از استاد خودم عالم جلیل القدر، مرحوم آقاى حاج میرزا على آقا شیرازى (اعلى اللّه مقامه) كه از بزرگترین مردانى بود كه من در عمر خود دیدهام و به راستى نمونهاى از زهّاد و عبّاد و اهل یقین و یادگارى از سلف صالح بود كه در تاریخ خواندهایم؛ جریان خوابى را به خاطر دارم كه نقل آن بیفایده نیست.
در تابستان سال بیست و سال بیست و یك، من از قم به اصفهان رفتم و براى اولین بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده كردم. البته این آشنایى، بعد تبدیل به ارادت شدید از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه از طرف آن مرد بزرگ شد بطورى كه بعدها ایشان به قم آمدند و در حجره ما بودند و آقایان علماء بزرگ حوزه علمیّه كه همه به ایشان ارادت مىورزیدند در آنجا از ایشان دیدن مىكردند.
در سال بیست كه براى اولین بار به اصفهان رفتم، هم مباحثه گرامیم كه اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم هم مباحثه بودیم و اكنون از مدرّسین و مجتهدین بزرگ حوزه علمیه قم است به من پیشنهاد كرد كه در مدرسه صدر، عالم بزرگى است نهج البلاغه تدریس مىكند، بیا برویم به درس او. این پیشنهاد براى من سنگین بود؛ طلبهاى كه «كفایة الاصول» مىخواند، چه حاجت دارد كه به پاى تدریس نهج البلاغه برود؟! نهج البلاغه را خودش مطالعه مىكند و با نیروى اصل برائت و استصحاب مشكلاتش را حل مىنماید!
چون ایام تعطیل بود و كارى نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثهام بود پذیرفتم؛ رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پىبردم، دانستم كه نهج البلاغه را من نمىشناختهام و نه تنها نیازمندم به فرا گرفتن از استاد، بلكه باید اعتراف كنم كه نهج البلاغه، استاد درست و حسابى ندارد. به علاوه دیدم با مردى از اهل تقوا و معنویّت روبرو هستم كه به قول ما طلّاب ممّن ینبغى ان یشدّ الیه الرّحال «از كسانى است كه شایسته است از راههاى دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم.»
او خودش یك نهج البلاغه «مجسّم» بود، مواعظ نهج البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود. براى من محسوس بود كه روح این مرد با روح امیر المؤمنین (ع) پیوند خورده و متصل شده است. راستى من هر وقت حساب مىكنم، بزرگترین ذخیره روحى خودم را درك صحبت این مرد بزرگ مىدانم؛ رضوان اللّه تعالى علیه و حشره مع اولیائه الطّاهرین و الائمّة الطیّبین.
من از این مرد بزرگ داستانها دارم. از جمله به مناسبت بحث، رؤیائى است كه نقل مىكنم:
ایشان یك روز ضمن درس در حالى كه دانههاى اشكشان بر روى محاسن سفیدشان مىچكید این خواب را نقل كردند، فرمودند:
«در خواب دیدم مرگم فرا رسیده است؛ مردن را همان طورى كه براى ما توصیف شده است، در خواب یافتم؛ خویشتن را جدا از بدنم مىدیدم، و ملاحظه مىكردم كه بدن مرا به قبرستان براى دفن حمل مىكنند. مرا به گورستان بردند و دفن كردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران كه چه بر سر من خواهد آمد؟! ناگاه سگى سفید را دیدم كه وارد قبر شد. در همان حال حس كردم كه این سگ، تندخویى من است كه تجسم یافته و به سراغ من آمده است. مضطرب شدم. در اضطراب بودم كه حضرت سید الشهداء (ع) تشریف آوردند و به من فرمودند: غصّه نخور، من آن را از تو جدا مىكنم.»[i] - [ii]
[i] . مرحوم حاج میرزا على آقا اعلى اللّه مقامه، ارتباط قوى و بسیار شدیدى با پیغمبر اكرم و خاندان پاكش( صلوات اللّه و سلامه علیهم) داشت. این مرد در عین اینكه فقیه( در حدّ اجتهاد) و حكیم و عارف و طبیب و ادیب بود و در بعضى از قسمتها، مثلا طبّ قدیم و ادبیّات، از طرز اول بود و« قانون» بو على را تدریس مىكرد، از خدمتگزاران آستان مقدّس حضرت سید الشهداء علیه السلام بود؛ منبر مىرفت و موعظه مىكرد و ذكر مصیبت مىفرمود؛ كمتر كسى بود كه در پاى منبر این مرد عالم مخلص متّقى بنشیند و منقلب نشود؛ خودش هنگام وعظ و ارشاد كه از خدا و آخرت یاد مىكرد در حال یك انقلاب روحى و معنوى بود و محبت خدا و پیامبرش و خاندان پیامبر در حدّ اشباع او را بسوى خود مىكشید؛ با ذكر خدا دگرگون مىشد؛ مصداق قول خدا بود:
الّذین اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و على ربّهم یتوكّلون.( انفال/ 2)
نام رسول اكرم( صلّى اللّه علیه و آله) یا امیر المؤمنین( علیه السلام) را كه مىبرد اشكش جارى مىشد. یك سال حضرت آیة اللّه بروجردى( اعلى اللّه مقامه) از ایشان براى منبر در منزل خودشان در دهه عاشورا دعوت كردند؛ منبر خاصى داشت؛ غالبا از نهج البلاغه تجاوز نمىكرد. ایشان در منزل آیة اللّه منبر مىرفت و مجلسى را كه افراد آن اكثر از اهل علم و طلّاب بودند سخت منقلب مىكرد بطورى كه از آغاز تا پایان منبر ایشان، جز ریزش اشكها و حركت شانهها چیزى مشهود نبود.
[ii] . مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج1، ص: 235 تا ص: 237