در
کتابخانه
بازدید : 1640096تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (10)</span>آشنایی با قرآن (10)
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (11)</span>آشنایی با قرآن (11)
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره دهر</span>تفسیر سوره دهر
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره مرسلات</span>تفسیر سوره مرسلات
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره نبأ</span>تفسیر سوره نبأ
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره نازعات</span>تفسیر سوره نازعات
Expand تفسیر سوره نازعات (1) تفسیر سوره نازعات (1)
Expand تفسیر سوره نازعات (2) تفسیر سوره نازعات (2)
Collapse تفسیر سوره نازعات (3) تفسیر سوره نازعات (3)
Expand تفسیر سوره نازعات (4) تفسیر سوره نازعات (4)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (12)</span>آشنایی با قرآن (12)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (13)</span>آشنایی با قرآن (13)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (14)</span>آشنایی با قرآن (14)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
برای اینكه بدانیم كه تجربه عملی هم نشان داده است كه نیروی اندرز و نصیحت یك نیروی كارآمد است، شما وضع رسول خدا را در نظر بگیرید در درجه اول، و وضع امیرالمؤمنین علی علیه السلام را در درجه دوم. پیغمبر اكرم برای اصلاح مردم از چه نیروهایی استفاده كرد؟ بدون شك
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 335
یكی از بزرگترین نیروهایی كه پیغمبر اكرم از روز اول بعثت و رسالت تا روز وفاتش از آن استفاده كرد همین نصیحت و اندرز بود. مخصوصا در روزهای جمعه می آمد برای مردم اندرز می گفت، نصیحت می كرد، خطبه می خواند، خطابه می خواند و مردم را موعظه می كرد و چقدر مردم در پای مواعظ رسول خدا منقلب می شدند! حدیثی هست كه امام باقر علیه السلام می فرمایند: یك وقت اصحاب رسول خدا آمدند خدمت ایشان و گفتند: «یا رسولَ اللّهِ! اِنّا خَشینا عَلَیْنَا النِّفاقَ» ما می ترسیم منافق باشیم و خودمان هم نمی دانیم. فرمود: چرا؟ عرض كردند كه ما در خودمان یك حالتی می بینیم، یك علامتی می بینیم می ترسیم علامت نفاق باشد و خودمان هم نمی دانیم منافق هستیم. فرمود:

چیست؟ عرض كردند كه ما می آییم خدمت شما و شما كه برای ما سخن می گویید و نصیحت می كنید و اندرز می دهید عالمی پیدا می كنیم كه همه چیز را فراموش می كنیم، شما ما را پرواز می دهید می رویم در یك عالم معنویت و روحانیتی و خیلی حال خوشی پیدا می كنیم. بعد، از خدمت شما می رویم (تعبیر این است) وَ شَمَمْنَا الاَْهْلَ وَ الْعِیالَ (یا: اَلْعِیالَ وَ الاَْوْلادَ) با زن و بچه مان می نشینیم، بوی زن و بچه به دماغمان می خورد كم كم آن حالت ما تغییر می كند و به حالت اول برمی گردیم. یا رسولَ اللّه! این دو حالت كه در حضور شما ما اینقدر مؤمن هستیم و حال خوشی داریم ولی در خانه ها كه می رویم باز یك حالت عادی داریم مثل همه مردم، [می ترسیم كه ناشی از نفاق باشد. [1]] فرمود: این نفاق نیست. [اگر آن حالت برای تو باقی می ماند تو صاحب [2]] كرامتها بودی، با ملائكه مصافحه می كردی و بر روی آبها راه می رفتی.
ببینید نصایح و مواعظ رسول اكرم تا چقدر مؤثر بوده كه اینها می گویند: وقتی كه ما در محضر شما می آییم اصلاً یك حالت معنوی پیدا می كنیم، انگار ما آن آدمی نیستیم كه پیش زن و بچه مان هستیم! این، قدرت موعظه است.
چهارده نفر از مردم مدینه كه صیت اسلام را شنیده بودند قبل از آنكه هجرت صورت بگیرد به مكه آمده بودند و بعضی از آنها با رسول اكرم ملاقات كرده و با ایشان پیمان بسته بودند كه اگر به مدینه بیایند از ایشان حمایت كنند. اینها در عقبه، نزدیك منی، شب، مخفیانه قول و قرارهایشان را با حضرت رسول گذاشتند و بیعت كردند. حضرت یكی از خویشاوندان نزدیك خودشان را به نام مصعب بن عمیر كه مردی بزرگوار و از بنی هاشم بود به مدینه فرستادند برای اینكه مردم را از راه نصیحت و اندرز و تعلیم [دعوت و اسلام را] تبلیغ و ترویج كند. البته او نمی توانست علنی تبلیغ كند، زیرا اگر آشكار می شد مخالفین اذیت می كردند. در یكی از باغستانهای اطراف مدینه [3]منزل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 336
كرده بود و افرادی مخفیانه می آمدند، صحبت می كردند و تدریجا مسلمان می شدند. یكی از رؤسای مردم مدینه اطلاع پیدا كرد كه مردی آمده و حرفهایی می زند و مردم را به تعبیر او اغوا و تابع خودش می كند. نزد او آمد. اول با تغیّر و تشدّد گفت: تو كی هستی، از كجا آمده ای، در شهر ما چه می خواهی؟ تو به این جوانان ما چكار داری، چه به اینها می آموزی؟ تو داری افكار اینها را منحرف می كنی. او هم خیلی به نرمی جواب می داد. گفت: من حرف خلافی نمی زنم، حرفهای من حرفهای ساده ای است بر اساس اینكه انسان خدا را باید بپرستد و پیغمبری مبعوث شده و خداوند به وسیله این پیغمبر كتابی فرستاده است و در این كتاب نصایح، پندها و اندرزهایی هست. ما همین را می خواهیم بگوییم، حرف دیگری به مردم نمی زنیم. بیایید ببینید، اگر درست است پیروی كنید اگر نه، پیروی نكنید.
این نرم صحبت كردن او عصبانیت این آدم عصبانی را فرو نشاند. كم كم خود او گفت: آیا از آن قسمتهایی كه مدعی هستید كه خدا بر پیغمبر شما نازل كرده است چیزهایی حفظ هستی كه برای من بخوانی؟ گفت: بله. گفت: بخوان. شروع كرد آیات قرآن را خواندن. هر چه او می خواند این انقلاب حال پیدا می كرد (قدرت نصیحت و اندرز و سخن را می خواهم عرض كنم) . یكدفعه به او گفت: اگر كسی بخواهد مسلمان بشود چه مقدماتی دارد؟ فكر كرد مثل مسیحیت، تشریفاتی مانند غسل تعمید دارد. گفت: یك غسل می كنی و یك شهادتین می گویی. چاه آبی آنجا بود، فورا خودش را با لباسهایش در آب انداخت و بیرون آمد، شهادتین را گفت و تمام شد.

[1] -
[2] - 1 و 2. [در اینجا نوار چند ثانیه ای افتادگی دارد. ]
[3] - . چون در قدیم (حالا هم كم و بیش همین طور است) اطراف مدینه باغها و باغستانهای زیادی بوده و لهذا منازل از یكدیگر جدا بوده است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است