منها أنّ كلا منهما مشترك معنوی بین ما یوجد منه فی المستقیمة
[1] و المستدیرة
[2] و الكمیة و الكیفیة لاتحادها فی الحد المشترك و هو القطع للمسافة فی زمان أقل
[3].
و منها أنّ من أسباب البطؤ فی الحركات الطبیعیة ممانعة المخروق
[4]، و فی القسریة
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 930
ممانعة الطبیعة
[5]، و فی الإرادیة هما جمیعاً.
و منها أنّ التقابل بین السرعة و البطؤ لیس بالتضایف، لأن المضافین متلازمان فی
الوجودین و هما غیر متلازمین فی واحد من الوجودین
[6]. و لیس تقابلهما أیضاً بالثبوت و العدم
[7]، لأنهما إن تساویا فی الزمان كانت السریعة قاطعة من المسافة ما لم یقطعها البطیئة
[8]، و إن تساویا فی المسافة كان زمان البطیئة أكثر، فلأحدهما نقصان المسافة و للآخر نقصان الزمان، فلیس جعل أحدهما عدمیاً أولی من جعل الآخر عدمیاً. فلم یبق
من التقابل بینهما إلّاالتضاد لا غیر
[9].
و منها أنّ تقابل السرعة و البطؤ لمّا كان بالتضاد كما مرّ و المتضادان یقبلان الأشد و
الأضعف، فیجب أن یكون لكل منهما غایة فی الشدة، فلابد أن ینظر فی أنه كیف یتصوّر
سرعة لا أسرع منها و بطؤ لا أبطأ منه.
أقول
[10]: إنّ القوة المزاولة للتحریك لابد و أن تكون متناهیة فلها غایة فی السرعة لا یتعداها
[11]. و أمّا الغایة فی البطؤ فهی أیضاً توجد باعتبار القوة الممانعة للحركة كممانعة قوام المخروق
[12] أو الطبیعة فی المقسور للقسریة و غیر ذلك.
و منها أنّ العلامة الطوسی ذكر فی رسالة بعثها إلی بعض معاصریه مورداً فیها بعض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 931
الاشكالات العلمیة، هذا الاشكال بقوله: لما امتنع وجود حركة من غیر أن یكون علی
حدّ معین من السرعة و البطؤ وجب أن یكون للسرعة و البطؤ مدخل فی وجود
الحركات الشخصیة من حیث هی شخصیة، و السرعة و البطؤ غیر متحصلی الماهیة إلّا
بالزمان
[13]. فإذاً للزمان مدخل فی علیة الحركات الشخصیة فكیف یمكن أن یجعل حركة معینة علّة لوجود الزمان
[14]. و لا یمكن
[15] أن یقال الحركة من حیث هی حركة علّة للزمان و من حیث هی حركة مّا متشخصة بالزمان كما أنّ الصورة من حیث هی صورة
[16] سابقة علی الهیولی
[17] و من حیث هی صورة مّا متشخصة بها
[18]، لأنّ
[19] الحركة لیست من حیث هی حركة علّة للزمان و إلّالكان لجمیع الحركات مدخل فی علیته، إنما هی علة للزمان
من حیث هی حركة خاصة متعینة فی الخارج
[20]. فما وجه حلّ هذا الاشكال؟ (انتهی كلامه. )
أقول: ما صادفنا جواباً لأحد فیه، و الذی خطر بالبال حسبما أشرنا إلیه سابقاً أنّ
عروض الزمان للحركة إنما هو فی ظرف التحلیل، فإنّ الحركة و الزمان كما مرّ موجودان
بوجود واحد؛ فعروض الزمان للحركة التی یتقدر به لیس كعروض عارض الوجود
لمعروضه، بل من قبیل عارض الماهیة
[21] كالفصل للجنس
[22] و الوجود للماهیة. و مثل هذه العوارض قد علمت أنها متقدمة باعتبار متأخرة فی اعتبار
[23]. فالحركة الخاصة
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 932
تتقوم بالزمان المعین فی الخارج
[24] لكن الزمان المعین عارض لماهیة الحركة من حیث هی حركة فی الذهن. فهو
[25] كالعلة المفیدة لها بحسب الوجود و التعین، و هی كالعلة
[26] القابلة له بحسب الماهیة. هذا كله فی ظرف التحلیل العقلی، و أما فی الخارج فلا علّة و لا معلول
و لا عارض و لا معروض لأنهما شی ء واحد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 933
[2] . «مستدیره» را معمولا در مورد حركت أینی می گویند، مثل حركت انتقالی زمین، ولی گاهی به حركت وضعی هم حركت مستدیره می گویند. نظر مرحوم آخوند بیشتر به حركت وضعی است. ما باید بگوییم اینجا ایشان «مستدیره» را اعم از حركت انتقالی دایره ای و حركت وضعی كه انتقالی نیست ولی دورِ خودش است گرفته است. پس «مستدیره» ، هم شامل حركت مكانی است و هم وضعی.
[3] . پس معلوم است كه سرعت و بطؤ در اینجاها معنای واحد دارد.
مطلبی كه فراموش كردم از خارج یادآوری كنم این است كه مرحوم آخوند مسأله ی سرعت و بطؤ را در باب حركت جوهری به هیچ شكل طرح نكرده است و حال آنكه در آنجا هم باید طرح شود. آیا سرعت و بطؤ در حركت جوهری معنا دارد یا نه؟ یادتان باشد كه بعدا خودمان روی این مطلب بحث كنیم.
[4] . نمی گوید «سبب منحصر» بلكه می گوید «از جمله ی اسباب بطؤ در حركات طبیعیه ممانعت مخروق است» . «مخروق» یعنی آن جسمی كه این جسم متحرك باید آن را پاره كند و برود، مثل هوا.
[5] . در حركت قسریه از جمله اسباب بطؤ ممانعت طبیعت است. حاجی اینجا تذكری می دهند و تفسیری می كنند كه هیچ لزومی ندارد. اینجا مرحوم آخوند می گویند «و فی القسریه ممانعة الطبیعة» ایشان می گوید «ای الممانعة المختصة بالقسریة بالنسبة الی الطبیعیة، و الّا در قسریه هم ممانعة المخروق هست» . جواب این است كه مرحوم آخوند نمی خواهد [همه ی] اسباب بطؤ را ذكر كند، بلكه می فرماید: و إنّ من أسباب البطؤ؛ یعنی برخی اسباب بطؤ را می شمارد.
[6] . یعنی حتی در وجود ذهنی.
[7] . كه شامل ایجاب و سلب و عدم و ملكه است.
[8] . پس سریع جنبه ی عدمی دارد؛ یعنی زمانش كمتر است.
[9] . این هم حرف ناتمامی است. این طور حرفها را غالبا مرحوم آخوند از كتابهای دیگر گرفته و نقل كرده و خودش هم نظر نداده است.
[10] . جواب ساده ای اینجا می دهند كه بعدها باید روی آن خیلی كار كنیم. خلاصه ی حرفشان این است كه علت سرعت نیروی محرك است و علت بطؤ موانعی است كه سر راه حركت وجود دارد.
[11] . یعنی چون قوه ی محرك در طبیعت نمی تواند غیرمتناهی باشد و همیشه قوای طبیعت متناهی است سرعت هم همیشه متناهی است.
[12] . یعنی كممانعة قوام المخروق، هم در طبیعیه و هم در قسریه.
[13] . بنابراین هیچ حركتی نمی تواند وجود داشته باشد مگر به تبع زمان.
[14] . وقتی در همه جا زمان علت حركت است، چرا می گویند یك حركت معین كه حركت فلك الافلاك باشد، علت زمان است؟
[15] . این «و لایمكنُ» همان «إن قلت، قلت» ای است كه خود خواجه مطرح كرده است.
[16] . «الصورة» كه در بعضی نسخه ها آمده، غلط است.
[17] . [یعنی ] شریكة العلة برای هیولی است.
[18] . [یعنی ] معلول هیولی است.
[19] . می فرماید: اگر حركت من حیث هی حركت، علت زمان باشد همه ی حركتها باید علت زمان باشند، پس چرا شما یك حركت معین را ذكر می كنید؟ ! این همان نكته ای است كه گفتیم جواب مرحوم آخوند به آن برمی گردد كه گذشته از اینكه حركت و زمان در خارج یك وجودند حركت در همه جا علت زمان است و زمان هم در همه جا علت حركت است، به آن معنا كه گفتیم.
[20] . كه به قول قدمای زمان خواجه، همان حركت فلك باشد.
[21] . یعنی از قبیل عوارض ذهنی است.
[22] . كه در خارج یك وجود دارند ولی در ذهن فصل عارض جنس است.
[23] . اعتبارات عقل است، به اعتباری می شود گفت جنس تقدم دارد بر فصل، و به اعتباری می شود گفت فصل تقدم دارد بر جنس. [این در] اعتبار اشكالی ندارد.
[24] . به این معنی كه در خارج موجود به وجود واحدند.
[26] . می گوید «كالعلة» نه اینكه علت واقعی باشد بلكه به حسب اعتبار. به حسب اعتبارْ این، علت تعین آن است و آن علت قابلی این است.