مورد دیگر علیتهاست. ما در جای خودش ثابت كرده ایم كه: الشی ء ما لم یجب
لم یوجد؛ یعنی تا وجود یك چیز به حد ضرورت نرسد موجود نمی شود. از طرف
دیگر شی ء بدون علت موجود نمی شود و علتش هم تا وجوب و ضرورت پیدا نكند
موجود نمی شود. فرض كنید الف علت ب باشد. اگر از ما بپرسند «ب چرا وجود پیدا
كرد؟ چه مانعی داشت كه ب وجود پیدا نكند؟ » می گوییم: ب در شرایطی قرار گرفته
بود كه وجودش ضروری بود؛ یعنی وجود ب وجوب پیدا كرد. چرا وجوب پیدا
كرد؟ چون علتش كه الف است وجوب پیدا كرد. پس ما در اینجا دو ضرورت و
وجوب و به تعبیر دیگر دو وجود ضروری داریم: وجود علت و وجود معلول
[1]. در
اینجا ما نوعی تقدم و تأخر میان وجود ضروری علت و وجود ضروری معلول
قائلیم. این چیزی است كه عقل ما درك می كند و اصلا به حس ما مربوط نیست. از
نظر حس ما احیانا علت و معلول مقارن یكدیگرند، ولی از نظر عقل ما علت تقدم
دارد بر معلول. وقتی تسبیحی در دست ما باشد دستمان را كه حركت می دهیم
تسبیح هم حركت می كند. اینها دو شی ءاند كه همزمان با یكدیگر حركت می كنند؛
یعنی این طور نیست كه اول دست حركت كند و در آنِ بعد تسبیح حركت كند، بلكه
اینها دو حركت همزمان اند. ولی در عین حال می گوییم «تحركت الید فتحركت
السبحة» ؛ یعنی با «فاء» ذكر می كنیم: دست حركت كرد «پس» تسبیح حركت كرد.
آیا مقصود از این «پس» این است كه تسبیح در آنِ دوم حركت كرد؟ نه، ولی در عین
حال اینجا نوعی تقدم و تأخر درك می كنیم. در اینجا در آنِ واحد دو وجود پیدا
شده است كه هر دو هم ضروری اند، ولی یكی از این دو وجود وابسته به دیگری
است و آن دیگری مستغنی از این است. حركت تسبیح وابسته به حركت دست
است، ولی حركت دست وابسته به حركت تسبیح نیست. این است كه این را با كلمه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 752
«فاء» بیان می كنیم. الفاء للترتیب باتصال. ترتیب یعنی تقدم و تأخر.
[1] - . می توانید بگویید «ضرورت علت و ضرورت معلول» و نیز می توانید بگویید «وجود ضروری علت و وجود ضروری معلول» .