در
بازدید : 78662      تاریخ درج : 1390/3/25
 

.. در مدّت اقامت هفت ساله در نجف اشرف جز دو بار توفیق تشرّف پیاده[i] به كربلا دست نداد؛ .. در هر دو سفر، حقیر در معیت حضرت آیة الله حاج شیخ عبّاس قوچانى أفاضَ اللهُ علینا مِن رَحَماتِه و بركاتِه بودم[ii]، و ]در این سفر[ ایضاً جناب محترم آیة الله مرحوم حاج شیخ حسنعلى نجابت شیرازى و جناب محترم حجّة الإسلام و المسلمین آقاى حاج سید محمّد مهدى دستغیب شیرازى اخوى كوچكتر مرحوم شهید دستغیب همراه بودند...

این سفر صبح روز دوازدهم شهر شعبان المعظّم سنه یكهزار و سیصد و هفتاد و شش هجریه قمریه بود كه سه روز و دو شب بطول انجامید و ما در عصر روز چهاردهم به كربلاى معلّى وارد شدیم.

.. اتّفاقاً از نیمه راه به بعد باران بارید و جادّه مال‏رو بدون اسفالت گل شده بود، و ... ما هم با همه رفقا و همراهان خاك آلوده با همان وضع بدون غسل زیارت یكسره به حرم انور مشرّف شدیم.

این زیارت تقریباً كمتر از یك ساعت طول كشید. و از آنجا به سوى قبر حضرت أبا الفضل العبّاس علیه السّلام آمده و با همان حال و كیفیت آن حضرت را نیز زیارت كردیم... چون شب در آمد همه رفقا براى غسل زیارتِ شب نیمه، به حمّام خیمه گاه در آمده، غسل نموده، و با همدیگر حرمین مطهّرین شریفین را زیارت كرده، و سپس در موعد حاج عبد الزّهراء گرد آمده و تا به صبح به إحیاء و شب زنده دارى و قرائت قرآن و دعا مشغول، نماز صبح را در حرم مطهّر گزارده، و پس از طلوع آفتاب فى الجمله استراحت و تمدّد اعصابى نموده؛ و اینك همه حاضر براى انجام غسل زیارت روز نیمه شعبان و تشرّف به حرمین شریفین شدیم.

پس از اداى زیارت بطور كامل، فقط كسى كه عازم نجف بود، بنده در معیت آیة الله قوچانى بودم...

 

سبب شهرت حضرت آقاى حاج سید هاشم به «حدّاد»

 

حقیر در بین راه به ایشان عرض كردم: میل دارید برویم و از آقا سید هاشم نعل بند دیدنى كنیم؟! (چون ایشان در آن زمان به حجّ بیت الله الحرام مشرّف نشده بود، و بواسطه آنكه شغلشان نعل سازى و نعل كوبى به پاى اسبان بود، به سید هاشم نعل بند در میان رفقا شهرت داشت. بعداً یكى از مریدان ایشان كه در كربلا ساكن بود و حقّاً نسبت به ایشان ارادت داشت به نام حاج محمّد على خَلَف زاده كه شغلش كفّاشى بود، شنیدیم كه از نزد خود این شهرت را احتراماً به حدّاد یعنى آهنگر تغییر داده است؛ علیهذا رفقا هم از آن به بعد ایشان را حدّاد خواندند).

 

ایشان در جواب فرمودند: سابقاً دكّان نعل سازى ایشان در عَلْوَه (میدان بار) جنب بلدیه و در وسط شهر و بسیار نزدیك بود، و من آنجا را میدانستم و می رفتم، امّا اینك تغییر كرده است و بسیار دور است و من هم بلد نیستم؛ و علاوه لازم است كه زودتر به نجف برسم، فلهذا الان مجال ندارم، باشد براى وقتى دیگر!

عرض كردم: من الان عجله‏اى براى مراجعت ندارم. اجازه میفرمائید بمانم و ایشان را زیارت كنم؟!

فرمودند: خوب است، مانعى ندارد. لهذا حقیر از ایشان خداحافظى نموده و برگشتم، و از نزدیك عَلْوه و میدان بار معروف كربلا نشانى جدید ایشان را جویا شدم، گفتند: در بیرون شهر، پشت شُرطه خانه، در اصْطَبل شرطه خانه دكّانى دارد و آنجا كار میكند.

 

اوّلین بار تشرّف مصنّف به محضر حضرت حدّاد

حقیر، خیابان عبّاسى را كه منتهى مى‏شود به شرطه خانه (نظمیه و شهربانى) پیمودم تا به آخر، و از آنجا اصطبل را جویا شدم، نشان دادند. وارد محوّطه‏اى شدم بسیار بزرگ تقریباً به مساحت هزار متر مربع و دور تا دور آن طویله‏هاى اسبان بود كه به خوردن علوفه خود مشغول بودند. پرسیدم: محلّ سید هاشم كجاست؟ گفتند: در آن زاویه.

بدان گوشه و زاویه رهسپار شدم. دیدم: دَكّه‏اى است كوچك تقریباً 3* 3 متر، و سیدى شریف تا نیمه بدن خود را كه در پشت سندان است در زمین فروبرده، و بطوریكه كوره از طرف راست و سندان در برابر او به هر دو با هم دسترسى دارد، مشغول آهن كوبى و نعل سازى است. یكنفر شاگرد هم در دسترس اوست.

چهره‏اش چون گل سرخ برافروخته، چشمانش چون دو عقیق مى‏درخشد. گرد و غبار كوره و زغال بر سر و صورتش نشسته و حقّاً و حقیقةً یك عالَمى است كه دست به آهن میبرد و آن را با گاز انبر از كوره خارج، و بروى سندان مى‏نهد، و با دست دیگر آنرا چكّش كارى میكند. عجبا! این چه حسابى است؟! این چه كتابى است؟!

من وارد شدم، سلام كردم. عرض كردم: آمده‏ام تا نعلى به پاى من بكوبید!

فوراً انگشت مُسَبِّحه (سَبّابه) را بر روى بینى خود آورده اشاره فرمود: ساكت باش! آنگاه یك چائى عالى معطّر و خوش طعم از قورى كنار كوره ریخت و در برابرم گذارد و فرمود: بسم الله، میل كنید!

چند لحظه‏اى طول نكشید كه شاگرد خود را به بهانه‏اى دنبال كارى و خریدى فرستاد. او كه از دكّان خارج شد، حضرت آقا به من فرمود: آقاجان! این حرفها خیلى محترم است؛ چرا شما نزد شاگرد من كه از این مسائل بى بهره است چنین كلامى را گفتید!؟

 

خواندن حضرت حدّاد داستان روستائى و گاو را از «مثنوى» در اوّلین ملاقات‏

دوباره یك چائى دیگر ریخته، و براى خود هم یك استكان ریخته، و در حالیكه مشغول كار بود و لحظه‏اى كوره و چكّش و گاز انبر آهنگیر تعطیل نشد، این اشعار را با چه لحنى و چه صدائى و چه شورى و چه عشقى و چه جذّابیت و روحانیتى براى من خواند:

              روستائى گاو در آخور ببست               شیر، گاوش خورد و بر جایش نشست‏

             روستائى شد در آخور سوى گاو           گاو را مى‏جست شب آن كنجكاو

             دست مى‏مالید بر اعضاى شیر             پشت و پهلو، گاه بالا گاه زیر

             گفت شیر ار روشنى افزون بدى            زهره‏اش بدریدى و دلخون شدى‏

             این چنین گستاخ ز آن مى‏خاردم            كو در این شب گاو مى‏پنداردم‏

             حق همى گوید كه اى مغرور كور            نى ز نامم پاره پاره گشت طور

             كه لَو [iii] أنْزَلْنا كِتابًا لِلْجَبَلْ                      لَانْصَدَعْ ثُمَّ انْقَطَعْ ثُمَّ ارْتَحَلْ‏

             از من ار كوه احد واقف بدى                  پاره گشتىُّ و دلش پر خون شدى‏

             از پدر و از مادر این بشنیده‏اى               لا جرم غافل در این پیچیده‏اى‏

             گر تو بى تقلید ز آن واقف شوى           بى نشان بى جاى چون هاتف شوى[iv]

 

در این حال شاگرد برگشت. آقا فرمود: میعاد ما و شما ظهر در منزل براى اداى نماز! و نشانى منزل را دادند.

قریب اذان ظهر به منزل ایشان در خیابان عبّاسیه، شارع البرید، جنب منزل حاج صمد دلّال رفتم. منزلى ساده و بسیار محقّر، چند اطاق ساده عربى و در گوشه‏اش یك درخت خرما بود، و چون یك اشكوبه بود ما را به بام رهبرى‏ نمودند. در بالاى بام حضرت آقا سجّاده انداخته آماده نماز بودند، و فقط یك نفر ارادتمند به ایشان حاج محمّد على خلف زاده بود كه می خواست با ایشان نماز بخواند، و سپس معلوم شد آقاى حاج محمّد على، ظهرها را غالباً در معیت ایشان نماز میخواند. بنده نیز اقتدا كردم و نماز جماعتى كه فقط دو مأموم داشت بجاى آورده شد. و ایشان نهایت مهر و محبّت را نمودند و فرمودند: شما میروید به نجف، و إن شاء الله تعالى وعده دیدار براى سفر بعدى![v]

 

در آن روز كه نیمه شعبان بود حقیر دستشان را بوسیده و تودیع نمودم و به نجف مراجعت كردم. و چون در ماه مبارك رمضان حوزه نجف تعطیل است و فقط طلّاب شبها درسهاى استثنائى همچون اصول عقائد و رساله‏هاى كوچك مانند قاعده لا ضَرر، و مسأله ارث زوجه، و قاعده فراغ، و قاعده لا تُعاد الصّلوة، و یا بحث فروع علم إجمالى را میخوانند، كه چون مختصر است در طول یك ماه به‏ پایان میرسد، و مربوط به درسهاى رسمى نیست؛ و علاوه در ماههاى رمضان سابق هم حقیر در این درسها شركت نمى‏كردم و شبها را طبق دستور آیة الله حاج شیخ عبّاس به بعضى از أدعیه و قرائت سوره قدر و یا سوره دخان به پایان میرساندم، در این سال چنین میلى پیدا شد تا به كربلاى معلّى براى زیارت مشرّف شوم و هم زیارت حرمین مباركین را نموده و هم آن اعمال را در كربلا انجام دهم و هم از محضر آقاى حاج سید هاشم مستفیض گردم.

بنابراین در معیت والده و اهل بیت و دو طفل صغیر خود: سید محمّد صادق كه در آنوقت چهار سال، و سید محمّد محسن كه در آنوقت دو سال و پنج ماه داشت براى ماه مبارك به كربلا تشرّف حاصل نموده، و یك اطاق در حسینیه بحرینى‏ها كه در كوچه جنب خیمه گاه بود به قیمت ارزانى اجاره نمودیم و در آنجا جلّ و بساط خود را گستردیم.

 

در تمام یك ماه رویه چنین بود كه: چون در عین گرماى تابستان بود و شبها بسیار كوتاه بود، شبها را نمى‏خوابیدم؛ به عوض در روزها میخوابیدم تا دو ساعت به ظهر مانده، در آن وقت آماده تشرّف به حرم مطهّر مى‏شدم و نماز را در آنجا بجا مى‏آوردم و سپس به حرم مطهّر حضرت أبا الفضل العبّاس علیه السّلام مشرّف مى‏شدم، و پس از اداى زیارت به تهیه ما یحتاج منزل پرداخته و تا غروب در منزل مى‏ماندم. و پس از اداى نماز عشائین و صرف افطار، دو ساعت از شب گذشته به منزل آقا مشرّف مى‏شدم تا نزدیك اذان صبح كه باز براى سحور خوردن به خانه باز مى‏گشتم، یعنى خود آقا وقت ملاقات را در شبها معین نموده بودند؛ زیرا كه روزها دنبال كار میرفتند.

محلّ اجتماع، دكّه‏اى بود در كنار مسجدى كه ایشان متصدّى تنظیف آن بودند؛ و آن دكّه بطول و عرض 2 متر در 2 متر بود و ارتفاع سقفش بقدرى بود كه در آن نمى‏شد نماز را ایستاده بجاى آورد چون سر به سقف گیر میكرد؛ و در حقیقت اطاق نبود بلكه محلّى بود زائد كه معمار در وسط پلّكان معبر به بام مسجد به عنوان انبار در آنجا درآورده بود.[vi] امّا چون مكان خلوت و تاریك و دنجى بود، آقاى حدّاد آنجا را در مسجد براى خود برگزیده، و براى دعا و قرائت قرآن و أوراد و اذكارى كه مرحوم قاضى میدادند بالاخصّ براى سجده‏هاى طولانى بسیار مناسب بود. امّا نمازها را ایشان در درون شبستان مسجد میخواندند، و نمازهاى واجب را نیز به امام جماعت آن مسجد به نام آقا شیخ یوسف اقتدا مى‏نمودند.

در آن دكّه سماور چاى و قورى نیز بود، و مقدارى از اثاث مسجد هم در كنار آن ریخته بود. خداوندا از این دكّه بدین وضع و كیفیت كسى خبر ندارد، جز خود مرحوم قاضى كه در كربلاى معلّى در اوقات تشرّف بدان قدم نهاده است.

عظمت و روحانیت آن دكّه را كسى میداند كه مانند بعضى از دوستان حدّاد مثل حاج حبیب سَماوى، و حاج عبد الزّهراء گرعاوى، و حاج أبو موسى مُحیى، و حاج أبو أحمد عبد الجلیل مُحیى و بعض دیگر آنرا دیده و در آن احیاناً بیتوته نموده‏اند.

حضرت آقاى حاج سید هاشم از حقیر در تمام شبهاى ماه مبارك در آن دكّه پذیرائى كرد. وه چه پذیرائیى!

در آن وقت حاج أبو موسى مُحیى و حاج حبیب سماوى و رشید صفّار با ایشان آشنائى نداشتند، بعداً آشنا شدند. فقط در آن وقت آشناى ملازم و فدوى عبارت بود از حاج محمّد على خلف زاده از كربلا، و حاج عبد الزّهراء از كاظمین، و اخیراً در لیالى آخر آقاى حاج أبو أحمد عبد الجلیل محیى كه در آن‏ وقت مجرّد بود و بعداً به أبو نبیل و سپس به أبو أحمد معروف شد.

 

شرحى از عشق و اشتیاق مرحوم حدّاد

شب تا نزدیك اذان به گفتگو و قرائت قرآن و گریه و خواندن اشعار ابن فارض و تفسیر نكات عمیق عرفانى و دقائق أسرار عالم توحید و عشق وافر و زائد الوصف به حضرت أبا عبد الله الحسین علیه السّلام می گذشت...

حقیر قریب سه ربع ساعت مانده به اذان صبح به منزل مى‏آمدم، و تقریباً ده دقیقه راه طول مى‏كشید. یك شب آقا به من فرمود: چرا هر شب بر مى‏خیزى و میروى منزل براى سحرى خوردن؟! یك چیزى كه مى‏آورم و می خورم، تو هم با من بخور!

 

كیفیت خواب و خوراك مرحوم حدّاد در طول مدّت ماه رمضان‏

 

فردا شب سحرى را در نزد ایشان ماندم. نزدیك اذان به منزل كه با مسجد چند خانه بیشتر فاصله نداشت رفته و در سفره‏اى كه عبارت بود از پیراهن عربى یكى از آقازادگانشان، قدرى فجل (ترب سفید) و خرما با دو گرده نان آوردند و به روى زمین گذارده فرمودند: بسم الله!

ما آن شب را با مقدارى نان و فجل و چند خرما گذراندیم و فرداى آن روز تا عصر از شدّت ضعف و گرسنگى توان نداشتیم. چون روزها هم در نهایت بلندى و هوا هم به شدّت گرم بود. فلهذا با خود گفتم: این گونه غذاها به درد ما نمى‏خورد، و با آن اگر ادامه دهیم مریض مى‏شویم و از روزه وا مى‏مانیم. روى این سبب بعداً پس از صرف سحور با حضرت ایشان، فوراً به خانه مى‏آمدم و آبگوشت و یا قدرى كته‏اى را كه طبخ نموده بودند می خوردم؛ یا بعضاً سحرى را از منزل مى‏بردم و با سحرى ایشان با هم صرف مى‏شد.

امّا خواب ایشان: اصولًا ما در مدّت یكماه خوابى از ایشان ندیدیم. چون شبها تا طلوع آفتاب بیدار و به تهجّد و دعا و ذكر و سجده و فكر و تأمّل مشغول بودند، و صبحها هم پس از خریدن نان و حوائج منزل دنبال كار در همان محلّ شرطه خانه میرفتند، و ظهر هم نماز را در منزل میخواندند، سپس به حرم مطهّر مشرّف مى‏شدند؛ و گفته مى‏شد عصر مطلقاً نمى‏خوابند؛ فقط صبحها بعضى اوقات كه بدن را خیلى خسته مى‏بینند، در حمّام سر كوچه رفته و با استحمام آب گرم، رفع خستگى مى‏نمایند؛ و یا مثلًا صبحها چند لحظه‏اى تمدّد اعصاب مى‏كنند سپس براى كار میروند، آنهم آن گونه كار سنگین و كوبنده. زیرا ایشان نه تنها نعل مى‏ساختند بلكه باید خودشان هم به سُمّ ستوران می كوبیدند. امّا آن وَجد و حال و آتش شعله ور از درون، اجازه قدرى استراحت را نمیداد.

... عصر روز بیست و نهم با سیاره حاج عبد الزّهراء كه آنرا حسینیه سیار[vii] مى‏گفتند، حضرت آقا و حاج محمّد على و حاج عبد الجلیل به نجف مشرّف، و یكسره به حرم مطهّر وارد، و پس از اداى سلام و زیارت، براى افطارى به مسجد سَهْلَه در آمدند و در آنجا میهمان مرحوم شیخ جواد سَهْلاوى بوده، و تا به صبح به توجّه و ذكر و فكر و دعا بیتوته نموده، صبحگاه عازم براى تشرّف و زیارت حَمزه[viii] و جاسِم[ix] شدند

ظهر تا عصر را در حضرت حمزه گذرانده؛ و براى شب به سوى حضرت جاسم رهسپار و شب را تا به صبح در آن مكان مقدّس بیتوته كردند. و آن شب را حضرت آقا از عظمت حضرت جاسم، و كیفیت حركت او و اختفاى او از دست دشمنان و اعداى دین مطالبى فرمودند، و فرمودند: جلالت و عظمت ولایت حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام در این فرزند ارجمندشان بسیار طلوع دارد، و صحن و بارگاه و حرم و قبّه منوّره و حتّى زمینهاى اطراف آن از معنویت و جذّابیت خاصّى برخوردار است.

یكى دو ساعت كه از طلوع آفتاب برآمد، با همین حسینیه سیار مستقیماً به‏ صوب كربلا مراجعت شد و قریب ظهر بود كه وارد شدیم....

 

امر حضرت آقا به ملازمت و استفاده از محضر حضرت آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى (قدّه)

عصر روز بیست و نهم كه در حرم مطهّر أمیر المؤمنین علیه السّلام مشغول بودیم، حضرت آقا فرمودند: مثل اینكه حضرت ثواب این زیارت شما را بازگشت به ایران و استفاده از حضور حضرت آیة الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى قرار داده‏اند. وقتى به ایران رفتى، اوّل خدمت ایشان برو؛ و كاملًا در تحت تعلیم و تربیت ایشان قرار بگیر!

عرض كردم: در صورتیكه ایشان امر به توقّف در ایران بنمایند، در آنصورت دورى و جدائى از شما مشكل است!

فرمودند: هر كجاى عالم باشى ما با توایم. رفاقت و پیوند ما طورى به هم زده شده كه قابل انفكاك نیست. نترس! باكى نداشته باش! اگر در مغرب دنیا باشى و یا در مشرق دنیا، نزد ما مى‏باشى! سپس فرمودند:

          گر در یمنى چو با منى پیش منى             ور پیش منى چو بى منى در یمنى[x]

 

آرى، در آن سال كه تابستان فرا رسیده بود، ما به جهاتى قصد داشتیم به ایران براى زیارت حضرت امام رضا علیه السّلام و تجدید عهد با ارحام و أحبّه و أعزّه از دوستان كه از بَدْوِ ورود به نجف تا آنوقت كه هفت سال سپرى مى‏شد به طهران نیامده بودم، .. مسافرت نموده؛ ایام تابستان را بگذرانیم و پس از آن به نجف اشرف مراجعت كنیم.

در روز هشتم شوّال از نجف براى یك زیارت تامّ و تمام دوره، به كربلا و كاظمین و سامرّاء مشرّف شده و با اتوبوس یك شب هم در قم خدمت بى بى حضرت معصومه سلام الله علیها توقّف نموده، و روز هجدهم وارد طهران شدیم.

بواسطه دید و بازدیدها و فرارسیدن دهه محرّم الحرام 1377 و اشتغال به عزادارى در مسجد، مسافرت به همدان تا بعد از دهه تأخیر افتاد؛ و در این وقت به محضر حضرت آیة الله انصارى مشرّف شدم.

 

...حضرت آقاى انصارى فوق العاده مرد كامل و شایسته و منوّر به نور توحید بود، و به حقیر هم بسیار محبّت و بزرگوارى و كرامت داشت. حقیر چون پیام حضرت آقاى حدّاد را رساندم و كسب مصلحت نمودم كه براى معنویت و سلوك عرفانى من كدام بهتر است؟ ایران یا نجف اشرف؟! فرمودند: بعداً جواب میدهم.

 

توقّف علامه طهرانی در تهران

پس از یك شبانه روز، در حضور جمعى از أحبّه و أعزّه، حقیر سؤال نمودم: جواب چه شد؟!

فرمودند: نجف خوب است، طهران هم خوب است، ولى اگر نجف بمانى آنچه كسب می كنى همه‏اش براى خودت؛ و اگر طهران بمانى در آنچه به دست مى‏آورى شركت مى‏كنیم![xi]

 

 

 

 

 



[i] - در میان طلّاب و فضلا و علماى نجف اشرف این قاعده برقرار است كه در ایام زیارتى مخصوص حضرت ‏مولى الكَوْنَین أبى عبد الله الحسین سید الشّهداء عَلیه و عَلى أبیه و امِّه و جَدِّه و أخیه و التِّسعةِ ‏الطّاهرةِ مِن أبنآئِهِ صَلواتُ اللهِ و سَلام ملئكتِهِ المقرَّبینَ و الانبیاءِ و المُرسَلینَ، مانند زیارت عَرَفه و زیارت ‏أربعین و زیارت نیمه شعبان، پیاده از نجف اشرف به كربلاى مُعلَّى مشرّف مى‏شوند؛ یا از جادّه مستقیم ‏بیابانى كه سیزده فرسخ است، و یا از جادّه كنار شطّ فرات كه هجده فرسخ است. جادّه بیابانى خشك ‏و بى آب و علف است، ولى مسافرین زودتر می رسند و یك روزه و یا دو روزه راه را طىّ مى‏كنند؛ ولى ‏جادّه كنار شطّ، جادّه ماشین رو نیست، جادّه پیاده رو و مال‏رو است و انحراف نیز دارد ولى بعوض سر ‏سبز و خرّم است و از زیر درختهاى خرما و نخلستان ها عبور می كند، و در هر چند فرسخى یك خان و ‏مُضیف خانه وسیع (مهمانخانه ساخته شده از حصیر متعلّق به شیوخ أعراب كه در آنجا تمام واردین را ‏بطور مجّانى هر چقدر كه بمانند پذیرائى مى‏كنند) وجود دارد كه طلّاب روزها را تا به شب راه میروند و ‏شبها را در آنجا بیتوته مى‏نمایند، و معمولًا سفرشان از راه آب كه این راه است دو روز و یا سه روز طول ‏مى‏كشد.‏

[ii] . خاطره از مولف كتاب روح مجرد، نویسنده: علامه آیة الله حاج سید محمد حسین حسینى طهرانى‏

[iii] . در تعلیقه «مثنوى» گوید: لَوْ أنزَلْنا اشاره به آیه واقعه در سوره مجادله است كه: لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلَى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ و خشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَهِ. یعنى «اگر این قرآن مجید را بر كوهى میفرستادیم، میدیدیم (میدیدى) او را ترسنده و شكافته شده از بیم خدا؛ اینست مَثلها كه میزنیم‏». أقول: بلكه این آیه 21، از سوره 59: حشر است‏

[iv] . «مثنوى» طبع سنگى آقا میرزا محمود، ص 116، المجلّد الثّانى، سطر 8 تا 12

[v] . چقدر مناسب حال من سرگشته خسته رنج دیده بود در سالیان متمادى با وصول به این كانون حیات و مركز عشق حضرت سرمدى، این غزل خواجه رضوانُ الله علیه‏

         : هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم             هر گه كه یاد روى تو كردم جوان شدم‏

             شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا             بر منتهاى مطلب خود كامران شدم‏

             در شاهراهِ دولت سرمَد به تخت بخت             با جام مى به كام دل دوستان شدم‏

             اى گلبن جوان برِ دولت بخور كه من             در سایه تو بلبل باغ جهان شدم‏

             از آن زمان كه فتنه چشمت به من رسید             ایمن ز شرّ فتنه آخِر زمان شدم‏

             اوّل ز حرف لوح وجودم خبر نبود             در مكتب غم تو چنین نكته دان شدم‏

             آن روز بر دلم درِ معنى گشوده شد             كز ساكنان درگه پیر مغان شدم‏

             قسمت حوالتم به خرابات میكند             هر چند كاینچنین شدم و آنچنان شدم‏

             من پیر سال و ماه نیم یار بى وفاست             بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم‏

             دوشم نُوید داد عنایت كه حافظا             بازآ كه من به عفو گناهت ضِمان شدم‏

 ( «دیوان حافظ شیرازى» طبع پژمان ص 150 و 151، غزل 335)

[vi] . ولى اكنون بواسطه توسعه شارع عبّاسیّه كه مقدارى از مسجد از جمله آن اطاق و پلّه‏ها را از میان برده است، اثرى از آن موجود نمى‏باشد.

[vii] . بدینجهت حسینیّه سیّار مى‏نامیدند كه: چون ایشان پشت فرمان ماشین مى‏نشست شروع میكرد بخواندن اشعار عربى حِسْچِه كه در نوحه خوانیها بكار میرفت، و درباره شهادت حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام چنان میگریست و مى‏سوخت كه همه جالسین سیّاره را به گریه در مى‏آورد.

[viii] . تحقیقى درباره حضرت حمزه و جاسم‏

حمزه علیه السّلام با پنج واسطه نسبش به حضرت أبا الفضل العبّاس علیه السّلام میرسد: أبو یَعْلى حَمزةُ بنُ قاسمِ بنِ علىِّ بنِ حمزةِ الاكبَرِ بنِ الحسنِ بنِ عبید الله بنِ عبّاسِ بنِ علىِّ بنِ أبى طالبٍ أمیرِالمؤمنینَ عَلیه السّلام. مرحوم محدّث قمّى در «منتهى الامال» طبع حروفى مؤسّسه انتشارات هجرت در ج 1، ص 357 تا ص 359 در احوال اولاد حضرت أبا الفضل علیه السّلام احوالات او را ذكر نموده است. از جمله گوید:

وى ثقه و جلیل القدر بوده و شیخ نجاشى و دیگران او را ذكر كرده‏اند و قبرش در نزدیكى حِلّه است. و شیخ نجاشى در «رجال» فرموده: حمزة بن قاسم بن علىّ بن حمزة بن حسن ابن عبید الله بن عبّاس بن علىّ بن أبى طالب علیه السّلام أبو یَعلى ثقه جلیل القدر است از اصحاب ما؛ حدیث بسیار روایت میكرده؛ او را كتابى است در ذكر كسانیكه روایت كرده‏اند از جعفر بن محمّد علیه السّلام از مردان. و از كلمات علماء و اساتید معلوم مى‏شود كه: از علماى غیبت صغرى معاصر والد صدوق علىّ بن بابویه است رضوانُ الله عَلیهم أجمعین. و جدّ او حمزة بن الحسن بن عبید الله بن عبّاس مُكَنَّى به أبو القاسم است و شبیه بوده به حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام و او همانست كه مأمون نوشت بخطّ خود كه عطا شود به حمزة بن حسن شبیه به أمیر المؤمنین علىّ بن أبى طالب علیه السّلام صدهزار درهم. ولى از مكاشفه‏اى كه آیة الله آقا سیّد مهدى قزوینى طاب ثراه از والد خودش نقل كرده و حاجى نورى در «نجم ثاقب» روایت كرده است معلوم مى‏شود كه سیّد مزبور بنا بر آن نهاده است كه حمزه واقع در حلّه را حمزة بن موسى بن جعفر علیهما السّلام بداند و امامزاده حمزه‏اى را كه جانب مقدّم قبر حضرت عبد العظیم علیه السّلام است او را حمزة بن قاسم بن علىّ بن حمزة ابن حسن بن عبید الله بن عبّاس بداند؛ و الله العالم‏

[ix] . جاسم، لفظ قاسم است به لغت عربى شكسته حسچه. و او فرزند بلافصل حضرت امام موسى بن جعفر علیهما السّلام است. محدّث قمّى در ترجمه احوال او در «منتهى الامال» ج 2، ص 414 و 415 از طبع هجرت در احوال اولاد حضرت موسى بن جعفر علیه السّلام اینطور آورده است:

و امّا قاسم بن موسى بن جعفر علیه السّلام، پس سیّدى جلیل القدر بوده و كافى است در جلالت شأن او آن خبرى كه ثقة الإسلام كلینى در «كافى» در باب اشاره و نصّ بر حضرت رضا علیه السّلام نقل كرده از یزید بن سَلیط از حضرت كاظم علیه السّلام در راه مكّه؛ و در آن خبر مذكور است كه آنحضرت به او فرمود: خبر دهم تو را اى أبا عُماره! بیرون آمدم از منزلم پس وصىّ قرار دادم پسرم فلان را یعنى جناب امام رضا علیه السّلام را، و شریك كردم با او پسران خود را در ظاهر و وصیّت كردم با او در باطن پس اراده كردم تنها او را. و اگر امر راجع به سوى من بود هر آینه قرار میدادم امامت را در قاسم پسرم بجهت محبّت من به او و مهربانى من بر او؛ و لكن این امر راجع به سوى خداوند عزّ و جلّ است، قرار میدهد آنرا هر جا كه میخواهد- الخ.

و نیز كلینى روایت كرده كه یكى از فرزندان امام موسى علیه السّلام را حالت موت روى داد و آن حضرت به قاسم فرمود كه اى پسرجان من بر خیز و در بالین برادرت سوره و الصّآفّات بخوان! قاسم شروع كرد بخواندن آن سوره مباركه تا رسید به آیه مباركه: أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَنْ خَلَقْنَا كه برادرش از سكرات موت راحت شد و جان تسلیم كرد. و از ملاحظه این دو خبر معلوم مى‏شود كثرت عنایت حضرت امام موسى علیه السّلام به قاسم.

و قبر قاسم در هشت فرسخى حلّه است و مزار شریفش زیارتگاه عامّه خلق است و علماء و أخیار به زیارت او عنایتى دارند. و سیّد ابن طاووس ترغیب به زیارت او نموده است. و صاحب «عمدة الطّالب» گفته كه: قاسم عقب نیاورده.

[x] . و همین مراد و مُفاد را میرساند بیت ابن فارض عارف شهیر مصرى:‏

          ما لِلنَّوَى ذَنبٌ و مَن أهْوَى مَعى             إن غابَ عَن إنسانِ عَینى فهْوَ فى‏

 «در صورتیكه محبوب من با من باشد، دورى گناهى ندارد؛ چرا كه اگر از مردمك چشمم غائب باشد، در درونم حاضر است.» ( «دیوان ابن فارض» طبع بیروت سنه 1384، ص 155)

[xi] . روح مجرد، ص: 22 تا ص: 39

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است