این داستان الآن یادم آمد، خوب است برایتان عرض كنم. من هشت سال نزد مرحوم آقاى بروجردى (اعلىاللَّه مقامه) درس خوانده بودم و حقیقتا به شخص ایشان خیلى اعتقاد داشتم و واقعا او را یك مرد روحانى مىدانستم. البته اینكه افرادى (از جمله خود من) به دستگاه ایشان انتقاد داشتند، به جاى خود، اما من به شخص این مرد معتقد بودم، یعنى او را یك مرد روحانى واقعى و كاملا مؤمن و معتقد و خداترس مىدیدم. نقل مىكنند در همین كسالت قلبى كه منتهى به فوت ایشان شد- ظاهرا سه چهار روز هم بیشتر طول نكشید- یك روزى ایشان خیلى متأثر بود و گفت كه من خیلى ناراحتم از اینكه كارى نكردهام و مىروم. [اطرافیان ایشان مىگویند] اى آقا! شما چه مىفرمایید؟! شما الحمدللَّه اینهمه توفیق پیدا كردید، اینهمه خدمتها كه شما كردید كى [كرده]؟! اى كاش ما هم مثل شما بودیم، شما كه الحمدللَّه كارهایى كه كردید خیلى درخشان است ایشان به این حرفها اعتنا نكرد و در جواب آنها این جمله را- كه حدیث است- گفت: خَلِّصِ الْعَمَلَ فَانَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ یعنى عمل را خالص بگردان كه آن كه نقد مىكند و عمل را در محك مىگذارد، خیلى آگاه و بیناست و از زیر نظر او كوچكترین عمل مغشوشى بیرون نمىرود. یعنى چه مىگویید كه ما كار كردیم؟! از كجا معلوم كه این عملهاى ما واقعا خلوص داشته باشد؟! براى خدا بودنش را از كجا تأمین مىكنید؟!
منبع : مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى ج4 ص 533