پس در عالم اموری وجود دارد كه خصلتش فقط این است كه انسان را به خود مشغول و سرگرم
می كند و هیچ خصلت دیگری ندارد. مولوی مثالی می آورد؛ می گوید بچه ها می خواهند بازی كنند؛
برای اینكه خوب بتوانند جست وخیز كنند لباسها را می كَنند؛ كفش و كلاه و جُبّه را درمی آورند و
سرگرم بازی می شوند:
كودكان هرچند در بازی خوش اند
شب كسانْشان سوی خانه می كشند
بچه وقتی كه مشغول بازی می شود آنچنان گرم بازی می شود كه حتی به فكر خوراكش هم نیست.
گرسنه می شود، مادرش باید بیاید به زور صدایش كند كه بیا آخر یك چیزی بخور بعد برو بازی
كن. تا شب اینها گرم بازی هستند. شب كه هوا تاریك می شود و اینها خسته هستند و بازی جبرا
تمام می شود، می رود سراغ كفش و كلاهش، می بیند نیست. آنچنان سرگرم بازی بوده كه یادش
رفته كفش و كلاهی هم دارد و اینها را باید نگه داشت. یعنی این خصلت مشغول كنندگی بازی به
قدری قوی و شدید است كه اصلا یادش می رود كفش و كلاه هم دارد. بعد همین كه این مثل را با
یك شعرهای خیلی عالی می آورد یكدفعه می گوید: «نی شنیدی اِنَّمَا الدُّنْیا لَعِب» نشنیدی كه همه
دنیا مثل میدان بازی است برای بچه كه سرگرم بازی می شود؛ گرم بازی كه می شود مسائل جدی
یادش می رود.
پس لهو عبارت است از بازداشتن ولی نه هر بازداشتنی، بلكه بازداشتن روانی و روحی نه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 739
جسمی و مادی؛ یعنی اموری كه این قدرت را دارند كه انسان را آنقدر به خود سرگرم كنند كه كار
و زندگی اش و كارهای حسابی و جدی اش یادش برود.
«أَلْهاكُمُ» یعنی شما را بازداشته به طوری كه به خود سرگرم كرده است؛ چه؟ تكاثُر. اینجا
صحبتِ این نیست كه قمار یا شراب یا موسیقی و یا كاخ جوانان
[1]شما را سرگرم كرده، بلكه
می فرماید تكاثر شما را سرگرم كرده است. تكاثر یعنی افزون طلبی و بلكه رقابت در افزون طلبی.
[1] - . [كاخ جوانان در رژیم پهلوی مركز فساد و سرگرمی ناسالم جوانان بود. ]