حرّ بن یزید ریاحی این خاطره برای دلش بار سنگینی بود. كم كم روز به روز خودش بهتر
می فهمید، در عمق دلش ایمانی داشت، وجدانی داشت، تدریجا بیدارتر و بیدارتر شد كه روز
عاشورا منجر به توبه این مرد شد و چه توبه ای! توبه ای كه دیگر از مال گذشت، از ثروت گذشت،
از ریاست گذشت، از زن گذشت، از فرزند گذشت و جز درباره یك چیز فكر نمی كرد: خدا
توبه اش را بپذیرد. وقتی كه آمد، آرام آرام خودش را كنار كشید، بعد زد و آمد نزدیك اباعبداللّه،
دیدند دارد با خودش زمزمه می كند می گوید خدایا منم آن روسیاهی كه دل فرزندان پیغمبر تو را
مرعوب كردم: اَللّهُمَّ اِنّی اَرْعَبْتُ قُلوبَ اَوْلِیائِكَ، خدایا از این گناه من درگذر، خدایا این گناه من
خیلی بزرگ است، آیا قابل بخشایش هست؟ همه نگرانی اش این است. تا می رسد خدمت
اباعبداللّه و سلامی عرض می كند. اولین حرفش این است: هَلْ لی مِنْ تَوْبَةٍ؟ . . .
[1]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 73
[1] - . [چند ثانیه ای از مطلب، روی نوار ضبط نشده است. ]