در اوائل این باب «حركت» را این گونه تعریف كردیم: هو الكمال الأول لما بالقوة من
حیث إنّه بالقوة
[1]. اگر شیئی دو امكان داشته باشد: یكی امكان رسیدن به یك
حقیقت و فعلیت، و دیگری امكان فعلیت دیگری كه واسطه حصول آن فعلیت اول
است، در این صورت آن فعلیت اول را می گویند «كمال ثانی» و این فعلیت دوم را
- كه واسطه حصول فعلیت اول است- می گویند «كمال اول» . خلاصه اینكه: اگر
شی ءِ بالقوه ای باشد كه امر بالفعلی را در انتظار داشته باشد، كمال اولِ [این شی ء] كه
همان به سوی آن فعلیت بودن است كه نه قوه محض است و نه فعلیت محض،
«حركت» نام دارد
[2]. پس «حركت» كمال اوّلی است كه یك كمال ثانی بعد از آن
هست و این «كمال اول بودن» یعنی یك حالت بین القوة و الفعل كه نه قوه محض
است كه هیچ فعلیتی نداشته باشد و نه فعلیتی است كه قوه به نهایت خودش رسیده
باشد.
حال می خواهیم «سكون» را تعریف كنیم. وقتی دو شی ءْ متقابل باشند باید
لااقل یكی از اجزاء تعریفشان در مقابل هم قرار بگیرد. (لزومی ندارد همه اجزاء
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 382
تعریف دو متقابل، در مقابل هم قرار بگیرند. ) اگر «سكون» را امری عدمی بدانیم و از
اول آن را نقطه مقابل «كمال» بگیریم اشكالی پیدا نمی شود. در تعریف «حركت»
می گفتیم «كمال أول لما بالقوة من حیث إنّه بالقوة» و «سكون» می شود عدمِ این
كمال اول لما بالقوة من حیث إنّه بالقوة
[3].
اما اگر «سكون» را امری وجودی بدانیم باید «كمال» را جنس مشترك و مقسم
حركت و سكون بگیریم و بگوییم «الحركةُ كمالٌ و السكونُ كمالٌ» . آنوقت اختلاف
حركت و سكون باید یا در قید اول یعنی «اولٌ» باشد و یا در قید دوم یعنی «لما
بالقوة» ؛ یعنی یا باید در تعریف حركت بگوییم «كمال اول لما بالقوة. . . » و در تعریف
سكون بگوییم «كمال ثانٍ لما بالقوة. . . » و یا باید در تعریف حركت بگوییم «كمالٌ
اول لما بالقوة. . . » و در تعریف سكون بگوییم «كمالٌ اول لما بالفعل» و هیچ كدام از
اینها درست نیست.
اما دلیل بطلان وجه اول این است كه: «كمال ثانی» در اصطلاحِ اینجا عبارت
است از فعلیتی كه شی ء پس از آنكه فعلیتِ حركت پیدا كرده به آن فعلیت رسیده
است، [و به عبارت دیگر: ] هر كمال ثانی مسبوق به یك كمال اول است. بنابراین اگر
سكون را كمال ثانی بدانیم باید هر سكونی مسبوق به حركت باشد، در حالی كه
شرط سكونْ این نیست كه مسبوق به حركت باشد؛ آیا اگر شیئی در عالم وجود
داشته باشد كه هیچ وقت حركت نداشته باشد، این شی ءْ ساكن نیست؟ ! پس این كه
سكون را امری وجودی بدانیم كه مسبوق به حركت است، قطعا غلط است. پس
نمی توانیم سكون را كمال ثانی بدانیم.
اما اگر سكون را مانند حركت، كمال اول بدانیم، ولی بگوییم «كمالِ اولِ یك
مابالفعل است» ، لازمه هر سكونی این می شود كه ملحوق به حركت باشد چون
لازمه هر كمال اوّلی این است كه پشت سرش یك كمال ثانی باشد، و حال آنكه در
واقعیتِ سكون، ملحوق بودن به حركت، شرط نیست، همان طور كه مسبوق بودن به
حركت شرط نیست. اگر شیئی داشته باشیم كه ازلا و ابدا حركتی نداشته باشد، بدون
شك این شی ء ساكن است. پس اگر سكون را امری وجودی بدانیم نمی توانیم آن را
طوری تعریف كنیم كه نقطه مقابل حركت قرار بگیرد.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 383
[1] - . این تعریف قدیمی ترین تعریف حركت است و تعریفی است كه ارسطو بیان كرده و بعد دیگران هم قبول كرده اند.
[2] - . قبلا درباره این تعریف بحث كرده ایم، فعلا نمی خواهم درباره آن بحث كنم.
[3] - . در تعریف «سكون» همه قیدها به مضاف الیه [یعنی كمال ] می خورد نه به مضاف [یعنی عدم. ]