در سال 22 كه ما رفتیم بروجرد، در بروجرد یك وضع خیلى عجیبى بود. آن كسانى كه مىآمدند درس آقاى بروجردى (چون آقاى بروجردى آن وقت هنوز بروجرد بودند) حتى جاهایشان مشخص بود. آن كسى كه دست راست آقا مىنشست ممكن نبود جایش عوض شود.دست راستِ دست راست هم همینطور و ... دست چپ هم همین جور. اینها پیش خودشان حسابهایى داشتند. دیگر آنهایى كه جوانتر بودند حق نداشتند كه بیایند در آن جاها بنشینند، باید مىآمدند وسط مىنشستند. منتها جوانهاشان سى چهل سالشان بود و پیرهاشان همه شصت ساله و هفتاد ساله بودند. آقاى بروجردى خوشش نمىآمد. ایشان روى صندلى نمىنشست، همین جور نشسته روى زمین درس مىداد. جمعیت زیاد نبود. همهشان حدود پنجاه نفر بودند. یك روزى ایشان آمد، شاید هم به عمد، براى این كه [آن وضع را] بهم بزند، آنجایى كه آنها نشسته بودند ننشست، یك جاى دیگر نشست. آن روز آن ترتیب بهم خورد. فردا گفتند لابد آقا جا را عوض كرده. آمدند همان ترتیب را در این طرف دیگر قرار دادند. آن روز باز آقاى بروجردى رفت سر جاى اوّلش نشست. آن روز هم آن ترتیب بهم خورد. باز فردا آمدند سر جاى اوّل همان ترتیب را درست كردند. آخرش آن ترتیب بهم نخورد، همینطور بود كه بود.[i]
[i] - مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج15 ص : 261