم حكیم ربانى ، عارف كامل الهى ، فقیه نامدار ، آخوند ملا حسینقلى همدانى در جزینى قدس سره است . این مرد بزرگ و بزرگوار كه فرزند یك چوپان پاك سرشت بود براى ادامه تحصیل از همدان به تهران آمد ، صیت شهرت و جاذبه معنویت حكیم سبزوارى او را به سبزوار كشانید ، مدتى كه تاریخ و مقدارش را فعلا نمى دانم در حوزه آن حكیم شركت كرد ، پس از آن به عتبات شتافت و براى تكمیل علوم منقول جزء شاگردان استاد المتاخرین حاج شیخ مرتضى انصارى قرار گرفت .
در همان ایام ، توفیق تشرف حضور آقا سید على شوشترى را یافت و در نزد آن عارف كامل مراحل سیر و سلوك را طى كرد و خود به مقامى از كمال و معرفت رسید كه كمتر نظیرى برایش مى توان جست .
اگر همه شاگردان حوزه حكیم سبزوارى به حضور در حوزه او افتخار مى كنند ، حوزه حكیم به حضور چنین مردى مفتخر است .
حوزه تعلیم و تربیت مرحوم آخوند ملا حسینقلى بیشتر حوزه تربیت بود تا تعلیم ، حوزه انسانسازى بود ، از این حوزه مردان بزرگى برخاسته اند ، از مطالعه مواضع متفرقه كتاب نقباء البشر مى توان به وسعت دائره آن پى برد .
طبق آنچه از مدارك و اسناد منتشره درباره سید جمال الدین اسدآبادى معروف به افغانى به دست مى آید سید در مدت اقامتش در نجف از محضر دو نفر بهره مند شده است : یكى شیخ انصارى و دیگر آخوند ملا حسینقلى . نظر به اینكه تصریح شده كه سید در نجف به تحصیل علوم عقلى اشتغال داشته به علاوه از آثارش كم و بیش پیدا است و هم تصریح شده كه سید از محضر این دو نفر استفاده كرده است ، ظاهر اینست كه سید علوم عقلى را نزد آخوند آموخته است . علیهذا سید جمال با یك واسطه شاگرد حكیم سبزوارى است .
سید جمال طبق مدارك موجود در مدت اقامت در نجف با مرحوم سید احمد كربلائى تهرانى و مرحوم سید سعید حبوبى از شاگردان آخوند همدانى كه به وارستگى و طى مراحل سیر و سلوك معروفند رفاقت و صمیمیت داشته است و این یكى دیگر از شگفتیهاى زندگى این مرد خارق العاده است و بعد تازه اى به شخصیت او مى دهد . تاكنون ندیده ایم كسى متوجه این نكته از زندگى او شده باشد . [1]
كلام مرحوم میرزا جواد ملكی تبریزی درباره استادش حسینقلی همدانی
مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملكى تبریزى از بزرگان اهل معرفت زمان ما كه پنجاه و دو سال پیش از دنیا رفته است و قبر او در قم است و من هر وقت به قم مشرف مى شوم آرزو دارم قبر این مرد بزرگ را زیارت كنم ، در یكى از نوشته هاشان درباره استاد بزرگوارشان مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى كه از اعاجیب اهل معنى بوده مى نویسند كه یك آقایى آمد پیش مرحوم آخوند و مرحوم آخوند او را توبه داد چهل و هشت ساعت بعد وقتى آمد ، ما او را نشناختیم آنچنان عوض شده بود از نظر چهره و قیافه كه ما باور نمى كردیم كه این همان آدم چهل و هشت ساعت پیش است . من این را از نظر خصلت بشرى مورد مطالعه قرار مى دهم : این دگرگونى آن آقاى تائب در محضر آخوند ملاحسینقلى همدانى ، كه راهش به آن طرف است یكمرتبه بر مى گردد به این طرف و علیه خودش شورش و عصیان و انقلاب مى كند ، چه توجیهى دارد ؟ كى علیه كى قیام و شورش و انقلاب مى كند ؟ اینها است كه براى بشر درس است ، درس بزرگ من عرف نفسه عرف ربه اگر انسان خود را بشناسد خداى خودش را شناخته است .
این گرایشهاى شدید از كجا پیدا مى شود ؟ ریشه و منبعش كجاست ؟ درباب گرایشهاى اخلاقى كه یكى از آنها توبه بود ، گرایشهاى دیگرى هست كه با منفعت یك فرد اصلا سازگار نیست و فقط اسمش خدمت به جامعه و بشریت است ، مثل : خود را فانى كردن براى باقى ماندن جامعه ، خود را محروم كردن براى رفاه جامعه ، خود را در رنج انداختن براى به آسایش رسیدن جامعه ، كه اینها با هیچ حساب مادى جور در نمى آید . [2]
توبه دادن مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى
مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى از علماى بزرگ اخلاق و سیر و سلوك در اعصار اخیر بوده است ، شاگرد مرحوم میرزاى شیرازى اعلى الله مقامه و شیخ انصارى بوده و خود میرزاى بزرگ براى ایشان احترام زیادى قائل بوده است . یكى از اكابر علما وبزرگان شاگردان ایشان نوشته است مردى آمد خدمت مرحوم آخوند و ایشان او را توبه داد . بعد از چند روز كه این آدم توبه كرده آمد ، اصلا نمى توانستیم او را بشناسیم . به این سرعت ، این آدم تمام گوشتهاى بدنش آب شده بود . من این را از جنبه روانشناسى دارم عرض مى كنم ، من مى گویم این چیست در بشر ؟ آخوند ملا حسنقلى همدانى ، نه شلاق داشت ، نه سر نیزه ، نه توپى نه تشرى ، فقط یك نیروى ارشاد داشت ، یك نیروى معنویت داشت ، با وجدان و دل این آدم سر و كار داشت . این چه وجدان نهفته اى در آن آدم بود كه او را زنده كرد و آنچنان علیه خودش و علیه شهوات بدنیش و علیه این گوشتهایى كه از معصیت روئیده است ، بر انگیخت كه بعد از چند روز كه او را دیدند گفتند ما او را نمى شناختیم ، اینچنین لاغر شده بود .
بزرگترین برنامه انیا آزادى معنوى است . اصلا تزكیه نفس یعنى آزادى معنوى : قد افلح من زكیها 0 و قد خاب من دسیها، و بزرگترین خسران عصر ما اینست كه همه اش مى گویند آزادى ، اما جز از آزادى اجتماعى سخن نمى گویند . از آزادى معنوى دیگر حرفى نمى زنند و به همین دلیل به آزادى اجتماعى هم نمى رسند . در عصر ما یك جنایت بزرگ كه به صورت فلسفه و سیستمهاى فلسفى مطرح شده است ، اینست كه اساسا درباره انسان ، شخصیت انسانى و شرافت معنوى انسان هیچ بحث نمى كنند (( نفخت فیه من روحى )) فراموش شده است . مى گویند اصلا چنین چیزى وجود ندارد . انسان یك موجود دو طبقه اى نیست كه طبقه عالى و طبقه دانى داشته باشد . اصلا انسان با یك حیوان هیچ فرق نمى كند ، یك حیوان است . زندگى ، جز تلاش كردن هر فردبراى خود و جنگیدن براى منافع خود چیز دیگرى نیست ! مى دانید این جمله چقدر به بشریت ضربه وارد كرده است ؟ مى گویند زندگى جز جنگ و میدان جنگ چیز دیگرى نیست . بلكه جمله اى مى گویند كه بعضى هم خیال مى كنند كه خیلى حرف درستى است . مى گویند كه بعضى هم خیال مى كنند كه خیلى حرف درستى است . مى گویند : حق گرفتنى است نه دادنى . حق ، هم گرفتنى است و هم دادنى ، اصلا این جمله كه حق را فقط باید گرفت و كسى به تو نمى دهد ضمنا تشویق به این است كه آقا تو حق را باید بگیرى نه اینكه حق را باید بدهى ، صاحب حق باید بیاید ، اگر توانست ، به زور از تو بگیرد ، اگر نتوانست كه نتوانست . اما پیغمبران نیامدند این حرف را بزنند . پیغمبران گفتند حق هم گرفتنى است و همن دادنى یعنى مظلوم را ، پایمال شده را توصیه كردند به اینكه حق را برو بگیر ، و از آن طرف ظالم را وادار كردند علیه خودش قیام بكند كه حق را بدهد و در این كار خودشان هم كامیاب و موفق شدند . خوب عرایض امشب من در همینجا دیگر تمام شد . دعا مى كنم :
خدایا از تو مى خواهیم به حق آن آزاد مردان واقعى كه آزادى معنوى را در درجه اول داشتند ، به ما توفیق عنایت كنى كه ازنفس اماره خودمان آزاد شویم .
خدایا به ما آزادى معنوى عنایت كن ، آزادى اجتماعى عنایت كن .
خیر دنیا و آخرت به همه ماكرامت بفرما .
خدایا مرا به حقایق اسلام آشنا بفرما .
حاجات مشروعه همه ما را بر آور .
خدایا اموات همه ما را ببخش و بیامرز .
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات . [3]