در
کتابخانه
بازدید : 1557480تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">فصل 30: </span>در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن فصل 30: در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن
Collapse <span class="HFormat">فصل 31: </span>غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است فصل 31: غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است
Expand <span class="HFormat">فصل 32: </span>قِدم زمان فصل 32: قِدم زمان
Expand <span class="HFormat">فصل 33: </span>در ربط حادث به قدیم فصل 33: در ربط حادث به قدیم
Expand <span class="HFormat">فصل 34: </span>زمان اول و آخر نداردفصل 34: زمان اول و آخر ندارد
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
Expand <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
وقتی كه این مطلب روشن شد یك مطلب دیگر روشن می شود و آن این است:

گاهی یك مسأله ای كه مطرح می شود، فرض كنید در باب حركت می گویند فلان شی ء حركت می كند، كسی می گوید چرا حركت می كند؟ دیگری می گوید این دیگر چرا ندارد، علت نمی خواهد، حركت لازمه ذاتش است. حساب نكرده اند كه ما در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 103
جایی می گوییم این شی ء علت نمی خواهد [كه لازم، وجودی غیر از وجود ملزوم نداشته باشد. ] اگر الف حركت می كند، یك وقت كسی می گوید الف كه متحرك و قابل حركت است همان در عین اینكه قابل است فاعل هم هست یعنی منكر فاعل حركت نیست ولی قابل را فی عین أنه قابلٌ فاعل هم می داند، هم مفیض حركت می داند هم مستفیض حركت؛ این یك جور تصور از مطلب است كه در گذشته گفتیم محال است كه یك شی ء در آنِ واحد هم مفیض باشد هم مستفیض؛ و همان جا گفتیم كه یك نوع تعبیر دیگر از مطلب این است كه اصلاً این حركت نیازی به علت ندارد، چرا؟ چون لازمه ذات این متحرك است، یعنی اینجا قابل هست و فاعل نیست (نه اینكه خودش هم قابل است هم فاعل) همین طور كه در زوجیت و اربعه، اربعه معروض و قابلِ زوجیت است [1]ولی دیگر [زوجیت ] فاعل ندارد؛ گفتیم كه لایتخلّل الجعل بین ملزوم و لازم خودش.
[اگر] این را بخواهید بگویید، به این بیانی كه امروز گفتیم جواب آن روشن شد كه [همین طور است، ] در جایی ما می توانیم بگوییم جعل میان ملزوم و لازم متخلل نمی شود كه لازم، وجودی غیر از وجود ملزوم نداشته باشد. آنجا كه ملزوم وجودی دارد و لازم وجودی، یعنی ملزوم فی حد ذاته می تواند این لازم را داشته باشد و می تواند نداشته باشد ولی این لازم را دارد و وجود لازم غیر از وجود ملزوم است چنان كه در همه حركات عرضیه از این قبیل است، دیگر معنی ندارد كه بگوییم یك شی ء لازمه اوست به معنی اینكه بی نیاز از علت است، قابل داریم و فاعل نداریم، زیرا معنایش این است كه یك امر حادث در عین اینكه حادث است واجب الوجود باشد؛ یك امری عارض یك شی ء دیگر بشود، در عین اینكه این شی ء در ذات خودش امكانِ داشتن او و امكان نداشتن او را دارد، ترجیح بلا مرجّح لازم بیاید و او وجود پیدا كند!
این است كه در حركتهایی كه ما موضوعی قائل هستیم و حركتی (یعنی در همه حركات عرضیه) این حرف غلط است كه ما بگوییم این حركت علت نمی خواهد.

بله، در حركت جوهریه ما این حرف را زدیم، چون متحرك ما به نحوی است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 104
حركت از حاقّ ذاتش انتزاع می شود، متحرك ما كه جوهر است یك وجود سیال است. در آنجا وجود حركت عین وجود متحرك می شد لذا می گفتیم حركت، دیگر علت نمی خواهد یعنی این طور نیست كه متحركی داشته باشیم و حركتی، و علتی بیاید به این متحرك ما حركت بدهد، مثل اینكه به جسم یك حركت عرضی می دهیم؛ بلكه علت فقط علت اصل موضوع است، همان علت متحرك علت حركت هم هست، كه در بحث «ربط حادث به قدیم» این موضوع تكرار می شود.
پس در باب حركت گاهی می گویند حركت لازمه این شی ء است، در حالی كه تصوری كه آنها از حركت دارند همین حركات عرضی است. مثلاً می گویند وجود اتم مستقل از حركتش است، داخل اتم یك حركت عرضی هست، الكترونهایی به دور هسته مركزی دارند حركت می كنند، این دیگر لازمه ذاتش است، همین طور دارد حركت می كند. روی «لازمه ذاتش است» حساب نشده. كسی می تواند حركت را لازمه ذات بداند و برای حركت علت قائل نباشد كه قبلاً قائل به حركت جوهری شده باشد. وقتی كه قائل به حركت جوهری شد، در آنجا موضوع حركت و ما فیه الحركه دو چیز نیست، اختلاف متحرك و حركت اختلاف تحلیلی و عقلی می شود، یعنی آنجا- همان طور كه مرحوم آخوند در گذشته گفت- جاعل جعل می كند به جعل بسیط همان متحرك را، جعل او عین جعل حركتش هم هست.

[1] - . البته این قبول قهرا نمی تواند قبول عینی و خارجی باشد چون وقتی كثرت، ذهنی بود قبول، ذهنی است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است