در
کتابخانه
بازدید : 1553307تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
Collapse <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">فصل 30: </span>در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن فصل 30: در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن
Expand <span class="HFormat">فصل 31: </span>غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است فصل 31: غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است
Collapse <span class="HFormat">فصل 32: </span>قِدم زمان فصل 32: قِدم زمان
Expand <span class="HFormat">فصل 33: </span>در ربط حادث به قدیم فصل 33: در ربط حادث به قدیم
Expand <span class="HFormat">فصل 34: </span>زمان اول و آخر نداردفصل 34: زمان اول و آخر ندارد
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
فعلاً ما در این فصل در مقام رد نظریه خاص متكلمین هستیم به همان معنا كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 118
متكلمین عالم را حادث زمانی و مسبوق به یك عدم قبلی می دانند. گفتیم كه فلاسفه، هم از راه عالم استدلال می كنند- به همین بیانی كه عرض كردیم- و هم از راه مبدأ عالم، و بیشترین استدلالشان از راه مبدأ عالم است یعنی از راه واجب الوجود، یعنی از راه برهان لمّی. می گویند فرضا از نظر عالم این امكان وجود داشته باشد كه حادث باشد یا قدیم (به آن معنا كه آنها قدیم می گویند) ولی از ناحیه علت كه ذات واجب الوجود است امكان این مطلب نیست، چرا؟ چون معنای این مطلب انقطاع فیض است. واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات و الحیثیات است یعنی همین طوری كه ذاتُهُ واجب الوجود، او من حیث انه عالم واجب العلم و من حیث انه قادر واجب القدرة و من حیث انه حیّ واجب الحیاة و من حیث انه مرید واجب الارادة و من حیث انه فیاض واجب الفیاضیه؛ یعنی هیچ صفتی در او به صورت امكان وجود ندارد كه ذات واجب الوجود لا اقتضا باشد از داشتن و نداشتن آن صفت. اگر صفت نقص است ذات واجب الوجود ابا دارد از او، یعنی آن صفت برای او ممتنع است. اگر صفت كمال است آن صفت برای ذات او وجوب و ضرورت دارد، یعنی امكان ندارد از ذات او منفك باشد. بنابراین هیچ صفتی نیست كه ذات واجب الوجود نسبت به آن صفت لا اقتضا باشد. مسأله فیّاضیت را هم همین طور می گویند كه ذات واجب الوجود دائم الفضل و مستمر الفضل است، فضل او و فیض او همیشه بوده است و خواهد بود، و لازمه سخن متكلمین این است كه ما از ازل واجب الوجود را ممسك الفضل بدانیم بعد در یك محدوده ای او را فیاض و مُفضِل بدانیم و بعد از آن محدوده هم دوباره منع فضل و منع فیض كنیم. چنین چیزی امكان ندارد. این هم استدلال دیگری است كه فلاسفه می كنند. در فصلهای بعد اینها را بیان می كنیم، فعلاً فقط برای روشن شدن عرض كردیم.
چون بحث با متكلمین است، در همان حد كه متكلمین قائلند [فلاسفه بحث كرده اند. متكلمین معتقدند كه ] زمان و حركت مسبوق اند به چیزی ولو آن چیز عدم خودشان باشد، مسبوق اند به عدمی كه آن عدم بر وجودشان تقدم دارد، تقدمی كه متقدم و متأخر غیر مجامع هستند. چون آنها چنین گفته اند اینها هم همان را رد می كنند و مسلّم رد كردن این نظریه خیلی ساده و آسان است؛ یعنی اگر ما قائل
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 119
بشویم كه زمان- و حركت [1]- حادث است به معنی اینكه برای زمان عدمی فرض می شود كه آن عدم تقدم دارد بر زمان، تقدمی كه غیر مجامع است، جوابش خیلی ساده است؛ مرحوم آخوند همان برهانی را كه در فصل شانزدهم تحت عنوان «كل حادث مسبوق بقوة و مادّة تحملها» ذكر كردند، با بیان بیشتر و مفصل تری در این فصل ذكر می كنند، كه آنچه در اینجا ذكر كرده اند عینا ازشفای بوعلی اقتباس شده، یعنی این فصل تحت همین عنوان «لا یتقدم علی ذات الزمان و الحركة شی ء الاّ الباری» فصلی است كه در طبیعیات شفاهست با یك اختلاف تعبیر.
همان بحث را اینجا تكرار می كنند، می گویند كه اگر زمان مسبوق به چنین عدمی باشد، می گوییم در ظرف آن عدمِ متقدم بر وجود كه شما قائل هستید آیا زمان امكان وجود داشت یا نداشت؟ اگر بگویید در ظرف آن عدم امكانِ وجود نداشت، نقطه مقابل امكان- اگر امكان را امكان خاص بگیریم- وجوب و امتناع است. پس یا وجوب داشت یا امتناع. اگر وجوب داشت كه باید وجود می داشت.

ناچار مقصود نفی امكان عام است یعنی امتناع داشت. اگر بگوییم امتناع داشت، لازم می آید كه زمان در ظرف عدم خودش ممتنع الوجود بوده، در ظرف وجودش امكان وجود پیدا كرده. این معنایش انقلاب ذات است. در فصل «موادّ ثلاث» ثابت شده كه از یك ذات، ضرورت وجود (اگر واجب الوجود باشد) ، امتناع وجود (اگر ممتنع الوجود باشد) و امكان وجود (اگر ممكن الوجود باشد) غیر قابل تخلف است؛ یعنی محال است كه یك ذاتِ ممكن الوجود بالذات واجب الوجود بالذات یا ممتنع الوجود بالذات بشود. پس اگر شیئی ممكن الوجود بالذات است، در هر اعتباری او ممكن الوجود بالذات است، در ظرف عدم خودش هم ممكن الوجود بالذات است.

اگر انسان، امروز موجود است و در یك میلیون سال پیش موجود نبوده است آن، ظرف عدم انسان است، انسان در ظرف عدم خودش هم ممكن الوجود بوده است نه اینكه در آن ظرف ممتنع الوجود بوده بعد ممكن الوجود شده. انقلاب ذاتی محال است.
بگوییم بسیار خوب، این در ظرف عدمش هم ممكن الوجود است. آنگاه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 120
می گویند آیا این امكانِ وجود یك امر قائم به ذات بود یا یك امر قائم به غیر به عنوان یك صفت كه تعلق دارد به غیر؟ اگر بگویید قائم به ذات بود، قبلاً گفتیم كه امكان نمی تواند به صورت یك جوهر موجود باشد، اگر به صورت یك جوهر باشد باید الآن هم كه شی ء موجود است امكانش یك جوهر باشد. این امكان به طور مسلّم حالت یك صفت را دارد آنهم از اضعف صفات از قبیل اضافات. پس اگر این شی ء در ظرف عدم خودش امكان وجود داشته است این امكان مانند یك صفت در ظرف عدم وجود داشته، در این صورت ناچار نیازمند به یك موضوع است. پس باید این طور بگوییم: زمان و حركت قبل از وجود خودشان امكان وجود داشته اند نه وجود، امكان وجودشان در یك موضوعی وجود داشت و ما می دانیم موضوع حركت و زمان جز جسم چیز دیگری نیست. پس اگر برای خود زمان قائل به حدوث زمانی بشویم بگوییم زمان حدوث زمانی دارد- و حركت حدوث زمانی دارد- لازمه اش این است كه قبل از آن كه زمان وجود پیدا كند اجسام وجود داشت.

معنایش این می شود كه عالم یك وضع ماقبل زمان داشته است یعنی اجسام بوده اند بدون آن كه زمان وجود داشته باشد [2]. عالم در یك وضع ماقبل زمان وجود داشته است، یعنی در وضعی وجود داشته كه فقط امكان زمان وجود داشته ولی بعد زمان حادث شده. زمان كه حادث شد چگونه حادث شد؟ این دو وضع چرا پیدا شد؟ چرا در وضع قبلی زمان نبوده؟ یك حادث كه الآن حادث می شود و در ظرف عدمش نبوده است آیا علت تامه اش در ظرف عدمش بود و با این حال خودش نبود؟ در این صورت انفكاك معلول از علت تامه لازم می آید كه محال است. ناچار باید بگوییم علتش یا جزء علتش [مثلا] یكی از شرایطش نبوده. پس بگوییم در ظرف عدمش علت تامه اش وجود نداشت، مقارن با حدوثش علتش یا جزء علتش حادث شد.

نقل كلام عینا به خود آن علت یا جزء علت می كنیم، می گوییم آن علت یا جزء علت چرا در آن ظرف عدم زمان وجود نداشت؟ ناچار او هم معلّل می شود به این جهت كه بگوییم اگر وجود نداشت چون علتش وجود نداشت. نقل كلام به آن علت می كنیم. بعد لازم می آید [سلسله ] علل غیرمتناهی كه همه حادث باشند و به هیچ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 121
علت قدیم منتهی نشود (چون اگر به علت قدیم منتهی شود اشكال پیش می آید [3].
اولاً یك محال كه در علل غیرمتناهی حادث لازم می آید و در سایر تسلسلها لازم نمی آید این است كه اگر ما علل غیر متناهی حادث را ممكن بدانیم سؤالمان باز سر جای خودش هست چون تمام این حادثها را به منزله یك واحد می توانیم اعتبار كنیم و بگوییم تمام این علل غیرمتناهی حادث چرا حادث شد؟ چون فرض این است كه شما می گویید در این «آن» علل غیرمتناهی حادث شد. خود علل غیرمتناهی حادث باز حادث است. از این می گذریم.
ثانیا می گوییم این علل غیرمتناهی یا مجتمع اند یا متعاقب. اگر مجتمع باشند كه همان براهین امتناع تسلسل اینها را باطل می كند چون براهینی كه در امتناع تسلسل داریم تسلسل امور مجتمعه با یكدیگر را باطل می كند. ولی اگر این امور متعاقب باشند و بگویید زمانْ یك آنِ حدوث دارد، علت زمان در همان آنِ حدوثش حادث نیست كه بعد بگویید [در ظرف عدم زمان موجود نبوده پس ] علت آن چنین و علتِ علت آن چنین. او در آنِ قبل حادث شده. علت او چطور؟ باز علت او در آنِ قبل از او حادث شده؛ حال یا در آنِ قبل از او یا در زمان قبل از او، چون این را ما دو گونه بلكه سه گونه می توانیم تصور كنیم: یكی این كه بگوییم علت زمان در آنِ قبل [از آنِ حدوث زمان ] حادث شده است و علت او در آنِ قبل از این آن و علت او در آنِ قبل از این آن، همین طور آن به آن جلو برویم. دیگر این كه بگوییم علت زمان در زمان قبل پیدا شده (حتی كلمه زمان را بیاوریم) [و علت او در زمان قبل و. . . ] ولی زمانهایی كه از یكدیگر منقطع و جدا هستند. علت زمان یك زمان كوتاه (مثلاً یك هزارم ثانیه) داشته كه زمانش هم مثل خودش حادث است. علت آن علت هم یك زمان كوتاه داشته ولی بریده از آن زمان. علت آن علت هم باز یك قطعه زمان داشته بریده از آن زمان. این علتها یا آنیّ الحصول است یا زمانیّ الحصول. اگر آنیّ الحصول باشد هیچ مقدار ندارد. اگر زمانیّ الحصول باشد مقدار دارد ولی مقدار كوچك، اما زمانهایی منفصل و جدا از یكدیگر نه یك زمان متصل واحد.
هر دو حالت محال است. اما این كه علت زمان در آنی باشد و علت او در آنِ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 122
دیگر كه «آن» ها در كنار یكدیگر قرار بگیرند، همان مسأله تتالی آنات است كه اینها را جزء لایتجزای زمان می گویند. براهین امتناع جزء لایتجزی، جزء لایتجزای متكلمین یعنی اجزایی كه نه طول دارند نه عرض و نه عمق یعنی نقطه مكانی و نقطه زمانی را باطل می كند. به عبارت دیگر براهین امتناع جزء لایتجزی تركب جسم را از مجموع نقاط جوهری مكانی و تركب زمان را از مجموع نقاط زمانی یعنی آنِ زمانی باطل می كند. اشتباه است اگر ما خیال بكنیم زمان یعنی مجموع «آن» ها كه در كنار یكدیگر قرار گرفته اند. آنی كه ما در مورد زمان می گوییم یك امر اعتباری است. زمان در ذات خودش یك امر متصل است و «آن» (یعنی حد میان دو كمیت) اعتبار می شود. «آنِ» به معنای ذرات كوچك زمان- كه محال است- چیزی است كه اگر قائل به او شویم او منشأ زمان است یعنی زمان از او درست شده. «آن» به معنایی كه ما قبول داریم یك امر اعتباری است و متفرع بر وجود اتصالی زمان است یعنی بعد از آنكه زمان را به صورت یك امر متصل واحد قبول می كنیم، می پذیریم كه برای زمان اعتبار می شود «آن» یعنی این چیزی كه در ذات خودش هیچ تقطیعی ندارد ولی ما مثلاً یك ساعت را در نظر می گیریم، آن حد وسط این یك ساعت را كه سر نیم ساعت است می گوییم آنی كه این یك ساعت تنصیف می شود. آن «آن» در خارج وجود ندارد ولی ما اعتبار می كنیم همین طوری كه در اجسام میان دو قطعه از یك خط یك نقطه اعتبار می كنیم. هر دو حالت محال است، هم این كه قائل بشویم این علل در آنات متتالی و متوالی به وجود آمده، كه تتالی آنات است، هم در زمانهای منقطع و بریده بریده، به دلایلی كه در محل خودش ثابت شده است كه زمان یا وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد به صورت متصل واحد وجود دارد.
بله، یك سخن دیگر می توانید بگویید و آن این كه: این زمان كه وجود پیدا كرد علتش وجود پیدا كرد ولی در زمان قبل و علت علتش هم در زمان قبل و علت علت علتش هم در زمان قبل و. . . ولی این زمانها مجموعا یك واحد متصل را تشكیل می دهند. می گوید این كه خلاف مدعاست. پس شما همان زمانی را كه انكار می كردید، وجودش را قبول كردید. شما می خواهید بگویید كه زمان به این معنا كه ما می گوییم [4]حادث است و قبل از این زمان زمانی نیست. پس اگر شما قائل به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 123
زمانی قبل از این زمان شدید، همان چیزی را كه نفی می كردید اثبات كردید. آن همان است كه ما هم قبول داریم كه قبل از هر زمانی زمان وجود دارد. بنابراین ما نمی توانیم برای زمان عدمی قائل باشیم كه آن عدم تقدم دارد بر زمان، آنهم تقدمی كه متقدم و متأخر با یكدیگر قابل جمع نیستند.
این، خلاصه این برهان و استدلال بود. بعد می رود دنبال مطالب دیگری كه به اصل مطلب مربوط نیست، می گوید بنابراین بر زمان جز ذات واجب تعالی و امر واجب تعالی و كلمه «كُنْ» و آنچه كه ما آن را «عالم امر» می نامیم چیز دیگر تقدم ندارد.
در فصل 16 عرض كردیم این برهان برهانی است كه از شیخ رسیده است، هم درشفاو هم دراشارات. در زمان شیخ اصطلاح «امكان استعدادی» نبوده و به این معنی هم آنچنان كه متأخرین توجه كرده اند توجه نشده بوده؛ امكان استقبالی بوده است كه امكان استقبالی با امكان استعدادی فرق دارد و متأخرین میان این دو فرق می گذارند، امكان استقبالی را در منطق ذكر می كنند و امكان استعدادی را در فلسفه.

تا آنجا كه ما تتبع كرده ایم اول كسی كه اصطلاح «امكان استعدادی» را به كار برده شیخ اشراق بوده است.

[1] - . حال یا زمان را اصل می دانیم و حركت را منتزَع از زمان- كه قول بعضی بوده است- یا حركت را اصل می دانیم و زمان را مقدار حركت می دانیم؛ به هر حال زمان و حركت یك چیزند به یك معنا و غیر قابل انفكاك اند به معنی دیگر.
[2] - . حال، این كه این مطلب به ادلّه دیگر باطل است، ما فعلاً راجع به آن حرفها بحث نمی كنیم. این كه جسم از زمان غیر قابل انفكاك است مسأله جداگانه است. ما فعلاً با متكلمین بحث می كنیم، به آن كار نداریم.
[3] - . [آن اشكال این است كه قدیم زمانی از نظر متكلمین واجب الوجود است، در نتیجه تعدد واجب لازم می آید كه باطل است. ]
[4] - . [یعنی حدوث زمانی ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است