در
کتابخانه
بازدید : 1557594تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
Collapse <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">فصل 30: </span>در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن فصل 30: در اثبات وجود زمان و بیان ماهیت آن
Expand <span class="HFormat">فصل 31: </span>غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است فصل 31: غایت قریب زمان و حركت تدریجی الوجود است
Expand <span class="HFormat">فصل 32: </span>قِدم زمان فصل 32: قِدم زمان
Expand <span class="HFormat">فصل 33: </span>در ربط حادث به قدیم فصل 33: در ربط حادث به قدیم
Collapse <span class="HFormat">فصل 34: </span>زمان اول و آخر نداردفصل 34: زمان اول و آخر ندارد
جلسه شصت و پنجم
تقریر محل بحث: آیا زمانْ حادث و فانی زمانی است؟
برهان عدم حدوث زمانی زمان
اثبات مدعا به بیانی دیگر
یك مطلب استطرادی: بررسی عدم حدوث زمانی زمان طبق مبنای آخوند در
حقیقت زمان
نزاع بزرگ فلاسفه و متكلمین
ریشه اختلاف فلاسفه و متكلمین در بحث حدوث زمان
برهان فلاسفه بر قدم عالم از راه خدا
برهان فلاسفه بر قدم عالم از راه خود عالم
تقسیم اشیاء عالم به حادث و قدیم زمانی در كلام فلاسفه متقدم بر آخوند
حرف آخوند در مورد قدیم زمانی، طبق مبنای حركت جوهریه
برگشت به اصل مطلب
اشكال غزالی به برهان فلاسفه بر قدم زمان
جواب اشكال غزالی
Collapse جلسه شصت و ششم جلسه شصت و ششم
«فإن قال قائل: إنّ هذا یوجب أن یكون إله العالم زمانیّا »
Expand اشكال اول اشكال اول
Expand اشكال دوم اشكال دوم
Expand اشكال سوم اشكال سوم
Expand اشكال چهارم اشكال چهارم
Expand <span class="HFormat">فصل 35: </span>ادله قائلین به بدایت زمان فصل 35: ادله قائلین به بدایت زمان
Expand جلسه شصت و هشتم جلسه شصت و هشتم
Expand جلسه شصت و نهم جلسه شصت و نهم
Expand جلسه هفتادم جلسه هفتادم
Expand <span class="HFormat">فصل 36: </span>در حقیقت «آن» و كیفیت وجود و عدمش فصل 36: در حقیقت «آن» و كیفیت وجود و عدمش
Expand جلسه هفتاد و دوم جلسه هفتاد و دوم
Expand جلسه هفتاد و سوم جلسه هفتاد و سوم
Expand جلسه هفتاد و چهارم جلسه هفتاد و چهارم
Expand جلسه هفتاد و پنجم جلسه هفتاد و پنجم
Expand <span class="HFormat">فصل 37: </span>در كیفیت عدم حركت و عدم امور ناشی از حركت فصل 37: در كیفیت عدم حركت و عدم امور ناشی از حركت
Expand <span class="HFormat">فصل 38: </span>در اینكه «آن» چگونه زمان را تقدیر می كندفصل 38: در اینكه «آن» چگونه زمان را تقدیر می كند
Expand <span class="HFormat">فصل 39: </span>در كیفیت تعدد زمان و حركت به وسیله یكدیگروكیفیت تقدیر هر یك از آنها با دیگری فصل 39: در كیفیت تعدد زمان و حركت به وسیله یكدیگروكیفیت تقدیر هر یك از آنها با دیگری
Expand <span class="HFormat">فصل 40: </span>در معنای بودن شی ء در زمان فصل 40: در معنای بودن شی ء در زمان
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
Expand <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بسم اللّه الرحمن الرحیم
بحث در این جهت بود كه شیخ قائل به سه نحو حدوث (یا سه نحو وجود) در عالم زمان و زمانیات است. عرض كردیم كه این مسأله، فوق العاده مهم و از تحلیلهای بسیار دقیق فلسفی است.
شیخ مدعی است بعضی از اموری كه در عالم زمان و زمانیات حدوث پیدا می كنند واقعا آنی اند؛ یعنی به دقت عقلی در حدّ زمان و نقطه مشترك میان دو جزء زمان و در «آن» [1]وجود پیدا می كنند نه در خود زمان [2]، اعم از اینكه این امور
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 296
آنی البقاء باشند یا مستمرالبقاء.
نوع دومی كه شیخ قائل است، اموری هستند كه وجودشان تدریجی است؛ یعنی وجودی است كه كم كم حادث می شود. اینجا من این مطلب را اضافه می كنم كه آنچه كم كم حادث می شود خودش دو جور فرض می شود: یكی آن كه كم كم حادث می شود و باقی می ماند، و دیگر آن كه كم كم حادث می شود و فانی می شود. بحث شیخ در مورد آن چیزهایی است كه كم كم حادث می شوند و فانی می شوند؛ چون در واقع چیزی كه كم كم حادث شود و باقی بماند، در عالم وجود ندارد و اگر ما این را به چیزی نسبت دهیم، به مجاز و اعتبار است [3].
نوع سوم اموری هستند دفعی الحدوث، یعنی نه آنی الحدوث و نه تدریجی الحدوث. اینجا میان دفعی الحدوث و آنی الحدوث تفكیك شده؛ یعنی این امور، تدریجی نیستند و در عین اینكه تدریجی نیستند آنی هم نیستند. این همان چیزی است كه فخر رازی می گوید برای من قابل تصور نیست.
شیخ معتقد است كه حركت توسطیه و همچنین عدم امور آنی از این قسمند. در مورد عدم امور آنی برهان شیخ این است: اگر وجود شی ء آنی باشد (یعنی آنی الحدوث و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 297
البقاء باشد) [4]شك ندارد كه عدمش بعد از آنِ [حدوثش ] شروع می شود؛ چون اگر عدمش در خودِ این آنی باشد كه این شی ء حدوث پیدا كرده، اجتماع نقیضین می شود. حال كه عدمش بعد از آنِ حدوثش شروع می شود آیا در آنِ بعدی شروع می شود یا در «آن» حادث نمی شود بلكه در مجموع زمان حدوث پیدا می كند و دفعی است؟
شیخ می گوید دومی درست است؛ چون اگر بگویید مماسه نقطه متحرك با نقطه ساكن كه آنی است عدمش در آنِ بعد از آنِ حدوث پیدا می شود، اعم از اینكه قائل به آنات متوالی شوید [5]یا فقط قائل به دو «آن» شوید، لازم می آید تتالی آنین یا آنات، و تتالی آنین و آنات محال است. پس ناچاریم بگوییم عدم این شی ء در زمان بعد است.
اینكه عدمْ در زمان باشد هم باز دو جور ممكن است: اول اینكه بگویید عدم این شی ء آنی، در زمان آینده به شكل تدریجی وجود دارد؛ یعنی این عدم یك عدم تدریجی است و منطبق بر زمان آینده است مثل انطباق دو امر ممتد با یكدیگر. در این صورت لازم می آید وجود «آن» هم تدریجی باشد؛ چون چیزی عدمش تدریجی است كه وجودش هم تدریجی باشد [6]. پس عدم «آن» بعد از [وجود] «آن» ، در زمان است نه در «آن» ، و در زمان هم كه هست به صورت تدریجی نیست.

پس این عدم، دفعی است و این همان مدعای شیخ است. پس ما چیزی پیدا كردیم كه وجودش دفعی است. البته مقصود از اینكه می گوییم «وجودش دفعی است» این است كه نفس الامریتش دفعی است؛ چون بحث در عدم است.
شاید كسی بگوید [7]: این عدم نه در آنِ بعد پیدا می شود و نه در زمانی كه متصل به آنِ وجود است، بلكه بعد از یك فاصله زمانی شروع می شود.
معلوم است كه این، حرف باطلی است. می گوییم در آن فاصله زمانی چه وجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 298
دارد؟ آیا خودِ «آن» وجود دارد؟ بنابراین «آن» استمرارِ وجود دارد و دیگر «آن» نیست؛ چیزی كه استمرار وجود دارد «آن» نیست. اگر خود «آن» وجود ندارد [و] عدمش هم وجود ندارد پس در آن فاصله زمانی ارتفاع نقیضین شده است. پس حتما ظرف عدمِ این «آن» را باید متصل به ظرف وجودِ آن دانست.
آنچه كه اینجا مقصود اصلی شیخ است این است كه می خواهد اثبات كند حركات توسطیه از قسم سومند؛ یعنی نه آنی الوجود و الحدوث اند و نه تدریجی الحدوث.

آنی الحدوث نیستند چون آن آنی كه حد مشترك سكون و حركت است هنوز ادامه سكون است و در آن «آن» هنوز شی ء ساكن است. به علاوه اصلا معنای حركت توسطی «كون الشی ء متوسطا بین المبدأ و المنتهی» است و آن نقطه نقطه مبدأ است و شی ء در مبدأ، متوسط بین مبدأ و منتها نیست. شی ء بین مبدأ و منتها متوسط است ولی در خود مبدأ و خود منتها متوسط نیست. پس آن نقطه مشترك نمی تواند آنِ حدوث حركت باشد. نقطه بعد از این نقطه مشترك هم نمی تواند آنِ حدوث حركت باشد چون تتالی آنات لازم می آید.
پس حركت توسطیه در زمان بعد به صورت دفعی حادث شده است و مستمر در زمان است بدون اینكه در «آن» حادث شده باشد. فرض این است كه حركت توسطی، تدریجی هم نیست، چون اگر تدریجی باشد می شود حركت قطعی.
مكرر گفته ایم كه در حركت دو اعتبار است: حركت قطعیه و حركت توسطیه [8]. سخن حكما در این است كه كدام یك از این دو اعتبار و دو وجهه عینی است و كدام یك ذهنی.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 299
گاهی حركت را به صورت امری بسیط می دانیم و وقتی شیئی از مبدئی تا منتهایی حركت می كند می گوییم: این امر دفعةً حادث شد و- مثلا- یك دقیقه ادامه دارد. اینجا ما حركت را امری دفعی الحدوث و مستمرالبقاء می دانیم. لذا اگر از ما بپرسند «آیا حركتی كه پیدا شد هنوز باقی است؟ » می گوییم هنوز باقی است. اگر یك آپولو را به دور ماه حركت بدهند و چند روزی هم از حركت آن بگذرد می گوییم آن حركت هنوز ادامه دارد؛ یعنی ذهن ما این طور حكم می كند كه یك چیزی پیدا شده كه ادامه دارد؛ یعنی آنچه حادث شده امر بسیطی است كه همان كه در لحظه و ساعت قبل بود هنوز هم هست و ادامه دارد. این همان حركت توسطی است. بین مبدأ و منتها بودن و متوسط بین مبدأ و منتها بودن، حادث شده است و بعد هم در همه زمان ادامه دارد.
ولی در تعبیر دیگرِ حركت كه همان حركت قطعیه است، حركتْ بسیط نیست بلكه مراتب دارد. در لحظه اول مرتبه اول حادث شده و در لحظه دوم مرتبه دوم حادث می شود و مرتبه اول معدوم می شود و. . . . در این تعبیر هر مرتبه ای كه می آید مرتبه قبلش معدوم شده است و آنچه استمرار دارد حدوث تدریجی است. هر مرتبه ای كه حادث می شود حدوثش با فناء [مرتبه قبل ] ملازم است. اگر ما می گوییم حركت «شدن» است، مقصود همان اعتبار قطعی بودن حركت است. در این اعتبار وجود و عدم متلازم یكدیگرند و مرتبه ای كه موجود می شود عین عدم مرتبه قبل و عین عدم مرتبه بعد است. مراتب تدریجا حادث می شوند و فانی می شوند.
قبلا دیدیم كه حرفهای شیخ در این باب مقداری متناقض بود و مرحوم آخوند می خواست حرف شیخ را به عنوان تأیید مطلب خودش اخذ كند و می گفت: الشیخ أجلّ من أن یناقض نفسه فی كتاب واحد. ولی باید قبول كرد كه با اینكه در حرفهای شیخ كم تناقض پیدا می شود، در اینجا مطالبش مقداری بوی تناقض می دهد. از بعضی حرفهای شیخ استفاده می شود آنچه كه در عالم عین وجود دارد حركت توسطی است و از بعضی كلماتش می توان استنباط كرد آنچه در عالم عین وجود دارد حركت قطعی است.
متأخرین از شیخ عموما استنباطشان از حرف شیخ این بوده است كه آنچه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 300
واقعا وجود دارد حركت توسطی است و آنچه مجازا وجود دارد حركت قطعی است؛ یعنی اگر می گوییم حركتْ امری است كه دائما حادث و فانی می شود، این حدوث و فنای تدریجی در ظرف خیال ماست و در ظرف خارج حركتْ امری دفعی است كه استمرار دارد؛ نظیر قطره نازله كه در واقع به صورت یك كره بیشتر نیست ولی ذهن ما آن را به صورت یك خط می بیند. بنابراین وجود عینی حركت، امری دفعی الحدوث و مستمرالبقاء است. متأخرین از شیخ عموما استنباطشان از نظر شیخ چنین چیزی بوده است و اتفاق كلمه هم داشته اند بر اینكه آنچه كه وجود عینی دارد حركت توسطی است و آنچه كه وجود تبعی و مجازی و خیالی دارد حركت قطعی است.
تا اینكه از زمان میرداماد و بالخصوص از زمان صدرالمتألهین قضیه شكل دیگری پیدا كرد و گفتند حركت قطعی قطعا وجود عینی دارد؛ [یعنی حركت در عالم عین ] حدوث و فناء امر واحد متصل تدریجی است كه حدوث هر مرتبه ای ملازم با فنای مرتبه دیگر است. منتها در عین حال مرحوم آخوند می خواهد بگوید چه ضرورتی است كه ما بگوییم در حركتْ یكی از دو نحوه وجود را باید عینی بدانیم و دیگری را خیالی محض؟ البته تأكید اصلی ایشان روی حركت قطعی است ولی می گوید همان وجود حركت قطعی كافی است برای اینكه مناط وجود حركت توسطی هم باشد و این از قبیل بقاء كلی در ضمن فرد است [9].
مرحوم آخوند می گوید: وقتی مرتبه ای از حركت وجود پیدا می كند حركت وجود دارد؛ چون مراتب حركت از یكدیگر منفصل نیستند و آن حركت كلی ای كه با فرد وجود پیدا می كند در ضمن همه مراتب استمرار دارد. پس می توانیم بگوییم چیزی وجود پیدا كرده و استمرار دارد. ولی چون كلی بما هو كلی در خارج وجود ندارد باید برای آن، تشخص خاصی قائل شویم كه با نوعی ابهام منافات نداشته باشد [10]. پس مرحوم آخوند در بسیاری از كلماتش می خواهد این هردو را قبول كند
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 301
گرچه از بعضی كلماتش بوی انكار حركت توسطی می آید.
حاجی درست برعكس مرحوم آخوند، به حرف قدما برگشته و این خیلی عجیب است. حاجی، هم در منظومه و هم در تعلیقات اسفار می خواهد حركت توسطی را امری عینی بداند و حركت قطعی را امری خیالی.
آقای طباطبایی هم مانند مرحوم آخوند به هردو حركت قائلند ولی به نظر می رسد كه حركت توسطی به معنایی كه ایشان اعتبار می كنند با حركت توسطی به معنایی كه آخوند و حتی قبل از آخوند اعتبار كرده اند متفاوت است؛ یعنی آنچه ایشان می گویند، این حركت توسطیِ [به تعبیر دیگران ] را اثبات نمی كند، بلكه چیز دیگری را اثبات می كند [11].
آنچه من می خواهم عرض كنم این است كه اگر ما این حدوث به معنی سوم را كه فخر رازی انكار كرده است انكار كنیم در عین اینكه حرف شیخ و مرحوم آخوند را هم قبول كنیم به جایی ضرر نمی خورد. غیر از حركت توسطی، چیزهایی كه امثال شیخ آنها را دفعی الحدوث و مستمرالبقاء می دانند از نوع اعدام اند. می دانیم كه عدم، امری اعتباری است. در واقع به جای اینكه بگوییم «عدم «آن» چه نحوه وجودی دارد» باید بگوییم چه نحوه وجودی برایش اعتبار می شود؛ یعنی چه نحو نفس الامریت برایش اعتبار می شود. بحث ما درباره این است كه اشیاء در عالم زمان و زمانیات چه نحو حدوثی دارند و اگر بحث درباره امور عینی واقعیِ وجودی است شامل اعدام نمی شود. اعدام در واقع وجود ندارند كه بگوییم «تحقق این عدم آیا در «آن» است یا در زمان؟ » آخر برمی گردد به اینكه برای اشیاء عدم اعتبار می شود: برای «آن» عدم اعتبار می شود، برای آنی عدم اعتبار می شود، برای زمان عدم اعتبار
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 302
می شود و برای زمانی هم عدم اعتبار می شود. تحقیق ما باید به این نحو باشد كه هركدام از این اعدام چگونه اعتبار می شود. آنوقت حرف شیخ به این معنا درست است كه عدم «آن» به صورت امری دفعی و زمانی اعتبار می شود، نه آنی.
اگر فخر رازی بخواهد بگوید «این عدم حتی قابل اعتبار هم نیست» حرفش درست نیست. اما اینكه چیزی در عالم وجود داشته باشد كه وجودش دفعی (نه آنی) و زمانی (نه تدریجی) باشد، این صحیح نیست.
حال برویم سراغ حركت توسطی. اگر ما آن طور كه قدمای قبل از صدرالمتألهین قائلند حركت توسطی را امری عینی بدانیم و حركت قطعی را امری اعتباری، درست است؛ واقعا در عالم چیزی وجود دارد كه دفعی الحدوث و مستمرالبقاء است. ولی با براهینی كه صدرالمتألهین اقامه كرده حركت توسطیه به آن معنا كه اصل باشد و حركت قطعی منتزع از آن باشد وجود ندارد.
لذا اینجا این ایراد به صدرالمتألهین وارد است كه اگر شیخ چنین حرفی می زند شما نباید این حرف را بزنید؛ چون شیخ- به احتمال زیاد- حركت توسطی را اصل می داند و حركت قطعی را فرع، ولی شما می گویید حركت توسطی وجودی غیر از وجود قطعی ندارد و مصداق حركت توسطی همان حركت قطعی است نه چیز دیگر.

حرف شما این است كه همین وجود قطعی و همین وجود ممتد تدریجی الحدوث و تدریجی الفناء مصداق حركت توسطی هم هست. پس اگر ما حركت توسطی را امری دفعی الحدوث و مستمرالبقاء بدانیم این امر دفعی الحدوث و مستمرالبقاء عین همان امر تدریجی الحدوث و تدریجی البقاء است؛ چون هر دو مصداقا یكی هستند، بلكه حركت توسطی از حركت قطعی انتزاع می شود. پس چیز جداگانه ای در عالم پیدا نكردیم تا بگوییم در عالم یك نوع حادثی پیدا كردیم غیر از حادثهای تدریجی. ما حدوث دیگری پیدا نكرده ایم، بلكه همین حدوث تدریجی را به اعتباری می شود امری دفعی الحدوث و مستمرالبقاء دانست.
پس این ایراد بر مرحوم آخوند وارد است كه اگر شیخ و متأخرانِ از او چنین چیزی می گویند، آنها واقعا به وجود یك امر دفعی الحدوث و مستمرالبقاء قائلند و اگر اسمی از امور تدریجی الحدوث و مستمرالبقاء (یعنی حركت قطعی) می برند واقعا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 303
به آن قائل نیستند و آن را مجازی می دانند، ولی شما كه به حركت قطعی قائل هستید و حركت توسطی را بر مبنای حركت قطعی توجیه می كنید، به حدوث امر دیگری قائل نیستید. پس بنا بر مبنای شما، در اینجا دو نوع حدوث و حادث وجود ندارد، بلكه یك نوع حدوث و حادث وجود دارد كه اعتبار دیگری نیز روی آن می شود.

پس ما باید این را غفلتی یا تسامحی از مرحوم آخوند بدانیم [12].
از این بالاتر اینكه اگر یادتان باشد در باب ادله حركت جوهریه ما یك دلیل از مرحوم آخوند از اواخر الهیات اسفار نقل كردیم. آن دلیل این بود كه اصلا شی ء نمی تواند زمانی باشد و تدریجی نباشد. آن حرف حرف حسابی ای بود. زمانی بودن مساوی است با تدریجی بودن. اگر جوهر را زمانی بدانیم محال است آن را تدریجی ندانیم. این حرف، نفی همین شق ثالث است.
پس در واقع و نفس الامر اشیاء زمانی دو نوع بیشتر نیستند: یكی اشیاء آنی و دیگری اشیاء زمانی تدریجی. نوع سوم یا همان اعدام است كه اعتباری است، و یا حركت توسطی است كه به تعبیر مرحوم آخوند یك امر منتزع از حركت قطعی است.
آخرین مطلبی كه اینجا می خواهیم بگوییم این است كه امور آنی [13](از قبیل مماسه ها) آیا یك سلسله امور عینی اند؟ یا اینكه اینها یك سلسله امور از قبیل اضافات و نسب اند؟ اضافات و نسب همان چیزهایی است كه در مورد آنها بحث می شود كه آیا از معقولات اوّلی اند یا از معقولات ثانوی، كه می گویند اینها از معقولات ثانوی اند؛ یعنی بازگشتشان به امور انتزاعی است. مثلا وقتی شیئی با شیئی محاذات پیدا می كند آیا واقعا امری عینی موجود شده، یا اینكه از مقایسه این دو وجود با یكدیگر نسبتی انتزاع شده؟
مرحوم آخوند و امثال ایشان می گویند: اینها تابع طرفین اند و هیچ وجود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 304
مستقلی ندارند. در باب حركات خواندیم كه آیا حركت در مقوله اضافه هست یا نه؟ چرا آنجا گفتند حركت در مقوله اضافه معنی ندارد؟ گفتند: اضافات تابع اطرافشان می باشند، اگر در اطراف اضافه حركت باشد، به تبع در اضافه هم هست، و اگر نباشد در اضافه هم نیست. این برای این است كه اصلا وجود اضافه یك وجود تبعی است و الاّ اگر وجودش یك وجود مستقل باشد و اگر واقعا یك مقوله عینی باشد، یا ساكن است یا متحرك و نمی تواند تابع چیز دیگری باشد.
حال آیا ملاقات (مماسه) با محاذات در این جهت فرق می كند؟ آیا نمی شود گفت تمام اموری كه شما آنها را آنی می دانید [14]در واقع وجود عینی ندارند بلكه منتزع اند از وجودات زمانی.
آنوقت به اینجا می رسیم كه همان طور كه خود «آن» امری اعتباری است (یعنی ظرفْ یك امر اعتباری است) ، آنچه هم كه در «آن» واقع می شود امری اعتباری است؛ یعنی «آن» ظرف حدود اشیاء است نه ظرف خود اشیاء؛ هیچ شیئی وجودش در «آن» نیست ولی حد وجود شی ء در «آن» است. وصولات در «آن» صورت می گیرند. شی ء كه حركت می كند حركتْ وجودی دارد كه در زمان است، ولی وصولْ چیزی جز نهایت حركت نیست. این نهایت حركت منطبق می شود بر یك نهایت فرضی از زمان.
بنابراین حدوث واقعی ای كه در عالم وجود دارد همان حدوثهای تدریجی قطعی است، ولی همین حدوثهای تدریجی قطعی منشأ انتزاع امور آنی اند؛ به این معنا كه این امور تدریجی حدودی دارند كه بر حدود زمان منطبق می شود؛ ظرف خود اینها خود زمان است و ظرف حدود اینها حد زمان است. پس آنی الحدوث واقعی وجود ندارد.
پس قسم اول هم مانند قسم سوم منتزع از قسم دوم است. پس ما این سه قسم را، هم قبول داریم و هم قبول نداریم. قبول نداریم به این معنا كه واقعا درعالم اعیان اشیاء را سه قسم نمی دانیم. و قبول داریم به این معنا كه هرسه قسم اعتبار دارند، ولی یكی از آنها قطع نظر از هرگونه اعتبار ما وجود عینی دارد و دو قسم دیگر فقط اعتبار دارند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 305

[1] - . «آن» به همان معنایی كه متفرع بر زمان است؛ یعنی نقطه مشترك میان دو جزء زمان.
[2] - . «آن» نقطه فرضی مشترك میان دو جزء زمان است، نه جزء زمان ولو جزء بسیار بسیار كوچك. از این جهت نظیر یك كره واقعیِ به دقت عقلی است كه روی یك سطحِ به دقت عقلی قرار گرفته باشد. آیا سطح این كره با این سطح افقی تلاقی دارد؟ حس انسان این طور حكم می كند كه مقداری از سطح كره با مقداری از این سطح تلاقی دارد اما این مقدار بسیار بسیار كم است، ولی برهان فلسفی و برهان علمی حكم می كند كه این طور نیست؛ چون اگر فرض كنیم مقداری از سطح این كره با مقداری از این سطح تلاقی دارد ولو آن مقدار خیلی كوچك باشد، لازم می آید این كره كره حقیقی نباشد؛ چون سطح كره سطحی منحنی است و در سطح منحنی نمی توانیم حتی دو نقطه مستوی فرض كنیم. این چیزی نیست كه بتوان آن را با چشم یا ذره بین فهمید، بلكه برهان فلسفی و عقلی چنین می گوید. البته ممكن است شما بگویید «در طبیعتْ كره واقعی و سطح واقعی وجود ندارد» ، ما هم نمی خواهیم بگوییم وجود دارد، حرف ما این است كه اگر یك كره واقعی روی یك سطح واقعی قرار بگیرد تلاقی این دو فقط در یك نقطه است. اینكه كره واقعی در طبیعت وجود ندارد یك مطلب است و اینكه محال است وجود پیدا كند مطلب دیگری است. بسیاری از مفاهیم ریاضی كه ما در ذهن داریم و احكامی بر آنها اثبات می كنیم، بلكه همه آنها، مصداق واقعی در طبیعت ندارند ولی این به این معنا نیست كه امكان وجود ندارند. در طبیعت، خط مستقیم واقعی و یا دایره وجود ندارد ولی احكام و قواعد آنها به صورت قضایای حقیقیه بر آنها صادق است. قضایایی كه احكام این مفاهیم را بیان می كند اگرچه ظاهرا حملیه است ولی می گویند این قضایا در واقع شرطیه اند؛ به این معنا كه مثلا اگر دایره ای در عالم موجود شود فلان حكم را دارد. پس قضایایی كه احكام این مفاهیم را بیان می كند قضایای حقیقیه اند نه خارجیه؛ یعنی حكم روی افراد مقدرة الوجود رفته است.
[3] - . مثل اینكه در مورد خطی كه رسم می كنیم بگوییم: این خط تدریجا حادث می شود ولی هرچه حادث می شود باقی می ماند.
[4] - . مثل مماسه شی ء متحرك با شی ء ساكن.
[5] - . یعنی بگویید عدمش در آنات متوالیِ بعد از آنِ حدوث است.
[6] - . این، حرف درستی است.
[7] - . این حرف به نقلش نمی ارزد ولی نقل كرده اند.
[8] - . این مطلب باید خیلی تحقیق شود. مرحوم آخوند مكرر این مطلب را گفته اند و در آینده هم خواهند گفت و شاید از همه جا لازمتر همین جا باشد. [این ] بحثها [ادامه دارد] تا آخر این مرحله و دو سه فصل از مرحله بعد. عجیب است كه مرحله بعد را نوشته اند «تتمه احوال حركت» . تازه قاعده این بود كه تتمه احوال حركت هم از فصل چهارم مرحله بعد شروع شود، چون دو سه فصل اول، جزء همین مسائل است. گویا بعدها دیگران برای اینكه ده مرحله درست شود این كارها را كرده اند.
[9] - . ما قبلا گفتیم این نظیر استصحاب كلی است.
[10] - . در باب حركت قطعی و توسطی خواندیم كه این ابهام، كلیت به آن معنا نیست.
[11] - . توضیح مبنای ایشان باشد برای بعد.
[12] - . تسامح به این معنا كه چون در اینجا فخر رازی به شیخ اعتراض كرده، مرحوم آخوند می خواسته تأییدی از شیخ شده باشد و زمین زدنی از فخر رازی.
[13] - . [یعنی قسم اول. ]
[14] - . اعم از آنی الحدوثِ آنی الفناء و آنی الحدوثِ مستمرالبقاء.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است