بعد می فرماید مردم دو دسته هستند: یكی همان صاحبْ خشیت ها، دلهره دارها، باقی ماندگان بر
فطرت انسانیت؛
سَیَذَّكَّرُ مَنْ یَخْشی این گروه متذكّر می شوند، متنبّه می شوند، بیدار می شوند، استفاده
می كنند.
وَ یَتَجَنَّبُهَا اَلْأَشْقَی . نقطه مقابلِ این یَخْشی ها، دلهره دارها، خداترس ها- كه گفتیم واقعیت این
دلهرگی همین است كه فطرت انسان او را متوجه یك عدالتی كه هست می كند- [شقی ترین ها
هستند. ] در آینده متذكر خواهند شد كسانی كه از خدا می ترسند (همان حالت دلهرگی كه عبارت
است از بقای بر فطرت انسانیت) ؛ اما گروه دوم، این بدبخت ترین ها، این شقی ترین ها تذكر هم كه
بدهی سرشان را كج می كنند از یك راه دیگر می روند،
اَلَّذِی یَصْلَی اَلنّارَ اَلْكُبْری این اشقی هایی كه
در آینده ملازم خواهند بود با آتش بزرگتر،
ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی نه یك آتش موقت، بلكه
آتشی كه آنجا نجاتی ندارد نه به مردن و نه به خلاص شدن و رسیدن به یك حیات پاكیزه؛ نه
می میرد كه از این راه نجات پیدا كند و نه زندگی واقعی پیدا می كند، یك زندگی پاكیزه ای كه
سعادتمند باشد.