در
کتابخانه
بازدید : 1558393تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">فصل 30: </span>در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن فصل 30: در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن
Expand <span class="HFormat">فصل 31: </span>غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است فصل 31: غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است
Expand <span class="HFormat">فصل 32: </span>قِدم زمان فصل 32: قِدم زمان
Expand <span class="HFormat">فصل 33: </span>در ربط حادث به قدیم فصل 33: در ربط حادث به قدیم
Collapse <span class="HFormat">فصل 34: </span>زمان اول و آخر نداردفصل 34: زمان اول و آخر ندارد
جلسه شصت و پنجم
تقریر محل بحث: آیا زمانْ حادث و فانی زمانی است؟
برهان عدم حدوث زمانی زمان
اثبات مدعا به بیانی دیگر
یك مطلب استطرادی: بررسی عدم حدوث زمانی زمان طبق مبنای آخوند در
حقیقت زمان
نزاع بزرگ فلاسفه و متكلمین
ریشه اختلاف فلاسفه و متكلمین در بحث حدوث زمان
برهان فلاسفه بر قدم عالم از راه خدا
برهان فلاسفه بر قدم عالم از راه خود عالم
تقسیم اشیاء عالم به حادث و قدیم زمانی در كلام فلاسفه متقدم بر آخوند
حرف آخوند در مورد قدیم زمانی، طبق مبنای حركت جوهریه
برگشت به اصل مطلب
اشكال غزالی به برهان فلاسفه بر قدم زمان
جواب اشكال غزالی
Collapse جلسه شصت و ششم جلسه شصت و ششم
«فإن قال قائل: إنّ هذا یوجب أن یكون إله العالم زمانیّا »
Expand اشكال اول اشكال اول
Expand اشكال دوم اشكال دوم
Expand اشكال سوم اشكال سوم
Expand اشكال چهارم اشكال چهارم
Expand <span class="HFormat">فصل 35: </span>ادله قائلین به بدایت زمان فصل 35: ادله قائلین به بدایت زمان
Expand جلسه شصت و هشتم جلسه شصت و هشتم
Expand جلسه شصت و نهم جلسه شصت و نهم
Expand جلسه هفتادم جلسه هفتادم
Expand <span class="HFormat">فصل 36: </span>در حقیقت «آن» و كیفیت وجود و عدمش فصل 36: در حقیقت «آن» و كیفیت وجود و عدمش
Expand جلسه هفتاد و دوم جلسه هفتاد و دوم
Expand جلسه هفتاد و سوم جلسه هفتاد و سوم
Expand جلسه هفتاد و چهارم جلسه هفتاد و چهارم
Expand جلسه هفتاد و پنجم جلسه هفتاد و پنجم
Expand <span class="HFormat">فصل 37: </span>در كیفیت عدم حركت و عدم امور ناشی از حركت فصل 37: در كیفیت عدم حركت و عدم امور ناشی از حركت
Expand <span class="HFormat">فصل 38: </span>در اینكه «آن» چگونه زمان را تقدیر می كندفصل 38: در اینكه «آن» چگونه زمان را تقدیر می كند
Expand <span class="HFormat">فصل 39: </span>در كیفیت تعدد زمان و حركت به وسیله یكدیگروكیفیت تقدیر هر یك از آنها با دیگری فصل 39: در كیفیت تعدد زمان و حركت به وسیله یكدیگروكیفیت تقدیر هر یك از آنها با دیگری
Expand <span class="HFormat">فصل 40: </span>در معنای بودن شی ء در زمان فصل 40: در معنای بودن شی ء در زمان
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
Expand <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بسم اللّه الرحمن الرحیم
از اینجا تا آخر این فصل مطلب مهم و عمده ای بیان نشده است. مرحوم آخوند می گویند: مسأله ابطال تعطیل و اثبات صانع مبدع از اعظم مهمات و افضل علوم و معارف الهی است.
توضیح اینكه: از مسأله حدوث عالم به مفهومی كه متكلمین گفته اند، احیانا با عنوان «مسأله تعطیل» یاد می كنند و از نظریه فلاسفه با عنوان «ابطال تعطیل» .
«تعطیل» كه یك اصطلاح شرعی هم هست [1]و شاید اولین بار در حدیث آمده باشد، در موارد مختلف اطلاق شده است. گاهی كلمه تعطیل، در مورد معرفت حق گفته می شود؛ یعنی به نفی هرگونه صفت كمالی از واجب تعالی به عنوان تنزیه،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 255
تعطیل گفته می شود.
بحثی مطرح بوده است تحت عنوان «تنزیه و تشبیه» . گروهی قائل بوده اند كه خدا و صفات او و اسماء حسنای الهی را می توان با عقل شناخت، و گروهی معتقد بوده اند كه انسان هیچ گونه توانایی بر معرفت ذات حق و صفات حق و اسماء حسنای حق ندارد و خلاصه انسان راهی به معارف الهیه ندارد. آنهایی كه قائل به امكان معرفت بودند مخالفین خودشان را «معطِّله» می خواندند، به این معنا كه اینها قائل به تعطیل عقول از معرفتند، و كسانی كه قائل به عدم امكان معرفت بودند مدعیان معرفت را «مشبِّهه» می خواندند و می گفتند شما به خیال خودتان می خواهید خدا را بشناسید ولی در واقع خدا را به انسان كه یكی از مخلوقات اوست قیاس می كنید و او را شبیه انسان قرار می دهید و آنچه كه از صفات كمالیه در انسان سراغ دارید برای خدا فرض می كنید.
در اخبار و روایات (بالخصوص روایات شیعه) بحثی هست كه: آیا می توان خدا را شناخت بدون اینكه این شناخت جنبه تشبیه داشته باشد و بنابراین نه تعطیل عقل از معرفت لازم بیاید و نه تشبیه خالق به مخلوق؟ این یك مسأله بسیار مهم است [2].
معنای دیگر تعطیل- كه در بحث ما همین معنای دوم مورد نظر است- تعطیل حق از فیاضیت است؛ یعنی برای ذات حق دو مرتبه و دو وضع قائل باشیم: یك وضعِ ازلی كه در آن حق تعالی فیاض نبوده است، یعنی از فیاضیت معطل بوده است، و یك وضعی در لایزال كه در آن، فیاضیت شروع شده است. فلاسفه این نظریه متكلمین را كه خداوند را در ازل غیرفیاض می دانسته اند، نظریه تعطیل خوانده اند. آنها معتقدند لازمه نظریه تعطیل، اشراك است؛ یعنی بنا بر تعطیل باید چنین قائل باشیم كه ذات حق بما هو ذات حق و صفات حق بما هی صفات حق و كمالات حق بما هی كمالات حق، برای فیاضیت كافی نیست و ناچار باید امر دیگری دخالت كند و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 256
سنوح سانحه ای بشود تا مرجِّحی باشد برای فیاضیت. (البته متكلمین چنین حرفی نزده اند، ولی این مطلب لازمه حرف آنهاست. )
بنابراین قول به عدم تعطیل- به این اصطلاح- مساوی است با قول به توحید در فاعلیت حق تعالی، ولی قول به تعطیل مساوی است با نوعی شرك در فاعلیت حق تعالی. بعد ایشان می گوید: انكار توحید در فاعلیت، همیشه به نوعی انكار در توحید ذات می گراید.
بعد مرحوم آخوند می گویند: این مسأله در معارف الهی از نظر ارزش در ردیف سه چهار مسأله درجه اول است. اگر كسی خدا را به توحید در ذات و توحید در فاعلیت بشناسد- كه لازمه توحید در فاعلیت این است كه تعطیلی در كار نیست- و اگر نفس انسان و رُجعای آن را بشناسد، و اگر عالم طبیعت را با توجه به حركت جوهریه بشناسد [3]، اگر كسی این چهار اصل كلی را بشناسد، دیگر از اینكه هیچ مسأله دیگری از هیچ علمی را نداند باكی نداشته باشد؛ یعنی این مسائل در درجه اول اهمیت است. پس كسانی كه قائل به تعطیل اند، از یكی از بزرگترین اركان معرفت محرومند، آنهم یكی از اركان بزرگ معرفت كه انكار آن، ركن دیگری را هم متزلزل می كند؛ چون مسأله انكار فیاضیت منجر به نوعی انكار توحید در فاعلیت می شود و انكار توحید در فاعلیت منجر به نوعی انكار در توحید ذات می شود [4].
بعد ایشان از بعضی عرفا- كه اسم هم نمی برند- مطلبی نقل می كند كه در جهت مخالف مطلبی است كه خود ایشان گفتند. ایشان قبلا گفتند: بعضی از مردم لایمكن لهم الإعراب عن مذهبهم؛ یعنی خودشان نمی توانند مدعایشان را توضیح بدهند، چه رسد به اینكه بخواهند برای مدعایشان دلیلی بیاورند. بعد گفتند: كسانی كه قائل به
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 257
حدوث زمانی عالمند از این دسته اند. حال، بعضی از عرفا در جهت مخالف گفته اند:

كسانی كه می گویند «عالم قدیم است» مدعا برایشان روشن نیست و این، هوس المحض است. آن عارف می گوید: شما می گویید «عالم قدیم زمانی است» ؛ مقصود شما از عالم چیست؟ آیا مقصود از عالم مجموع ماسوی اللّه است؟ اگر مقصود این باشد حرف شما درست نیست؛ چون در مجموعِ ماسوی اللّه حقایقی هست كـ- ه اصلا زمانی نیستند تا بشود درباره شان بحث كرد كه آیا قدیم زمانی هستند یا نیستند. اما اگر مقصود این باشد كه اجسام عالم قدیم زمانی اند، اشكال دیگری وارد می شود؛ معنای قدیم زمانی بودن اجسام عالم این است كه اجسام عالم در ازل در زمان وجود دارند، و لازمه این حرف این است كه زمان- ولو در مرتبه- تقدم بر این اجسام داشته باشد [5]و حال آنكه زمان نمی تواند تقدم ذاتی بر اجسام داشته باشد، بلكه اجسام و حركت اجسام تقدم ذاتی بر زمان دارند.
بعد آن عارف می گوید: ما از حرف شما غیر از این دو معنی چیز دیگری نمی فهمیم و این دو معنی هم صحیح نیست.
بعد این عارف مطلب عارفانه ای را طرح كرده و گفته است: اگر مقصود شما از قِدَم زمانی این است كه عالم مع اللّه است (یعنی كان اللّه و كان معه العالم) چنین چیزی محال است؛ این كه چیزی مع اللّه باشد، در ازل محال است، در زمان حاضر هم محال است، در آینده هم محال است؛ اصلا محال است چیزی مع اللّه باشد؛ اللّه مع كل شی ء، ولی هیچ چیزی مع اللّه نیست؛ او با اشیاء هست، به معنی اینكه احاطه ذاتی بر همه اشیاء دارد، ولی اشیاء با او نیستند.
معلوم است كه حرف این عارف حرف حسابی ای نیست. مرحوم آخوند در جواب می گویند: مقصود حكما از عالم، همین اجسام است. اما اینكه می گویید «لازمه اینكه اجسام قدیم زمانی باشند این است كه زمان بر اجسام تقدم داشته باشد» صحیح نیست. معنای اینكه «اجسام قدیم زمانی اند» این است كه اجسام مسبوق به عدم زمانی نیستند؛ [متكلمین ] گفته اند اجسام مسبوق به عدم زمانی اند؛ حكما در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 258
مقابل، حرف آنها را نفی می كنند و می گویند: اجسام مسبوق به عدم زمانی نیستند.
در اینجا بهتر بود مرحوم آخوند توضیح بیشتری می دادند. حاجی [به آن عارف ] می گوید: اینكه شما می گویید «لازمه اینكه اجسام قدیم زمانی باشند، تقدم زمان بر عالم است» مثل این است كه كسی اخذ به مفهوم ظاهر لفظ كند، مانند نقلیات كه در آنها به مفهوم ظاهر لفظ تمسك می كنند [6].
حاجی می گوید: مگر اینجا جای تمسك به ظاهر لفظ است؟ ! باید مقصود را دریافت كرد. به قول مرحوم آخوند آنها كه می گویند «عالم قدیم زمانی است» مقصودشان این است كه عالم مسبوق به عدم زمانی نیست، و همین مطلب در جواب این عارف كافی است.
بعد مرحوم آخوند می گوید: اما آن مطلبی كه گفتید «آیا مقصود حكما این است كه عالم مع اللّه است؟ » ، هیچ وقت فیلسوف چنین چیزی نمی گوید؛ در اینجا آنچه فیلسوف درك می كند همان چیزی است كه شما درك می كنید.
ایشان در آخر این فراز از بحث می گوید: فالمصیر فی هذه المسألة الی ما حقّقناه در باب حدوث عالم. بعد نوعی ابتهاج می كند و می گوید: این مطلبی كه ما در باب حدوث عالم بر اساس حركت جوهریه گفتیم، اولین بار در دنیا از طرف ما گفته شده و نه از حكمای غیر اسلامی و نه از حكمای اسلام تاكنون احدی به این مطلب نرسیده است.
البته مطلب همین طور است كه مرحوم آخوند می گوید، ولی خود ایشان در بعضی جاها كه احساس وحشت و تنهایی می كند كوشش می كند كه اقوال حكمای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 259
پیشین را هرطور هست توجیه و تأویل كند به آنچه خودش می گوید [7]. ایشان آنجا كه می خواهد واقعا مطلب را گفته باشد می گوید «كسی غیر از ما نگفته» ، ولی جاهایی كه جنبه تبلیغاتی به خودش می گیرد و می خواهد افراد را از وحشت خارج كند تا نگویند این حرف را احدی غیر از تو نگفته، می گوید: این حرف را فلان عارف هم در فلان جا گفته، فلان حكیم هم گفته و. . . .
بعد ایشان می گوید: بله یكی از حكمای نصاری حرفی زده است كه آن حرف را می توان به آنچه كه ما گفته ایم توجیه كرد [8]. این حرف از یك طرف قابل توجیه و تطبیق است بر آنچه صدرالمتألهین گفته و از طرف دیگر- و بیشتر- قابل انطباق بر نظریه ای است كه علمای جدید داده اند. تعبیر این شخص این است: «اجسام
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 260
متناهی القوه اند، پس حادثند» . حرف خیلی حسابی ای است [9]. این حرف به دو صورت قابل توجیه است كه یك صورت- كه ظاهرش هم بیشتر به این صورت می خورد- با حرف علمای امروز قابل انطباق است و صورت دیگر با حرف مرحوم آخوند.
من اول انطباق این حرف را با آنچه علمای امروز می گویند، بیان می كنم. او گفته: «اجسام متناهی القوه اند، پس باید ابتدایی داشته باشند» . توضیح اینكه: نیرویی كه در عالم اجسام مبدأ فعالیتهای جسمانی است متناهی و پایان پذیر است. بحثی در آینده داریم كه: هر جسمی از نظر قوه متناهی است، و آنچه متناهی است آخر دارد، و اگر چیزی آخر داشته باشد اول هم دارد و از ناحیه اول هم نمی تواند نامتناهی باشد. پس عالم، هم آخر دارد هم اول. در جسم محدود نمی تواند قوای نامحدود وجود داشته باشد. بنابراین قوایی كه حاكم بر عالم اجسام اند كه دائما فعالیت می كنند تدریجا تمام می شوند و هرچه كه به پایان برسد اول هم دارد. خود حكما هم این مطلب را قبول دارند؛ می گویند: «ما ثبت قدمه امتنع عدمه» اگر چیزی اول نداشته باشد آخر هم ندارد [10]و [11]، و نقطه مقابلش را هم قبول دارند كه: «ما ثبت فناؤُه امتنع قدمه» اگر چیزی فنا داشته باشد اول هم دارد.
بعضی از فیزیكدانهای جدید روی قوانین خاصی- كه آنها را قوانین ترمودینامیك می نامند- ثابت كرده اند كه نیروی عالم پایان پذیر است و بنابراین عالم آغازی دارد و نمی تواند آغاز نداشته باشد [12]. فیزیك امروز بر این اساس است.
برتراند راسل در كتاب جهان بینی علمی در بخشی كه به دین اختصاص داده و نظریات مختلف راجع به دین و جهان بینی دینی از جنبه های مختلف را مطرح
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 261
می كند، به اینجا كه می رسد قبول دارد كه از جنبه علم امروز و از جنبه فیزیكی باید برای عالم آغازی قائل باشیم؛ یعنی می گوید از نظر علمی چاره ای نیست از اینكه قائل باشیم كه وقتی برویم جلو، در نهایت امر باید به لحظه ای برسیم كه عالم از عدم به وجود آمده باشد. راسل به اینجا كه می رسد حرف عجیبی می زند؛ می گوید: اینجا امر دائر است میان دو امر نامعقول و غیرعلمی: یا باید قبول كنیم كه عالم خود به خود به وجود آمده- همان امری كه همه می گویند محال است [13]- و یا باید نظریه خلقت را قبول كنیم. می گوید: «امر اول عجیب به نظر می رسد، ولی مگر طبیعت قول داده كه كار عجیب نكند؟ ! نیستی مطلق بوده و خود به خود هستی شده [14]. این امر، علمی نیست ولی ما چاره ای از قبول آن نداریم؛ چون اگر این را قبول نكنیم ناچار باید نظریه خلقت را قبول كنیم و آن هم علمی نیست [15]. حالا كه امر دائر است میان دو امر غیر علمی، ما می گوییم: شاید امر اول بوده» . این حرف فوق العاده نامربوط است.
این حرف یحیی نحوی كه گفته «عالم متناهی التأثیر و متناهی القوه است» با این حرف جدیدیها منطبق است.
اما مرحوم آخوند در اینجا می گوید: درست است، عالم متناهی القوه است ولی به این شرط كه از غیب امداد بعد از امداد به آن نرسد و اصلا اگر در همین لحظه هم به عالم امداد از غیب نرسد، عالم فانی می شود؛ یعنی نه اینكه عالم یك مقدار ذخیره دارد و این مقدار ذخیره را صرف می كند بعد تمام می شود، بلكه عالم متناهی القوه است و دائما نیاز به امداد دارد و اگر امدادی از غیب به عالم نرسد عالم فانی می شود. اینكه ما می گوییم «عالم بدایت ندارد» به این معناست كه از ازل به عالم امداد می رسد و تا ابد هم این امداد ادامه دارد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 262
بعضی از فیزیكدانهای الهی امروز- كه استاد سابق دانشگاه تهران و متخصص ترمودینامیك اند و در این زمینه خیلی مطلب نوشته اند [16]- با زبان فیزیك حرفی می زنند كه با حرف مرحوم آخوند نزدیك می شود. اینها معتقدند كه حیات و بلكه تكامل، با قوانین ترمودینامیك عالم قابل توجیه نیست، مگر اینكه قائل باشیم از یك مركز دورتری و به اصطلاح از ماوراء قوانین مادی، به عالم مدد می رسد. در واقع اینها حرف مرحوم آخوند را تأیید می كنند، ولی نه با زبان حركت جوهری، بلكه با زبان دیگری.
مرحوم آخوند بعد از نقل حرف یحیی نحوی، حرف شیخ اشراق را در ردّ آن نقل می كند كه ردّ سستی هم هست. بعد حرف شیخ اشراق را به دو گونه تفسیر می كند؛ اول: تفسیر اصالة الماهوی كه با مسلك او جور در می آید و آن را رد می كند، و دوم:

تفسیر اصالة الوجودی كه بر اساس حركت جوهری است و درست است.
بعد مرحوم آخوند می گوید: این حرف [17]با مبنای ما قابل توجیه است، یعنی با آنچه كه ما می گوییم قابل تكمیل است. ولی باز هم منظور یحیی نحوی كه همان منظور متكلمین است توجیه نمی شود، بلكه چیز دیگری توجیه می شود.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 263

[1] - . یعنی از زمان ائمه مطرح بوده.
[2] - . این رباعی در اربعین شیخ بهایی نقل شده:
در شناسای او به وقت دلیل
نطق، تشبیه و خامشی تعطیل
گر بگویی، مشبِّهی باشی
ور نگویی، ز دین تهی باشی
[3] - . یعنی: اینكه عالم طبیعت عین حركت و عین حدوث و تجدد است.
[4] - . سؤال: اهمیت مسأله تجدد عالم از چه جهت است؟
استاد: این مسأله یكی از پایه های مسأله معاد است و اگر این مسأله نباشد معاد به اثبات نمی رسد.
[5] - . یعنی اول باید زمان وجود داشته باشد، تا این اجسام در زمان وجود داشته باشند.
[6] - . در عبارات این عارف كلمه «مشعر» به كار رفته است.
[7] - . ایشان در جلد دوم اسفار، شاید در حدود بیست ورق چنین تلاشی می كند.
[8] - . ایشان در اینجا نام این حكیم نصرانی را ذكر نمی كند. از مباحثاتی كه میان ابوریحان بیرونی و بوعلی سینا شده، معلوم می شود كه این حكیم نصرانی همان یحیی نحوی معروف است كه ظاهرا همان كسی است كه به او «یوحنّا» هم می گویند. من یك وقتی روی این مباحثات مطالعه می كردم و مقداری را هم ترجمه و شرح كردم و چاپ شد. یحیی نحوی از متأخرین فیلسوفان مسیحی است؛ یعنی تقریبا صد سال قبل از دوره اسلام زندگی می كرده است. او از یك طرف فیلسوف بوده و از طرف دیگر مذهبی بوده و در بسیاری از مسائل كوشش می كرده است كه میان فلسفه و معتقدات ملی نصرانی به نحوی توفیق برقرار كند. بوعلی خیلی با این یحیی نحوی بد است و می گوید این شخص دروغگو و ریاكار است. در همان بحثهایی كه میان او و ابوریحان مطرح شده است ابوریحان مطلبی می گوید، بعد بوعلی می گوید: «كأ نّك أخذتَ هذا القول من یحیی النحوی المموّه علی النصاری» ؛ یعنی آن كه بر نصاری تمویه می كرد؛ یعنی روی حق را می پوشاند و می خواست عوام فریبی كند؛ به این معنا كه برای فریب عوام نصاری حرفی از فیلسوفان را كه از جاهای دیگر مطالبش معلوم است كه مورد قبول اوست، مطابق ذائقه این عوام تغییر می داد. از این حرف بوعلی، به ابوریحان برمی خورد و به بوعلی دشنام می دهد كه تو حرفهای ارسطو را چنین و چنان پذیرفتی، مگر ارسطو كیست كه تو اینقدر به حرفهای او اعتنا می كنی و. . . . خلاصه كارشان به مشاجره و بدگویی می كشد. آنوقت دیگر بوعلی جواب نمی دهد و یكی از شاگردهای بوعلی به نام ابوعبید جوزجانی جواب ابوریحان را می دهد و او را نصیحت می كند كه اگر با حكیم راه بهتری پیش گرفته بودی اقرب بود، چرا اینقدر هتاكی و فحاشی كردی؟ ! ابوریحان از بوعلی بزرگسال تر بوده.
خلاصه آنچه اینجا مرحوم آخوند نقل می كند، از یحیی نحوی است و اتفاقا برخلاف آنچه بوعلی در مورد او اعتقاد داشته، این حرف توجیه قابل ملاحظه ای دارد.
[9] - . در آخر مباحث حركت یعنی آخر مرحله هشتم این بحث به شكل دیگری مطرح خواهد شد.
[10] - . اما آن طرفش درست نیست كه: اگر چیزی اول داشته باشد باید آخر هم داشته باشد.
[11] - . حافظ می گوید:
ماجرای من و معشوق ندارد آخر
كانچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
عشق الهی را می گوید. یك اصل بزرگ عرفانی را در این شعر بیان كرده است.
[12] - . اینكه علم در این زمینه چه می گوید، باید متخصص فیزیك جواب بدهد. ما باید ببینیم علم امروز چه می گوید، نه فلسفه. علم از آن جهت كه علم است نه الهی است نه مادی.
[13] - . نمی گوید محال است، بلكه می گوید: همه می گویند محال است.
[14] - . به قول مرحوم آخوند: اگر چنین بگوییم، اصلا قانون علیت و معلولیت را از بیخ انكار كرده ایم.
[15] - . نمی گوید محال عقلی است، بلكه می گوید علمی نیست؛ یعنی علم در این زمینه حرفی ندارد.
[16] - . [مقصود مهندس بازرگان است. ]
[17] - . [حرف یحیی نحوی. ]
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است