در
کتابخانه
بازدید : 1639072تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (10)</span>آشنایی با قرآن (10)
Collapse <span class="HFormat">تفسیر سوره مزّمّل</span>تفسیر سوره مزّمّل
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره مدّثّر</span>تفسیر سوره مدّثّر
Expand <span class="HFormat">تفسیر سوره قیامة</span>تفسیر سوره قیامة
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (11)</span>آشنایی با قرآن (11)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با  قرآن (12)</span>آشنایی با قرآن (12)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (13)</span>آشنایی با قرآن (13)
Expand <span class="HFormat">آشنایی با قرآن (14)</span>آشنایی با قرآن (14)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
نوف بكالی و حبه عرنی می گویند: شبی از شبهای تابستان در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در صحن دارالاماره [1]خوابیده بودیم. شاید اولین بار بوده است كه اینها این توفیق را پیدا كرده بودند كه شبِ علی را ببینند. گفتند: نیمه های شب كه شد یك وقت یك صدای حزین عجیبی ما را بیدار كرد. دیدیم علی از داخل اتاق دارد بیرون می آید ولی مثل اینكه اصلاً رمق راه رفتن ندارد، دستش را به دیوار گرفته و مثل آدم مریض نمی تواند روی پای خودش بایستد. آن آیات آل عمران را می خواند:
إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلافِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبابِ. `اَلَّذِینَ یَذْكُرُونَ اَللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ اَلسَّماواتِ [2].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 56
اینها می گویند ما بیدار شدیم و حیرت كردیم. یكی از اینها می گوید كه من در همان بستر كه افتاده بودم بی اختیار می گریستم. وقتی كه علی را به آن حال دیدم كه یك حرفها دارد می زند، یك مناجاتها می كند و به قدری خوف خدا در دل علی هست كه در دل احدی از ما نیست، گفتم: یا امیرالمؤمنین! شما هم این جور؟ ! می گوید تا این سخن را گفتم اشكهایش جاری شد، فرمود: البته البته، می دانید كه ما چه روزی را در پیش روی خود داریم؟ ! اگر لطف و عنایت خدا نباشد [كار سخت است. ]
آن شخص دیگر می رود پیش معاویه. (چندین نفر هستند. این قصه متعدد است. یكی از آنها عَدی بن حاتم آن مرد بزرگوار است. ) معاویه با آن رذالتی كه دارد اول شروع می كند [به تحریك احساسات او] بلكه بتواند با یك حقه بازی از زبان عدی كه از اصحاب امیرالمؤمنین بوده- و امیرالمؤمنین مدتی بود كه شهید شده بود و معاویه خلیفه بود- یك بدی از علی بشنود یعنی او را وادار كند كه یك حرفی، اقلاً یك حرف كوچك هم كه شده، علیه امیرالمؤمنین بزند. می دانست كه این سه پسر داشته كه هر سه پسرش در صفین شهید شدند. گفت: پسرهایت طَرفه و طَریف و طارف كجایند؟ عدی هم فهمید كه چه می خواهد بگوید. می خواست تحریك كند. گفت در صفین، آن وقت كه با تو می جنگیدیم شهید شدند. گفت انصاف این است كه علی درباره تو انصاف نداد، بچه های خودش حسن و حسین را كناری سالم نگه داشت، بچه های تو را به كشتن داد. خوب، كدام پدر است كه در یك چنین مقامی یك چنین حرفی بشنود و دلش نجوشد؟ گفت: برعكس است، من درباره علی انصاف ندادم، نباید امروز علی در زیر خاكها پنهان باشد و من روی زمین راه بروم. معاویه دید نه، قضیه خیلی سفت و محكم است، از در دیگر وارد شد، گفت از این حرفها بگذریم، عدی! من دلم می خواهد اندكی علی را آن طور كه از نزدیك دیده ای برای من توصیف كنی. گفت: این حرفها را رها كن، لزومی ندارد. گفت: نه. عدی شروع كرد درباره امیرالمؤمنین سخن گفتن كه در معاشرتهایش، در خلوتهایش، در جلوتهایش، در جنگها، در صلحها چنین بود، با فقرا چنین بود، با اغنیا چنین بود، با زورمندان چنین بود، با زیردستها چنین بود، اخلاق فردی اش چنین بود. تا كشاند به موضوع عبادتها، گفت: معاویه! یك شب من تصادفا علی را در محراب عبادتش دیدم، نمازش را دیدم. دیدم در حال عبادت دست به محاسن مباركش گرفته است به علامت تبتّل (وَ اُذْكُرِ اِسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلاً) و در حال تضرع؛ مثل یك آدمی كه او را مار گزیده باشد به خودش می پیچید و خدا خدا می گفت. (ببینید حقیقت چه می كند) می گوید معاویه همان طور كه گوش می كرد سرش را پایین انداخته بود، یك وقت دیدم اشكهای نحس معاویه سرازیر شده، بعد با آستینش چشمهایش را پاك كرد، سرش را بلند كرد و گفت: هیهات كه روزگار مانند علی كسی را بزاید. راست می گویی همین طور بود؛ ولی مگر دیگر روزگار می تواند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج28، ص: 57
مانند علی فرزندی را بزاید!
اولاد علی همه شان چنین اند. بعضی نوشته اند كه زینب كبری در تمام مدت اسارت، تهجد و نماز شبش تعطیل نشد. بسا بود شب تا صبح اینها را حركت می دادند روی همان كجاوه های بی روپوش؛ در همان حال نماز شب زینب كبری تعطیل نشد.
زهرای مرضیه شبهای جمعه را تا صبح یكسره به عبادت می پرداخت. آنقدر روی پای مباركش به عبادت ایستاده بود كه پاهای مباركش ورم كرده بود. . . [3]
منصور دوانیقی دستور می دهد كه در دل شب بریزند به خانه امام صادق و حضرت را تحت الحفظ بیاورند، هیچ كس اطلاع پیدا نكند، احدی نفهمد، دستورْ خیلی محرمانه است، ربیع و [حجیر] و عده ای را می فرستد. نصف شب گذشته و همه مردم خوابند. حتی می گوید در نزنید، از دیوار بالا بروید. ناگهان مثل اجل معلّق خودشان را از دیوارها داخل خانه می اندازند. می بینند پیرمرد هفتادساله در یكی از اتاقهای منزل خودش، حتی فرش منزل را عقب زده روی همان شنها نشسته و مشغول عبادت و تهجد و نماز شب است در قیافه متهجدین و اهل [تهجد. ] به همان حال امام را كشیدند و كشان كشان آوردند پیش منصور دوانیقی.

[1] - . در زمان عمر منزلی را ابوعبیده جرّاح- ظاهرا- برای محل سكونت امیر كوفه ساخته بود كه به آن «دارالاماره» می گفتند. امیرالمؤمنین در زمان خلافت در همان منزل سكنی داشتند.
[2] - . آل عمران/190 و 191.
[3] - . [چند ثانیه از سخنان استاد ضبط نشده است. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است