تعبیر فقه جواهرى، تعبیر امام بزرگوارمان بود. صاحب جواهر، مظهر یك فقیه مقید به مقررات فقاهت و قواعد اصول و فقهى است. او یك ملّاى اصولى مقید و دقیق و منظم بود كه از موازین رایج فقهى بین اصولیین، هیچ تخطى نكرد و در بررسى هر مسأله، شهرت و اجماع و ظواهر ادلّه و اصول و هرچه را كه جزو ابزارهاى معمولى كار فقاهت شمرده مىشود، در اختیار گرفت و آنها را با همان دقت یك فقیه اصولى بهكار مىبست. بنابراین، فقه جواهرى، یعنى همان فقه سنتى رایج با متد فقاهت. این روش و متد، همان كیفیت رسیدگى یك مسأله در فقه است. (20/4/68)
فقهاى بزرگى از قبیل صاحب جواهر- كه ما به تعبیر امام رضواناللَّه تعالى علیه، فقهمان را «فقه جواهرى» گفتیم- خصوصیت عمدهاش این بود كه اهل تحول در اندیشههاى رایج فقهى زمان خود بود. در عین حال، این مرد، داراى افكار نو و جدید است. ایشان فتاوایىدارد یا آن جاها هم كه به فتوا نرسیده، حرفهاى نزدیك به فتوا دارد- كه شاید قبل از ایشان، احدى از فقها نگفته است یا لااقل معروف نیست. یكى همین مساله «جهاد ابتدایى در زمان غیبت» است كه مشهور و معروف بین فقهاى متأخر این است كه «مشروع نیست» اما ایشان طورى بحث مىكند كه نتیجه این مىشود كه «مشروع است». خوب؛ این نوآورى است. در مسائل گوناگون، مرحوم صاحب «جواهر» همینطور است. فقیهىمى تواند الگو، برجسته و بزرگ باشد كه داراى چنین روحى باشد. مرحوم آیتاللَّه بروجردى رضواناللَّه علیه كه در زمان خودش قله فقاهت شیعه شد، از این قبیل بود. امام رضواناللَّه عليه از این قبیل بود. (20/6/73)
فقه حكومتى
قرن نوزدهم كه اوج تحقیقات علمى در عالم غرب مىباشد، عبارت از قرن جدایى از دین و طرد دین از صحنه زندگى است. این تفكر، دركشور ما هم اثر گذاشت و پایه اصلى دانشگاه ما بر مبناى غیردینى گذاشته شد. علما از دانشگاه روگردان شدند و دانشگاه هم از علما و حوزههاى علمیه روگردانیدند. این پدیده مرارتبار، هم در حوزه علمیه و هم در دانشگاهها سوء اثر گذاشت. در حوزههاى علمیه سوء اثر گذاشت؛ زیرا علماى دین را صرفاً به مسائل ذهنى دینى- ولاغیر- محدود و محصور كرد و آنها را از تحولات دنیاى خارج بىخبر نگهداشت. پیشرفتهاى علم از نظر آنها پوشیده ماند و روح تحولگرایى و ضرورت تحول در فقه اسلام و استنباط احكام دینى- كه همواره در تحولات عظیم جهانى، چنین تحولى در استنباط دین و فقه اسلام وجود داشته است و فقه براى رفع نیاز جامعه، مستند به قرآن و سنت است- در حوزهها از بین رفت. حوزهها از واقعیت زندگى و حوادث دنیاى خارج و تحولات عظیمى كه به وقوع مىپیوست، بىخبر ماندند و به یك سلسله مسائل فقهى و غالباً فرعى محدود شدند. مسائل اصلى فقه- مثل جهاد و تشكیل حكومت و اقتصاد جوامع اسلامى و خلاصه فقه- حكومتى- منزوى و متروك و «نسیا منسیا» شد و به مسائل فرعى و فرعالفرع و غالباً دور از حوادث و مسائل مهم زندگى توجه بیشترى گردید. این ضربهاى بود كه به حوزههاىعلمیه وارد آمد و دست سیاستها هم از این استفاده كرد و با تبلیغات و روشهاى شیطنتآمیز، هر چه توانستند حوزهها را از تحولات زندگى دورتر كردند. (29/9/68)
ما در طول زمان، به دین و فقه بهعنوان قالب و شكلى براى حكومت نگاه كردیم. ما در دورانهاى گذشته، گروه محكمى بودیم؛ حكومتها داشتند كار خودشان را مىكردند و گاو خودشان را مىدوشیدند؛ ما هم در این چارچوبى كه حكومتها تشكیلداده بودند و در این اتوبوس یا قطارى كه حكومتها مردم را سوار كرده بودند و به سمتى حركت مىدادند، در حالى كه خودمان هم با این اتوبوس یا قطار حركت مىكردیم، مىخواستیم چیزى در خصوص ارتباطات فردى افراد و مسافران به آنها یاد بدهیم؛ فقه ما اینطورىبود؛ لااقل در این چند قرن اخیر اینطورى بوده است. امروز فقه، شكلى براىحكومت و شكلى براى نظام اجتماعى منهاى حكومت است.
حكومت، جزیى از یك نظام اجتماعى است. كدامیك از فقها مىتوانند بگویند كه ما همه اینها را تروتازه و شستهورفته درآوردهایم. بفرمایید در اختیار شماست؛ قطعاً هیچكس چنین ادعایى نكرده و نمىكند؛ خیلى خوب باید برویم اینها را پیدا كنیم؛ پس فكر جدید لازم است. (30/11/71)
تشكیل نظام اسلامى كه داعیهدار تحقق مقررات اسلامى در همه صحنههاى زندگىاست، وظیفهاى استثنایى و بىسابقه بر دوش حوزه علمیه نهاده است؛ و آن تحقیق و تنقیح همه مباحث فقهى است كه تدوین مقررات اسلامى براى اداره هر یك از بدنههاى نظام اسلامى بدان نیازمند است. فقه اسلام، آنگاه كه اداره زندگى فرد و جامعه را با آن گستردگى و پیچیدگى و تنوع مطّمحنظر مىسازد، مباحثى تازه و كیفیتى ویژه مىیابد. و این همانطور كه نظام اسلامى را از نظر مقررات و جهتگیرىهاى مورد نیازش غنى مىسازد، حوزه فقاهت را نیز جامعیت و غنا مىبخشد. روىآوردن به «فقه حكومتى» و استخراج احكام الهى در همه شئون یك حكومت و نظر به همه احكام فقهى با نگرش حكومتى یعنى ملاحظه تأثیر هر حكمى از احكام، در تشكیل جامعه نمونه و حیات طیبه اسلامى امروز یكى از واجبات اساسى در حوزه فقه اسلامى است كه نظم علمى حوزه امید برآمدن آن را زنده مىدارد. (1/12/70)
تحجّر در فقه
تحجّر این است كه، كسى كه مىخواهد كار بزرگى را با این عظمت انجام دهد، نتواند نیازهاى زمان و لوازم هر لحظه زندگى یك ملت را از قرآن بشناسد و بخواهد در یك وضعیت ایستا و بدون انعطاف، حكم نماید و كار كند و پیش برود. این امكانپذیر نیست.
معناى تحجر آن است كه كسى كه مىخواهد از مبانى اسلام و فقه اسلام، براى بناى جامعه استفاده كند، به ظواهر احكام اكتفا نماید و نتواند كشش طبیعى احكام و معارف اسلامى را در آنجایى كه قابلكشش است، درك كند و براى نیاز یك ملت و یك نظام و یك كشور كه نیاز لحظهبهلحظه است نتواند علاج و دستور روز را نسخه كند و ارائه دهد. (14/3/76)
فقه اكبر و اصغر
فقه به دو معناست:
فقه بهمعناى عام كه آگاهى از دین است. فقه بهمعناى خاص، یعنى آگاهى از علم دین و فروع دینى و استنباط وظایف فردى و اجتماعى انسان از مجموعه متون دینى. (31/6/70)
فقه اسلامى، فقط طهارت و نجاسات و عبادات كه نیست؛ فقه اسلامى مشتمل بر جوانبى است كه منطبق بر همه جوانب زندگى انسان است؛ فردیاً، اجتماعیاً، سیاسیاً، عبادیاً، نظامیاً و اقتصادیاً؛ فقهاللَّه الاكبر این است. آن چیزى كه زندگى انسان را اداره مىكند- یعنى ذهن و مغز و دل و جان و آداب زندگى و ارتباطات اجتماعى و ارتباطات سیاسى و وضع معیشتى و ارتباطات خارجى- فقه است. (30/11/70)
چالش اصلى روحانیت كه در ادوار مختلف، حوزههاى علمیه و علماى ما با آن مواجه بودند تبیین و تعلیم دین بهمعناى واسع كلمه بوده است؛ تعلیم فقه اللَّه، فقهاللَّه الدین. فقه، فقط فروع نیست؛ فقه اكبر، توحید و معارف است؛ چیزهایى است كه با غور در مسائل عقلى باید آنها را بهدست آورد و فهمید و با تهذیب نفس آنها را صیقل داد.
مىخواستند دین را فرا بگیرند و آن را به مخاطبان خودشان تعلیم بدهند. تعلیم دین هم ابعادى دارد؛ یكى از ابعاد، رشد دادن فكر و عقل مردم است- كه «ویثیرو الهم دفائن العقول»- یكى دیگر از آن ابعاد، رفع شبهات است. شبهات همیشه بوده، اما نوع شبهات متفاوت بوده است. در دورههاى مختلف، علماى بزرگ ما را ملاحظه كنید؛ یكى از مسئولیتهاى خودشان را این مىدانستند كه با شبهات مقابله كنند. مقابله هم یا بهنحو پیشگیرى است یا بهنحو درمان. پیشگیرى بهتر از درمان است. اینكه كلام را تعلیم مىدادند، فلسفه را تعلیم مىدادند و شخصیتى مثل علامه حلّى كه فقیه عالیقدرى استهم در كلام كتاب دارد، هم در فلسفه كتاب دارد، بهخاطر آن بود كه با بارور كردن عقلیت مخاطبان خودشان بتوانند از ورود یا جایگیر شدن شبههها در ذهن پیشگیرى كنند.
مخاطب آنها- چه انسان معمولى یا طالب علم، یا شخص فرزانه و تحصیلكرده- در مقابل شبههاى كه به ذهن او مىرسید یا دیگرى به ذهن او وارد مىكرد، درنمىماند. كار دیگر هم این بود كه شبهه را درمان كنند؛ اگر شبههاى پیش مىآمد، مجالس كلامى و بحث و پاسخ به سؤالات تشكیل دهند و كتاب بنویسند تا شبههها را برطرف كنند. براى این كار، فقه و فلسفه و كلام و تفسیر و علوم مقدماتى مىخواندند؛ از تاریخ مطلع مىشدند و بسیارى از علوم عصر خود را فرا مىگرفتند تا بتوانند دین را تبلیغ كنند؛ «لقد مناللَّه علىالمؤمنین اذ بعث فیهم رسولًا من انفسهم یتلوا علیهم ایاته و یزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمة». (15/4/83)