مردی بود در خراسان به نام مرحوم حاج آقا آخوند ملاّ عباس تربتی (پدر آقای راشد) كه بسیار
مرد باتقوا و فوق العاده ای بود و با مرحوم پدر ما خیلی دوست بودند. آقای راشد نقل می كرد كه در
سنه هجده كه پدر ایشان به تهران آمده بود
[1]، گاهی كه به خیابان می رفتیم، [اگر چیزی به ایشان
نشان می دادند] مثلا می گفتند: این خیابان را خراب كرده اند، اینجا چنین است، آنجا را ببینید. . .
هرچه می گفتند، ایشان سرش را بلند نمی كرد و نگاه نمی كرد. گفتم: چرا نگاه نمی كنید؟ گفت: چون
فایده ای به حال من ندارد. به همان اندازه كه نگاه كنم توجهم جلب می شود و آن مطلب می آید در
روح من و غذای روح من می شود. من باید حساب كنم كه این غذای روحی برای من لازم است یا
نه، مفید است یا مفید نیست؟
[1] - . ایشان به قم هم آمده كه اتفاقا به حجره ما آمد.