در
 

● مقدمه

پیش از بررسی نقدهای استاد شهید بر سكولاریسم، به نكاتی (تعریف و پیشینه سكولاریسم نسبت دین و سیاست) به عنوان مقدمه اشاره می‏شود:

● تعریف سكولاریسم

سكولاریسم در اصطلاح، در معانی مختلف مانند: «جدا انگاری دین و دنیا» ، «غیر مقدس و غیر روحانی‏» ، «عقلانیت‏» و «علم گرایی‏» به كار می‏رود . (۲)

واژه لاتینی آن، سكولوم (ذس‏دس‏ح‏حچث) ، به معنای قرن و سده می‏باشد . سكولوم در زبان كلاسیك مسیحیت، نقطه مقابل ابدیت و جاودانگی الوهیت، یعنی زمان حاضر است و در اصطلاح به معنای هر چیزی است كه به این جهان تعلق دارد و به همان مقدار، از خداوند و الوهیت دور است . واژه ژرمنی آن (خح‏خژدحج) به معنای «این جهانی‏» است كه به دنیای كنونی و مسائل آن نظر دارد . (۳)

كاربرد اصطلاح سكولاریسم در جهان غرب، در معانی ذیل است:

۱. دین از عرصه سیاست و حكومت، تعریف شایع سكولاریسم است . در این تعریف، دخالت دین در امور سیاسی و حكومتی مورد انكار و نفی قرار گرفته است .

۲ . جدایی دین و دنیا، در تعریف پیشین، تنها مشاركت دین در عرصه حكومت و سیاست نفی شده بود، اما در این تعریف هر نوع فعالیت دین در عرصه‏های دنیوی و اجتماعی، حتی آموزشی نفی شده است . مبنای این تعریف تفسیر تجربی دینی و روانشناسی از دین است كه آن را به امر فردی و قلبی فرو می‏كاهد .

۳ . نفی دین، رویكرد افراطی علیه دین، نه حذف آن از عرصه اجتماع و دنیا، بلكه حذف آن از ذهن و دل انسانی است . در این نگرش، آموزه‏های فراطبیعی مورد نقد و جرح قرار می‏گیرد و چون دین نیز از مصادیق بارز آن است، به نفی و پاك كردن صورت آن از ذهن انسانی پرداخته می‏شود . (۴)

● تعریف شهید مطهری

در عصر زندگانی شهید مطهری، اصطلاح سكولاریسم كاربرد كمتری داشت و زیاد معمول نبوده، شاید یكی از علل آن، تحقق عملی آن در حكومت پهلوی بوده است . با این وجود، استاد به دلیل تتبع و مطالعات خود در اندیشه سیاسی و اجتماعی اسلام و غرب، با این نظریه آشنا بود .

اصطلاح سكولاریسم، در موارد محدود، در آثار قلمی و بیانی استاد به معنای جدایی دین از سیاست و حكومت‏ به‏ كار رفته است . چنانكه بعد از تبیین نظریه «همبستگی دین و سیاست‏» سید جمال الدین اسد آبادی، مخالف آن را سكولاریسم و «علمانیت‏» وصف می‏كند: «كوشش‏هایی بعدها متقابلا از طرف عمال استعمار در جهت جدایی دین و سیاست (سكولاریسم) به عمل آمد كه به نام «علمانیت‏» معروف شد .» (۵)

ایشان جدایی دین از سیاست را به «بیرون كردن دین از صحنه سیاست‏» تعریف كرده و آن را جدایی از اعضای ذاتی و اصلی خود وصف می‏كند .

«جدایی دین و سیاست - به مفهومی كه آتاتورك قهرمان آن بود كه تركیه را به بدبختی كشانید و به شكلی كه در ایران عمل شد - به معنای بیرون كردن دین از صحنه سیاست ‏بود كه مساوی است‏ با جدا كردن یكی از عزیزترین اعضای پیكر اسلام از اسلام .» (۶)

تعریف فنی‏تر سكولاریسم این است كه دین تنها به امور عبادی و معنوی منحصر شده است و یا فاقد احكام اجتماعی و سیاسی است‏ یا اینكه احكام اجتماعی دین مانند تشكیل حكومت توسط پیامبر صلی الله علیه و آله نه به عنوان امر دینی كه به عنوان امر دنیوی و اتفاقی صورت گرفته است، این رویكرد به دین در چهار سده پیش در ایران آغاز شده بود، استاد در آن عصر با نقد این رویكرد می‏نویسد:

«من نمی‏توانم باور كنم یك نفر در یك كشور اسلامی زندگی كند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد، ما با این نغمه كه اسلام خوب است اما به شرط اینكه محدود به مساجد و معابد بوده و با اجتماع كاری نداشته باشد، حدود نیم قرن است كه آشناییم .» (۷)

استاد در ادامه جملات فوق، خاستگاه سكولاریسم را «جهان غرب‏» می‏خواند .

«این نغمه از ماورای مرزهای كشورهای اسلامی بلند شده و در همه كشورهای اسلامی تبلیغ شده است .» (۸)

«علمانیت‏» واژگان عربی سكولاریسم است كه در محاورات عربی معادل سكولاریسم به كار می‏رود . این واژه اصطلاح جدیدی است كه در ادبیات عرب سابقه‏ای ندارد . (۹)

تلفظ این واژه، دو گونه - با فتح یا كسر حرف اول قرائت‏شده است، با فتح آن «علمانیت‏» ، از عالم به معنای دنیا، مشتق شده است كه به معنای دنیوی است . با كسر آن «علمانیت‏» ، از علم اشتقاق یافته كه به معنای علم گرایی در مقابل دین‏گرایی به كار می‏رود .

● نقد مبانی نظری سكولاریسم

سكولاریسم در ابتدا به عنوان یك پروسه تاریخی، معلول عوامل و علل تاریخی است كه با مرور زمان علل و عوامل دینی نیز در پایایی و رشد آن در مسیحیت مؤثر بودند كه مجموع آن دو، «علل دینی و تاریخی‏» سكولاریسم در مسیحیت را تركیب می‏دهند كه نگارنده تفصیل آن را در موضع دیگر تبیین كرده است . (۱۰) آنچه از مبانی در این مقال بدان می‏پردازیم، مهم‏ترین مبانی نظری و مكاتبی است در بعد معرفتی كه در رشد و نمو سكولاریسم نقش ایفا كردند .

● مبنای اول: تئوری الهی حكومت (۱۱)

در صفحات پیشین اشاره شد كه در سده‏های متمادی، حاكمیت كلیسا و نفوذ آن بر قطب حكومت، كلیسا مدعی تفویض حكومت الهی به خود بود و كسی كه از حاكمیت كلیسا تبعیت نمی‏كرد . در آموزه دینی كلیسا وی در حقیقت از حكومت الهی استنكاف می‏نمود .

كلیسا از این رو معتقد بود كه مشروعیت‏حكومت‏سلاطین باید توسط آنان به حاكمان و سلاطین تفویض و اعطا شود و لذا نقش كلیسا در این میان، برتر از حاكم خواهد بود . كلیسا از این مبنا استفاده كرد و در طول قرون وسطی به اعمال برتری خود بر قطب حكومت پرداخت . در این دیدگاه كلیسا، به حقوق مردم و حق انتخاب آنان هیچ توجهی نشده بود، به دیگر سخن، كلیسا از یك ملازمه پیش ساخته خود دفاع می‏كرد كه بر مبنای آن اعتقاد به دین و خدا با پذیرفتن حاكمیت مطلق كیسا و انكار حقوق مردم ملازم است، استاد شهید در این باره می‏نویسد:

«ارباب كلیسا و همچنین برخی فیلسوفان اروپایی، نوعی پیوند تصنعی میان اعتقاد به خدا از یك طرف و سلب حقوق سیاسی و تثبیت‏ حكومت‏های استبدادی از طرف دیگر، برقرار كردند . طبعا نوعی ارتباط مثبت میان دموكراسی و حكومت مردم بر مردم و بی‏خدایی فرض شد . چنین فرض شد كه یا باید خدا را بپذیریم و حق حكومت را از طرف او تفویض شده به افراد معینی كه هیچ نوع امتیاز روشنی ندارند، تلقی كنیم و یا خدا را نفی كنیم تا بتوانیم خود را ذیحق بدانیم ... كلیسا یا طرفداران كلیسا و یا با اتكا به افكار كلیسا، این فكر عرضه شد كه مردم در زمینه حكومت، فقط تكلیف و وظیفه دارند نه حق، همین كافی بود كه تشنگان آزادی و دموكراسی و حكومت را بر ضد كلیسا، بلكه بر ضد دین و خدا به طور كلی برانگیزد .» (۱۲)

این اندیشه و آموزه كلیسا با مخالفت جمعی از آزادی خواهان از یك سو و نیز قطب حكومت و متفكران متمایل به حكومت از سوی دیگر، مواجه شد كه بستر عقب نشینی كلیسا را از عرصه سیاست و حكومت مهیا می‏كرد . (۱۳)

● نقد نظریه

استاد در نقد آن به چند نكته اشاره می‏كند:

۱. ایمان به خدا، پشتوانه حقوق مردم، استاد نخست منكر ملازمه ادعایی است، بلكه عكس آن را معتقد است كه دیانت و ایمان به خدا پشتوانه و مبنای نظری و دینی حقوق مردم از جمله حق آنان در عرصه سیاست و حكومت است، چنانكه با اشاره به فلسفه سیاسی نظریه الهی حكومت كلیسا می‏گوید:

«آنچه در این فلسفه‏ها دیده نمی‏شود این است كه اعتقاد و ایمان به خداوند، پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقی شود . حقیقت این است كه ایمان به خداوند از طرفی زیر بنای اندیشه عدالت و حقوق ذاتی مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه می‏توان وجود حقوق ذاتی و عدالت واقعی را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیه‏ها و قراردادها پذیرفت و از طرف دیگر، بهترین ضامن اجرای آن‏هاست.» (۱۴)

استاد با اشاره به خطبه امام علی علیه السلام مبنی بر وجود حقوق متقابل حكومت و مردم (۱۵) ، می‏گوید:

«در این بیان، همه سخن از خدا است و حق و عدالت و تكلیف و وظیفه، اما نه به این شكل كه خداوند به بعضی از افراد مردم فقط حق اعطا فرموده است و آن‏ها را در مقابل خودش و صاحبان حقوق، بی حد و نهایت مسؤول قرار داده است و در نتیجه عدالت و ضلع میان حاكم و محكوم مفهوم ندارد .» (۱۶)

استاد در ادامه به بخش‏های دیگر نهج البلاغه اشاره می‏كند .

۲ . حكومت امانت مردم، استاد در نقد دیدگاه كلیسا تاكید دارد كه حكومت در اسلام، امانتی از سوی مردم در دست‏حاكم است و حاكم، امین و حافظ منافع و حقوق شهروندان است . ایشان با اشاره به وجود دو دیدگاه در نسبت «حاكم و مردم‏»، «مالك و مملوك‏»و «امین و ذی‏حق‏»، دیدگاه نخست را اندیشه خطرناك می‏خواند كه توسط كلیسا در قرون وسطی گسترش یافت. وی نظر اسلام و نهج البلاغه را چنین تشریح می‏كند:

«از نظر اسلام، درست امر به عكس آن اندیشه است ... در منطق این كتاب شریف، امام و حكمران، امین و پاسبان حقوق مردم و مسؤول در برابر آنهاست. از این دو - حكمران و مردم - اگر بناست‏ یكی برای دیگری باشد، این حكمران است كه برای توده مردم محكوم است، نه توده محكوم برای حكمران‏» (۱۷)

استاد در مواضع دیگر، از حكومت مردمی و به شكل خاص آن «مردم سالاری دینی‏» و به تعبیری «جمهوری اسلامی‏» حمایت كرده است و در آن از حقوق ذاتی و طبیعی مردم، از جمله حق انتخاب حاكم، حق نظارت و انتقاد، صریحا دفاع كرده است كه تبیین آن در این مختصر نمی‏گنجد . (۱۸)

منبع:خبرگزاری فارس به نقل از  سایت: www.rasekhoon.net

 

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است