این داستان را همه علما نقل كرده اند و از مكاشفات معروف شیخ بهایی است. شیخ بهایی علیه
الرحمة مرد بزرگی بوده، هم از جنبه های علمی و هم از جنبه های معنوی و عملی. شاگردان زیادی
داشته. یكی از شاگردان ایشان مجلسی اول پدر مرحوم مجلسی معروف است
[1]. او این داستان را
نقل كرده است كه ما با عده ای از شاگردانْ همراه استاد (شیخ بهایی) رفته بودیم به زیارت اهل قبور
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 810
در تخت فولاد اصفهان
[2]؛ رفتیم سر قبر بابا ركن الدین
[3](یا از كنار قبر او گذشتیم) . یكوقت شیخ به
ما گفت: شما چیزی شنیدید؟ ما هیچ كدام چیزی نشنیده بودیم، گفتیم: نه. از همه پرسید، همه گفتیم:
ما چیزی نشنیدیم. سكوت كرد و حرفی نزد. ما رفتیم.
از آن به بعد دیدیم وضع شیخ بكلی تغییر كرد؛ یعنی بیشتر از آنچه كه سابق به خود
می پرداخت و توبه و استغفار و عبادت می كرد، به خود می پرداخت. درس و مباحثه و كار تربیت
افراد دیگر را كم كرد و به حال خود پرداخت. برای ما شاگردها یك مسئله ای شد كه داستان آن
روز چه بود كه از ما پرسید شما هم شنیدید یا نه و ما همه گفتیم نه، و بعد از آن دیگر این مرد تغییر
حالت پیدا كرد. ولی حشمت و عظمت این استاد مانع بود كه از او بپرسیم. او می گوید من از سایر
شاگردها جسورتر بودم، بالاخره رفتم از استاد سؤال كردم كه آیا ممكن است به ما بفرمایید آن
روز كه در تخت فولاد كنار قبر بابا ركن الدین در خدمت شما بودیم، شما از ما سؤال كردید آیا
شنیدید و ما همه گفتیم نشنیدیم، قضیه چه بود؟ شیخ به من گفت: من در آنجا كه رد می شدم
صدایی شنیدم، مثل اینكه صاحب همان قبر بود، به من گفت: «شیخنا در فكر خود باش! » من
احساس كردم كه مرگ من نزدیك است و باید بروم، این می گوید آماده باش برای رفتن.
[1] - . اسم مجلسی معروف- كه مجلسی مطلق است و «علامه مجلسی» می گوییم، صاحب كتاب بحار الانوار- ملا محمدباقر است، اسم پدرشان ملا محمدتقی كه از علمای بسیار بزرگ و صاحب تألیفات است و مقامات معنوی زیادی داشته. ملا محمدتقی مجلسی شاگرد شیخ بهایی است.
[2] - . شیخ بهایی و شاگردانش در اصفهان بوده اند.
[3] - . یكی از اولیاء، مردی كه اهل عرفان و معرفت بوده.