جواب این برهان هم با توجه به حرفهای گذشته خیلی واضح است. اولا
[1]: این
اشكال هم مبنی بر این است كه ما همین قدر كه می گوییم «سكون نیست» یعنی یك
حركت است، و حال آنكه ما گفتیم در عین اینكه سكون نیست دو حركت است؛ مثل
همان دو [ضلع ] است كه بینشان فاصله وجود ندارد ولی دو خط هستند. اینجا هم
میان دو حركت فاصله وجود ندارد و سكونی متخلل نشده، ولی دو حركت است.
وقتی دو حركت باشد این اشكالات مطرح نمی شود.
ثانیا: این كه می گویند «در شی ء نمی تواند قوه خودش وجود داشته باشد» به
این معناست كه قوه قریب خودش نمی تواند وجود داشته باشد. مثلا بدنی كه مستعد
انسانیت بوده و بالفعل هم انسان شده است، دیگر نمی تواند انسان بالقوه باشد؛ چون
الان انسان بالفعل شده. ولی همین [بدن ] می تواند انسان بالقوه باشد بعد از مراحل
دیگری؛ به این معنا كه این انسان بمیرد، بعد این بدن متفرق شود و تبدیل شود به
مواد اولیه معدنی، بعد تبدیل شود به گیاه، بعد تبدیل شود به حیوان، بعد حیوان یا
همان خود گیاه تبدیل شود به بدن انسان و انسان دیگری بشود. پس قوه بعید هر
شیئی می تواند در خودش وجود داشته باشد، بلكه كار عالم همیشه بر این است.
یك گیاه قوه قریبش در خودش وجود ندارد ولی قوه بعیدش در خودش وجود
دارد. چه مانعی دارد كه این أبیض، حامل استعداد قریب اصفریت و بعید احمریت
باشد و ابعد قتمه و ابعد من الابعد سواد باشد و باز ابعد از آن دوباره برگردد به همان
قتمه و به حمره و به صفره و ابعد از همه اینها بازگردد به خود بیاض
[2].
[1] - . این جواب را در اینجا به طور كامل ذكر نكرده اند.
[2] - . جوابی كه اینجا داده اند، از نظر عبارت مشوش است، بعدا عبارت را می خوانیم تا اصلاح كنید.