در
کتابخانه
بازدید : 1640089تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (10)</span>آشنایی با قرآن (10)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره مزّمّل</span>تفسیر سوره مزّمّل
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره مدّثّر</span>تفسیر سوره مدّثّر
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره قیامة</span>تفسیر سوره قیامة
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (11)</span>آشنایی با قرآن (11)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (12)</span>آشنایی با قرآن (12)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (13)</span>آشنایی با قرآن (13)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (14)</span>آشنایی با قرآن (14)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مطابق آنچه كه تواریخ نوشته اند در روز دوم محرم بود كه وجود مقدس اباعبداللّه الحسین وارد سرزمین كربلا شد. این كاروانی كه از روز هشتم ذی الحجه از مكه حركت كرده بود، روز دوم محرم یعنی بعد از 24 روز- و اگر فرض كنیم كه ماه ذی الحجه 30 روز تمام نبوده است بعد از 23 روز- به سرزمین كربلا رسیدند. به آنجا كه رسیدند خود حضرت فرمود كه اینجا پایین بیایید. البته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 69
مقدمه اش را شنیده اید: وقتی كه ایشان به مرز عراق آمدند [با لشكر حر بن یزید ریاحی مواجه شدند] اگرچه آن وقت عراق كشور جداگانه ای با حجاز نبود چون همه جزء قلمرو یك كشور بود ولی از نظر استانها و حكومتها عراق در قلمرو حكومت عبیداللّه زیاد بود و حجاز در قلمرو حكومت او نبود. او بعد از آنكه آن تسلط را پیدا كرد و كوفه را زیر نفوذ خودش گرفت و جناب مسلم را شهید كرد، نگهبانان و مأموران زیادی به مرزهای عراق فرستاده بود كه هرگاه حسین بن علی وارد عراق شد او را تحت الحفظ بگیرید و نزد من بیاورید. حرّ بن یزید ریاحی یكی از سرداران عبیداللّه است. او را با هزار سوار مأمور كرده است و حرّ از شجاعترین و دلاورترین و بهترین فرماندهان كوفه به شمار می رود كه ضرب المثل شجاعت است. دو سه روز قبل از جریان ورود به كربلا، روز بسیار گرمی است، نزدیك ظهر است، ابا عبداللّه در حالی كه با اصحاب خودشان دارند می آیند، به یكی از منازل بین راه كه می رسند یكی از اصحاب ناگهان یك فریاد اللّه اكبر می كشد به علامت تعجب. دیگران می پرسند: اللّه اكبر چه بود؟ می گوید من با این سرزمین آشنا هستم، از آن دور، خیلی دورها، علائمی می بینم شبیه باغستان، مثل اینكه شاخه های درختی پیدا باشد. اینجا كه چنین چیزی وجود نداشته. به او می گویند كه بیشتر دقت كن، وقتی او و دیگران بیشتر دقت می كنند می گویند اشتباه كرده ای، درخت و باغ كجاست؟ ! آنها سوارند كه دارند می آیند، پرچمهای آنها و سرهای اسبهای آنهاست كه از دور به نظرت می آید كه اینها درخت است. معلوم بود قضیه چیست؛ چون خبر شهادت مسلم هم قبلاً اعلام شده و به آن حضرت رسیده بود.
آنجا كوهی بود به نام ذی حَثم در طرف دست چپ، حضرت فرمود كه به طرف این كوه بروید كه در آنجا پشتتان به كوه باشد تا از یك طرف امنیت داشته باشید. به سرعت خودشان را كشیدند، آنها هم با سرعت بیشتر خودشان را رساندند. تا اینها رسیدند آنها هم رسیدند. حرّ به دستور عبیداللّه زیاد خیلی به سرعت رانده و آمده است، وسط روز اسبها و مردهایش همه تشنه هستند.

در منزل پیش، اباعبداللّه دستور داده اند كه هرچه مشك هست، مشك ذخیره هم هرچه دارید، همه را آب كنید و بر این اسبها و شترهایی كه یدك می كشید بار كنید و بیاورید. چندین برابر احتیاج خودشان آب برداشتند. حرّ و افرادش رسیدند، از وضع قیافه ها و اسبهای اینها پیدا بود كه همه شان تشنه هستند. اباعبداللّه فرمود: به اینها آب بدهید، هم به مردشان هم به اسبشان، اینها را سیراب كنید. ظرفهایی كه معمولاً با خودشان داشتند همه را بیرون آوردند، ظرفهای تغارمانند، مرتب مشكها را در آنها خالی كردند و دادند این اسبها خوردند و با یك ظروف دیگری انسانها را سیراب كردند.
حضرت خودشان بر این كار نظارت می كردند. مردی می گوید من اسبم را آوردم آب بدهم، تا اسب یك نفس آب خورد خواستم اسب را ببرم، فرمود: نه، نگه دار، اسب خسته است، در حال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 70
خستگی نمی تواند یك نفس آب بخورد، بگذار دو نفس سه نفس آب بخورد تا حیوان سیراب بشود. دیگری می گوید من خودم می خواستم آب بیاشامم، خواستم از سر یك مشك آب بیاشامم، دستور داد كه این سر مشك را بگیر و تا كن تا كوچك بشود كه خوب بتوانی بیاشامی. می گوید من نتوانستم، بلد نبودم، نفهمیدم چه كار باید بكنم، خود ایشان پیاده شدند، درِ مشك را باز كردند، بعد پیچاندند و تاب دادند، كوچك شد به طوری كه جلو دهان كه می گرفتی به راحتی می شد آب بخوری. در واقع به دست خودشان مرا سیراب كردند.
ظهر بود (یا همان جا ظهر شد) . حضرت رو كرد به حرّ و فرمود: وقت نماز است، من می خواهم با اصحابم نماز بخوانم، شما هم لابد می خواهید نماز بخوانید، برو با اصحابت نماز بخوان. اینجا این مرد عرض كرد: یابنَ رسولِ اللّه! ما با شما نماز می خوانیم، به شما اقتدا می كنیم.

بسیار خوب. نماز خواندند. نماز اول را كه خواندند، حضرت در بین صلاتین برای مردم صحبت كردند، جریان و اوضاع را گفتند. گذشته را گفتند، وضع خودشان را گفتند، وضع امویها را گفتند، حكومت یزید را گفتند، مخصوصا به وضع عراق اشاره كردند، به دعوتی كه عراقیها كرده بودند و نامه های زیادی كه فرستاده بودند. فرمود: من از پیش خود كه نیامده ام، یك خرجین پر از نامه الآن همراه من است. اینها دوازده هزار یا هجده هزار نامه فرستاده بودند. در واقع كأنه سخن این است: اگر من نمی آمدم، آیا شما و تمام مردم دنیا مرا ملامت نمی كردید كه تقصیر خود حسین بن علی بود؟ عراقی كه اینچنین آمادگی خودش را اعلام می كند، تمام این مردم، تمام قبایل، سران قبایل، كوچك و بزرگ نوشته اند باغهای ما آماده است، سرزمینهای ما آماده است، شمشیرهای ما آماده است برای نصرت و یاری تو، اگر اباعبداللّه نمی آمد مسلّم تا انتهای تاریخ مردم می گفتند عراقیها بیچاره ها آمادگی خودشان را اعلام كردند، حسین بن علی نیامد، العیاذباللّه تقصیر او بود كه نیامد. یعنی شما اتمام حجت كامل بر من كردید، من آمدم حالا چه می گویید؟ آیا از دعوت خودتان پشیمان شده اید؟ حرّ گفت: واللّه من جزو آنها نیستم، من نامه ای را امضا نكرده ام. فرمود: تو امضا نكرده ای مردمت امضا كرده اند. آن خرجین را بردار بیاور نامه ها را نشان بده. او اظهار بی اطلاعی كرد: من خبر ندارم، دیگران بوده اند، من جزو امضاكنندگان نیستم. فاصله شد برای وقت فضیلت عصر، و نماز عصر را خواندند. حضرت به مؤذن خودشان كه مردی بود به نام «مسروق» فرمودند: اذان بگو. اذان گفت و نماز عصر را هم آنجا خواندند.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است