مرحوم حدّاد بسیار نسبت به امور شرع و احكام فقهیه متعبّد بود و محال بود حكمى را بداند و عمل نكند؛ حتّى مستحبّات و ترك مكروهات. خود چراغى بود نورانى از علم؛ ولى از باب حفظ شرع و احكام شرع، در امور عبادیه و احكام جزئیه تقلید می كرد. در همین سفر در بالاى بام خانه در شب عرفه كه ایضاً جمعى از اهل نجف و كاظمین و بغداد و سماوه و غیرها مجتمع بودند، پس از نماز مغرب و عشا كه می خواستند غذاى مختصرى داده و حضّار به اعمال لیله عرفه و زیارت مشغول شوند، با بهجتى هر چه تمامتر فرمود: فلان سید، سَیدُ الطّآئفتَین است (یعنى هم مجتهد در امر شریعت و هم مجتهد در امر طریقت).
و سپس فرمود: من تا بحال از آقا شیخ هادى شیخ زین العابدین[i] تقلید میكردم، و از این به بعد از او تقلید میكنم!
ایشان بعضى اوقات در امور شرعیه از حقیر ایراد می گرفتند. یكبار فرمودند: وقتى مسح پاها را مىكشى آنها را روى جاى محكمى بگذار تا مسح خوب كشیده شود؛ زیرا در صورت معلّق نگهداشتن آنها چه بسا انسان متوجّه نیست، و در این صورت دستها پاها را مسح نمىنمایند بلكه پاها دست ها را مسح مىكنند. یكبار دیگر فرمودند: آب دهان در مستراح ریختن مكروه است، چون از اجزاءِ بدن مؤمن است و نباید با قاذورات مخلوط شود؛ امّا نخامهاى را كه انسان از دهان در مستراح می ریزد این طور نیست زیرا كه نخامه از اجزاء بدن نیست، آنهم از فضولات است و خَلْط آن با سائر قاذورات اشكالى ندارد.
و یكبار فرمودند: خوب است انسان كه صدقات مستحبّه و خیرات خود را میدهد، از پاكترین اقسام اموال خودش باشد. سوا كردن مال و قسم پست و مشكوك را به فقرا دادن بالاخصّ به سادات روا نیست. اتّفاقاً این در وقتى بود كه حقیر مالى را به عنوان صدقات مستحبّه و امور خیریه از ناحیه خود براى سیدى فرستاده بودم، و در وقت تعیین آن، قسمت پاك و بدون شبهه را براى خود، و قسمت مشتبه و مجهولُ الحال را براى آن سید انتخاب نموده بودم. و خدا می داند كه از این عملِ من جز خود من و خدا كسى مطّلع نبود. ایشان بواسطه این إخبار، هم مرا مطّلع بر امر پنهانى نمودند و هم دستور عمل به آیه قرآن را دادهاند كه:
لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.[ii]
«ابداً شما به بِرّ و نیكى نمیرسید، مگر زمانیكه در راه خدا انفاق كنید از آنچه را كه دوست میدارید!»
یكبار دوغ را كه در داخل لیوان بود و یخ ریخته بودم براى آنكه خنك شود و به ایشان بدهم، با انگشت مُسَبِّحَه (سَبّابه) آنرا بهم زدم، ایشان آنرا نخوردند و فرمودند: با قاشق بهم بزن! دست چه بسا آلوده است! سپس فرمودند: عین این جریان میان من و مرحوم آقا واقع شد. ایشان یكروز كه به كربلا مشرّف شده بودند، در دكّان من تشریف آوردند. من هم براى ایشان دوغ درست كرده و در آن یخ ریختم، چون با انگشت بهم زدم تا تقدیم حضورشان كنم از خوردن استنكاف نموده و فرمودند: با انگشت بهم نزنید![iii]
[i] . مرحوم شیخ زین العابدین مرندى از اعاظم علماء و مجتهدین و زهّاد معروف در نجف اشرف بودهاند و داراى سه پسر: شیخ مهدى، و شیخ هادى، و شیخ هدایت الله؛ و همه از اعاظم علماء و مجتهدین و مشهور به قدس و تقوى. بنده در نجف اشرف كه بودم خدمت دو پسر بزرگوار رسیدهام، ولى چون آقا شیخ هدایت الله به مرند و تبریز مراجعت نموده بودند، از فیض محضرشان محروم بودم.
و چون شیخ زین العابدین غالباً در منزل بوده است و یك نفر از آقازادگان هم باید حتماً براى حوائج مردم در منزل بماند، ایشان براى خود و سه پسرشان مجموعا دو عدد عبا تهیه كرده بودند؛ زیرا در داخل منزل عبا لازم نیست و در بیرون هم بیش از دو نفر نمىتوانند بوده باشند. و این از شدّت زهد و ورع آن مرحوم بوده است. وقتى كه ایشان فوت مىكنند و میخواهند جنازه را بردارند، براى دو پسر عبا بوده است و براى سوّمى نبوده است.
بارى هر یك از این آقایان بزرگوار الحمد للّه و المنّه آقازادگانى عالم و فاضل و مؤدّب دارند: آقاى حاج شیخ محمّد مرندى فرزند آقا شیخ مهدى، و آقا شیخ كاظم و آقا شیخ موسى و آقا شیخ عبّاس فرزندان آقا حاج شیخ هادى، و آقا شیخ ابو القاسم غروى مرندى فرزند آقا حاج شیخ هدایت الله؛ و همگى اینها از آیات و حجج الهیه هستند، أدام اللهُ بقآءَهم.
[ii] . آیه 92، از سوره َال عمران
[iii] . روح مجرد، ص: 108 تا ص: 110