در
کتابخانه
بازدید : 1557348تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">فصل 30: </span>در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن فصل 30: در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن
Expand <span class="HFormat">فصل 31: </span>غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است فصل 31: غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است
Expand <span class="HFormat">فصل 32: </span>قِدم زمان فصل 32: قِدم زمان
Expand <span class="HFormat">فصل 33: </span>در ربط حادث به قدیم فصل 33: در ربط حادث به قدیم
Collapse <span class="HFormat">فصل 34: </span>زمان اول و آخر نداردفصل 34: زمان اول و آخر ندارد
جلسه شصت و پنجم
تقریر محل بحث: آیا زمانْ حادث و فانی زمانی است؟
برهان عدم حدوث زمانی زمان
اثبات مدعا به بیانی دیگر
یك مطلب استطرادی: بررسی عدم حدوث زمانی زمان طبق مبنای آخوند در
حقیقت زمان
نزاع بزرگ فلاسفه و متكلمین
ریشه اختلاف فلاسفه و متكلمین در بحث حدوث زمان
برهان فلاسفه بر قدم عالم از راه خدا
برهان فلاسفه بر قدم عالم از راه خود عالم
تقسیم اشیاء عالم به حادث و قدیم زمانی در كلام فلاسفه متقدم بر آخوند
حرف آخوند در مورد قدیم زمانی، طبق مبنای حركت جوهریه
برگشت به اصل مطلب
اشكال غزالی به برهان فلاسفه بر قدم زمان
جواب اشكال غزالی
Collapse جلسه شصت و ششم جلسه شصت و ششم
«فإن قال قائل: إنّ هذا یوجب أن یكون إله العالم زمانیّا »
Expand اشكال اول اشكال اول
Expand اشكال دوم اشكال دوم
Expand اشكال سوم اشكال سوم
Expand اشكال چهارم اشكال چهارم
Expand <span class="HFormat">فصل 35: </span>ادله قائلین به بدایت زمان فصل 35: ادله قائلین به بدایت زمان
Expand جلسه شصت و هشتم جلسه شصت و هشتم
Expand جلسه شصت و نهم جلسه شصت و نهم
Expand جلسه هفتادم جلسه هفتادم
Expand <span class="HFormat">فصل 36: </span>در حقیقت «آن» و كیفیت وجود و عدمش فصل 36: در حقیقت «آن» و كیفیت وجود و عدمش
Expand جلسه هفتاد و دوم جلسه هفتاد و دوم
Expand جلسه هفتاد و سوم جلسه هفتاد و سوم
Expand جلسه هفتاد و چهارم جلسه هفتاد و چهارم
Expand جلسه هفتاد و پنجم جلسه هفتاد و پنجم
Collapse <span class="HFormat">فصل 37: </span>در كیفیت عدم حركت و عدم امور ناشی از حركت فصل 37: در كیفیت عدم حركت و عدم امور ناشی از حركت
Expand <span class="HFormat">فصل 38: </span>در اینكه «آن» چگونه زمان را تقدیر می كندفصل 38: در اینكه «آن» چگونه زمان را تقدیر می كند
Expand <span class="HFormat">فصل 39: </span>در كیفیت تعدد زمان و حركت به وسیله یكدیگروكیفیت تقدیر هر یك از آنها با دیگری فصل 39: در كیفیت تعدد زمان و حركت به وسیله یكدیگروكیفیت تقدیر هر یك از آنها با دیگری
Expand <span class="HFormat">فصل 40: </span>در معنای بودن شی ء در زمان فصل 40: در معنای بودن شی ء در زمان
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
Expand <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بسم اللّه الرحمن الرحیم
.

در آخر این فصل جمله ای از شیخ نقل می كنند و اعتراضی از فخر رازی و بعد جوابی از نیمی از گفته فخر رازی و تأیید نیم دیگر از گفته او، و بعد هم یك مطلب خوب و عالی اضافه می كنند.
اما مطلبی كه از شیخ در طبیعیات شفا نقل می كنند این است: «و اعلم أنّه لیس للمتحرك و الساكن و المتكوّن و الفاسد، اولٌ هو متحركٌ فیه أو ساكنٌ فیه أو متكوّنٌ فیه أو فاسدٌ فیه؛ إذ الزمان منقسمٌ بالقوة الی غیرالنهایة» . این مطلب بعد از آن بوده است كه شیخ راجع به «ابتدا» بحث كرده و گفته «ابتدا» دو معنی دارد و بعضی اشیاء به یك معنا ابتدا دارند كه اشیاء دیگر ندارند و بعضی دیگر به معنی دیگر ابتدا دارند كه اشیاء دیگر ندارند. شیخ فرموده: یكی از معانی «ابتدا» این است كه شی ء آنِ اول
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 323
وجود دارد؛ یعنی وجودش در یك «آن» پیدا می شود و بعد ادامه پیدا می كند. آنیات از این قبیلند؛ یعنی وجودشان در «آن» حادث می شود و بعد در زمان امتداد پیدا می كند، پس «ابتدا» به معنی آنِ اول وجود، دارند.
بعد فرموده: اما بعضی از امور ابتدا دارند ولی نه به معنای آنِ اول وجود، بلكه به معنای بدایت وجود؛ یعنی یك وجودِ واقع در زمان دارند كه طرف وجودش- نه خود وجودش- منطبق است با یك «آن» ؛ وجودش در «آن» نیست بلكه در زمان است، ولی حدِ وجودش در «آن» است، بر خلاف قسم اول كه وجودش در «آن» است و بعد ادامه پیدا می كند.
شیخ این مطلب را قبلا گفته و این «و اعلم» به این مطلب می خورد. می فرماید:

بدان كه شی ء متحرك یا ساكن یا متكوّن یا فاسد، اولِ وجود ندارد؛ یعنی این گونه نیست كه اول وجودش در «آن» واقع شود و بعد ادامه پیدا كند، ابتدای به این معنا ندارد. در آخر تعلیلی ذكر می كند و می گوید: إذ الزمان منقسم بالقوة الی غیرالنهایة؛ یعنی زیرا زمان بالقوه الی غیرالنهایه منقسم است.
این مطلبی بوده كه شیخ فرموده. صاحب ملخّص (یعنی فخر رازی) این حرف را از شیخ نقل كرده و بعد گفته است: «این مطلب درباره متحرك و ساكن درست است، ولی درباره متكوّن و فاسد درست نیست» .
توضیح اینكه: در عالم دو گونه تغییر وجود دارد: تغییرات دفعی و تغییرات تدریجی. به تغییر تدریجی می گوییم «حركت» و به تغییر دفعی می گوییم «كَوْن» .

نقطه مقابل حركت «سكون» است و نقطه مقابل كون «فساد» است. فخر رازی گفته:

این حرف شما، در باب حركت و سكون درست است [1]، ولی در باب تكوّن و فساد نمی تواند درست باشد؛ چون خود شیخ قائل است كه كونها (یعنی تغییراتی كه در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 324
صور جوهریه صورت می گیرد) دفعی الوجودند، و «دفعی الوجود» یعنی آنچه در «آن» واقع می شود و در زمان امتداد پیدا می كند. چطور شیخ درباره تكوّنها هم گفته آنِ اول ندارند؟ ! قهرا درباره فسادها هم همین طور است؛ فسادها هم در «آن» پیدا می شوند و در زمان امتداد پیدا می كنند. بعد فخر رازی گفته: فلیس هذا الكلام علی ما ینبغی.
مرحوم آخوند اعتراض فخر رازی را در آن قسمت كه مربوط به تكوّن است قبول می كند و می گوید: راست است، شیخ در كلماتش تصریح كرده كه تكوّن، امری است دفعی الوجود و آنی الوجود. بنابراین اینجا سخن شیخ درباره تكوّنات صحیح نیست.

اگر تكوّنی در عالم باشد آنِ اول وجود دارد.
بعد مرحوم آخوند می فرماید: ولی ایراد فخر رازی درباره فسادها (فسادها همان عدم تكوّنهاست) درست نیست؛ چون قبلا گفتیم هر چیزی كه وجودش دفعی و آنی است عدمش قطعا باید در زمان فرض شود [2].
تا اینجا نقل كلام شیخ و ایراد فخر رازی و بعد قبول كردن نیمی از ایراد فخر رازی و جواب دادن به نیم دیگر بود.
بعد حرف خوبی دارند، می گویند: حق این است كه همین حرفی كه شیخ در اینجا گفته درست است، نه آنچه در جاهای دیگر گفته است. شیخ در اینجا گفته: نه حركت، نه سكون، نه كون و نه فساد هیچ كدام آنِ اول ندارند. مرحوم آخوند می فرماید: حق این است كه اصلا كون و فساد در عالم معنی ندارد؛ یعنی به جای كون و فساد، حركت است. حق این است كه هر كونی وجود تدریجی است و هیچ
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 325
كونی نمی تواند وجود دفعی داشته باشد. قهرا فساد هم كه عدم كون است، به این دلیل كه هر چیزی كه وجودش تدریجی است عدمش هم تدریجی است، تدریجی است.
در اینجا اگر ایشان تنها به همان براهینی كه در گذشته در باب حركت جوهریه گفته اند احاله می كردند كافی بود، ولی یك برهان علی حده اقامه می كنند كه شایسته است این برهان مستقلا برهانی بر حركت جوهریه قرار داده شود. اگر یادتان باشد ما هم در باب حركت جوهریه براهینی علاوه بر آنچه كه مرحوم آخوند در آنجا ذكر كرده بودند ذكر كردیم، منتها گفتیم این براهین هم در لابه لای كلمات مرحوم آخوند در جاهای دیگر هست. یكی از آن براهین همین برهان بود و در آنجا گفتیم كه آقای طباطبایی در نوشته هایشان همیشه روی این برهان تكیه می كنند، البته با یك تفاوتی كه میان بیان آقای طباطبایی و بیان مرحوم آخوند هست.
مرحوم آخوند در اینجا برهان اقامه می كند بر اینكه كون و فساد محال است.

اگر كون و فساد محال باشد، یعنی اگر تغییر دفعی (وجود دفعی و عدم دفعی) در جوهر محال باشد، امر دائر است میان اینكه جوهرها هیچ تغییری در عالم نپذیرند، كه خلاف ضرورت است، و اینكه تغییرشان تدریجی باشد، یعنی حركت باشد.
حال چرا كون و فساد محال است؟ می فرماید: برای اینكه معنای كون و فساد این است كه ماده (هیولای اولی) صورتی را كه دارد، رها می كند و صورت دیگر می گیرد؛ مثل اینكه لباسی را بكند و لباس دیگر بپوشد.
از طرف دیگر همه قبول دارند كه تعری هیولی از صورت محال است؛ یعنی ممتنع است ماده بلاصورت در عالم وجود داشته باشد. ماده ای كه فیلسوف می شناسد آنقدر ابهام دارد كه نمی تواند موجود باشد مگر در ضمن یك صورت؛ مثل جنس، كه هیچ جنسی نمی تواند موجود باشد مگر با فصل. الجنس مغمور بكل الأوعیة. جنسْ آن است كه همیشه یكی از این فصول است؛ یعنی چیزی كه واقعیتش این است كه یا این است یا این است یا. . . ؛ محال است جنس، چیزی غیر از اینها باشد. مثل مفهوم عدد كه جنس كل اعداد است. 1 عدد است، 2 عدد است، 3 عدد است، 4 عدد است، . . . . خود عدد جنس است. عدد آن چیزی است كه یا 1 است
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 326
یا 2 یا 3 یا 4 یا. . . . محال است چیزی در خارج وجود پیدا كند كه عدد باشد ولی نه 1 باشد، نه 2، نه 3، نه. . . . معنی ابهام همین است. هر جنسی نسبت به فصول خودش از این قبیل است. جنس آن چیزی است كه یا این فصل است یا این فصل است یا. . . .

جنس نمی تواند مستقل از این فصول ولو یك «آن» وجود داشته باشد؛ یعنی اساسا چنین چیزی معنا ندارد.
نسبت ماده فلسفی به صورت، نسبت جنس به فصل است. این امری است مسلم كه خلوّ ماده از صورت محال است.
مرحوم آخوند می گوید اگر بنا شود در عالم، كون و فساد باشد لازمه اش خلوّ هیولی از صورت است ولو آنا ما، و حال آنكه چنین چیزی محال است؛ چون مستلزم استقلال ماده ولو آنا ما است و استقلال با ذات ماده تنافی دارد و ذات ماده از استقلال ابا دارد.
حال چرا كون و فساد مستلزم خلوّ ماده از صورت است؟ می گویند: به عنوان مثال، آب تبدیل می شود به هوا و هوا تبدیل می شود به آب [3]. آیا وقتی آب تبدیل به هوا می شود، در حالی كه آب آب است هوا حادث می شود؟ یعنی آیا آب با فرض آب بودن، هوا می شود و در یك «آن» این شی ء، هم آب است و هم هوا؟ نه، محال است كه ماده در آنِ واحد دو صورتی كه در عرض یكدیگرند داشته باشد [4]. پس آمدن هوا باید مقارن باشد با عدم آب نه با وجود آب.
حال اگر فرض كنیم آنِ حدوث هوا همان آنِ فساد آب است، باز لازم می آید شی ء در یك «آن» هم آب باشد هم هوا. و اگر بگویید یك «آن» آنِ فساد است [5]و در آنِ متصل به این «آن» تكوّن هوا پیدا می شود، لازم می آید تتالی آنین.
پس تبدل آب به هوا و هوا به آب امكان ندارد مگر اینكه در واقع و نفس الامر آب و هوا یك واقعیت واحد باشند كه اختلافشان اختلاف صوری است؛ به این معنا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 327
كه اختلاف دو درجه شی ء واحد باشد. این همان چیزی است كه امروز اسمش را «جهش» می گذارند. ماده چیزی را رها نكرده كه بعد از رها كردن، ولو در یك «آن» از آن خالی شود و بعد، از یك چیز دیگر پر شود. ماده یك «آن» هم از چیزی خالی نشده است. آب در درجات وجودش واقعا به تغییر جوهری تبدیل به هوا می شود؛ یعنی صورت هوایی و صورت آبی دو درجه از صورت واحدند، نه دو صورت منفصل از یكدیگر كه یكی معدوم می شود و دیگری موجود؛ اینها درجات صورت واحدند. هوا هم كه آب می شود همین طور است.
بنابراین چون خلوّ هیولی از صورت محال است و هر كون و فسادی مستلزم خلوّ هیولی از صورت است، پس كون و فساد محال است. پس هر تغییری كه در جوهر واقع شود باید تغییر تدریجی باشد؛ یعنی باید صور با یكدیگر وحدت و اتصال داشته باشند، نه انفصال كه یكی معدوم شود و دیگری موجود.
اینجاست كه آقای طباطبایی در حاشیه می گویند: «ینبغی كه این را یك برهان مستقل بر حركت جوهریه بگیرند» . ما نیز در گذشته این را برهان مستقل گرفتیم.

خود آقای طباطبایی از راه وحدت قوه و فعل وارد می شوند، نه از راه وحدت دو صورت، ولی این دو بیان نزدیك به یكدیگرند.
بعد مرحوم آخوند می گوید: شیخ در آخر سخنش این جمله را اضافه كرده: «إذ الزمان منقسم بالقوة الی غیرالنهایة» . این جمله اگر بخواهد رابطه ای با ماقبل داشته باشد معنایش این است كه: كلٌ من الحركة و السكون و التكوّن و الفساد در زمان پیدا می شوند نه در «آن» ، و زمان منقسم بالقوه است الی غیرالنهایه. اگر این تعلیل برای این جهت باشد پس معلوم می شود شیخ در اینجا حرفی گفته برخلاف آنچه در جاهای دیگر گفته و حتی در اینجا تصریح كرده است به اینكه تكوّنها هم دفعی نیست بلكه زمانی است، و همین قدر كه زمانی شد تدریجی است.
بعد مرحوم آخوند می گوید: و لعل الشیخ قد أنطقه اللّه بالحق، كه در اینجا در باب جوهر هم قائل به حركت شده است، برخلاف آنچه كه در جاهای دیگر گفته
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 328
است [6].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 329

[1] - . گفتیم كه حركت «آنِ» اول وجود ندارد بلكه «آن» به معنای طرف وجود دارد. سكون هم عینا مانند حركت است البته بعدها بیشتر روی سكون بحث می شود یعنی زمان سكون تمامش ظرف سكون شی ء است و طرف زمان حد سكون شی ء است؛ یعنی طرف سكون در طرف زمان قرار می گیرد. البته «سكون» همان عدم حركت است و اگر می گوییم «سكون وجود دارد» به همان معناست كه در باب اعدام می گوییم؛ یعنی یك نوع اعتبار.
[2] - . قبلا راجع به عدمِ «آن» و آنیات بحث كردیم و گفتیم عدم «آن» و آنیات در زمان واقعند، منتها از قسم سومند؛ یعنی نه آنی الوجودند و نه تدریجی الوجود، مثل حركت توسطیه.
[3] - . در طبیعیات قدیم عقیده داشتند آب تبدیل می شود به هوا و هوا هم تبدیل می شود به آب. قدما همین تبدیل آب به بخار را نوعی تبدیل آب به هوا و بالاخره تبدیل نوعی به نوع دیگر تلقی می كردند و معتقد بودند هوا هم گاهی به آب تبدیل می شود. به هرحال این، مثال است و مهم نیست، عمده این مسأله است كه تغییر جوهری در عالم هست.
[4] - . بله، مانعی ندارد كه ماده دو صورت طولی را با هم داشته باشد، اما دو صورت عرضی محال است.
[5] - . گفتیم كه آنِ فساد متصل به آن اوست؛ چون حد مشترك است.
[6] - . سؤال: اینكه می فرمایید «دنبال همند و یك واحد را تشكیل می دهند» یعنی به هیچ وجه قابل قسمت نیستند؟
استاد: قابل قسمت غیر از انقسام بالفعل است. شك ندارد كه هر متصلی قابل قسمت است، چون كمیت است.
- آیا می توان گفت به اعتبار آن انقسام بالعرضی كه گفته شد، دو صورت برای ماده هست ولی این دو صورت متوالی اند؟
استاد: «متوالی اند» یعنی منقسم بالفعل اند یا بالقوه؟ اگر شما می گویید «انقسامِ بالفعل است، معدوم شدنِ چیزی و موجود شدنِ چیز دیگری است بدون اینكه آن كه موجود می شود و آن كه معدوم می شود مراتب شی ء واحد باشند. در اینجا فقط شیئی به نام ماده وجود دارد كه این لباس را كنده است و لباس دیگری پوشیده» در جواب می گوییم: این تشبیه، از یك نظر درست است و از نظر دیگر نه. در لباس كندن، متلبس كه انسان است، از لباس استقلال دارد، ولی در اینجا اصلا وجود متلبس به وجود لباس است. اگر بگوییم اینجا انقسام بالفعل است معنایش این است كه یك لباس جدا شده است و لباس دیگری آمده و این دو لباس مراتب شی ء واحد نیستند، در حالی كه متلبس هیچ استقلالی ولو یك «آن» از لباس ندارد. معلوم است كه چنین چیزی محال است. این مثل این است كه شما بگویید: «وقتی عدد 2 را می خواهیم عدد 3 كنیم، عدد بودن 2 را نگه می داریم و 2 بودنش را از آن می گیریم و 3 بودن را به آن می چسبانیم» . می گوییم: عدد بودن 2، با 2 بودن آن، یكی است و محال است كه شما 2 بودن را از آن بگیرید و عدد بودنش را نگه دارید. ماده در ضمن صورت، چنین چیزی است. محال است صورت معدوم شود و ماده ای كه با آن بوده باقی بماند و با صورت دیگر یكی شود. اگر بنا باشد باقی بماند جز به این شكل كه خودِ آن صورت به نحوی باقی بماند یعنی با آن صورت بعد وحدت داشته باشد، [محال است. ]
این حرف، بسیار حرف خوب و دقیقی است و معنی دقیق ماده فقط همین است. ما در جای دیگر هم گفته ایم، اصلا هیولای اولایی كه فلاسفه گفته اند، جز در باب حركت در جای دیگر تصور ندارد. ارسطو و بوعلی اشتباه كرده اند كه خیال كرده اند می توانند هیولای اولی فرض كنند بدون آنكه حركت را فرض كنند. برای هیولای اولای بدون حركت ناچار باید نوعی استقلال قائل شد. اتفاقا این مطلب قبل از اینكه [من ] اصلا متنبه حرف مرحوم آخوند شده باشم به ذهن خودم آمده بود و در درسهایی كه قبلا در منظومه می گفتم، آن را گفته ام، بعد هم دیدم مرحوم آخوند خودش این حرف را زده است. خلاصه هویت و تحقق ماده به صورت است؛ یعنی به این است كه مرتبه ای از صورت باشد و محال است كه این صورت را بگیریم و آنچه را كه مرتبه ای از صورت است نگه داریم. این حرف حرف بسیار متین و خوبی است و یكی از بهترین براهین حركت جوهری است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است