خدا مرحوم آیتاللَّه بروجردى را رحمت كند، این بیان از ایشان است؛ مىفرمودند در آن دوره این طور بود كه مردى از مدینه بلند مىشد و مثلا به اقصى بلاد خراسان مىرفت. حال این كیست؟ كسى است كه مىگویند از صحابه پیغمبر است و پیغمبر را ملاقات كرده. دهها هزار نفر دورش را مىگرفتند: تو را به خدا آیا تو پیغمبر را ملاقات كردى، تو خدمت پیغمبر رسیدى؟ بله. یك حدیث از پیغمبر بگو كه خودت از لبهاى پیغمبر شنیدى؛ بگو تا ما بنویسیم و یادداشت كنیم. این برایشان یك بركت بزرگ بود. البته افراد متدین حاضر نبودند حرف خلافى بگویند. اگر چیزى از پیغمبر مىدانستند براى مردم مىگفتند و اگر نمىدانستند نمىگفتند. حال، همه این صحابه هم كه هفت سال، هشت سال، ده سال با پیغمبر نبودند، خیلى از اینها در سال آخر یا دو سال آخر عمر پیغمبر مسلمان شده بودند و از پیغمبر پنج یا ده حدیث حفظ بودند، چند تا قصه از پیغمبر مىدانستند ولى اینقدر مردم هجوم مىآوردند كه آنهایى كه اندكى ضعیفالایمان بودند یك چیزهایى هم لا به لاى آن از خودشان مىگذاشتند.
دوستى داشتیم كه در كشاورزى تخصص داشت، گفت در یك باغ كشاورزى بودیم، شخصى پیوسته از من سؤال مىكرد كه این چیست و آن چیست؟ من آن مقدارى كه مىدانستم گفتم. باز سؤال مىكرد. گفتم اگر از این بیشتر از من بپرسى مجبورم دروغ بگویم، دیگر از من نپرس. آن چیزى كه من مىدانستم همین قدر است. حالا همه این جور نیستند كه یك مقدار معلومات كه دارند همان را بگویند، اگر بیشتر سؤال كردند بگوید از این بیشتر نپرس، اگر بیشتر بپرسى مجبورم دروغ بگویم.
منبع : مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج24 ص 267