خواجه خواسته است كه حرف شیخ را به نحوی اصلاح كند و حتی «أو» را هم برای
اِضراب نداند، بلكه برای تردید بداند به این معنا كه شیخ قسمت اول را به یك اعتبار
گفته و قسمت دوم را به اعتباری دیگر. خلاصه حرف خواجه این است: ماهیت را به
سه نحو می شود اعتبار كرد: با قید وجود، با قید عدم، و لا بشرط (یعنی نه با قید
وجود و نه با قید عدم) . قسم دوم با قسم سوم عملا و واقعا فرقی ندارد؛ چون اگر
خارج را مقیاس قرار دهیم اگر برای ماهیت اعتبار وجود كنیم ماهیت وجود دارد،
اما اگر برای ماهیت اعتبار وجود نكنیم یا اعتبار عدم كنیم هر دو مساوی است با
اینكه ماهیت وجود نداشته باشد. ماهیت فقط آن وقتی كه برایش اعتبار وجود شود
در خارج وجود دارد، اما اگر ماهیت را بدون اعتبار وجود اعتبار كنیم یا با عدم
اعتبار كنیم، در خارج وجود ندارد. پس از نظر خارج صحیح است كه بگوییم
«الماهیة یستحقّ العدم لو انفرد» (یعنی انفرد عن الوجود) ؛ یعنی اگر ماهیت را بدون
وجود اعتبار كنیم مستحق عدم است، یعنی در خارج معدوم است. آنوقت آن
جمله ای كه گفته «أو لا یكون له الوجود لو انفرد» به اعتبار خارج نیست، بلكه به
اعتبار ذهن است. اگر برای ماهیت وجود اعتبار نكنیم نمی گوییم «یستحقّ العدم»
بلكه می گوییم «لا یكون له الوجود» . خواجه به این ترتیب خواسته است حرف شیخ
را تصحیح كند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 730
مرحوم آخوند بدون آنكه متعرض حرف خواجه شود همین قدر می گوید:
حقیقت این است كه اگر بخواهیم مطلب را حل كنیم باید به مبانی خودمان كه در
گذشته گفته ایم رجوع كنیم. بر اساس آن مبانی می توان این اشكال را حل كرد و
مسأله تقدم عدم واقعی شی ء بر وجود شی ء را ثابت كرد.