در محل خودش بیان كرده اند كه یك «وحدت نوعی» و «وحدت جنسی» داریم و
یك «وحدت بالنوع» و «وحدت بالجنس» . گاهی می گوییم «زید و عمرو واحد
بالنوع اند» ؛ در اینجا مقصود این است كه زید و عمرو در «انسان» - كه خودش واحد
نوعی است- شركت دارند. یا می گوییم «انسان و فرس واحد بالجنس اند» ؛ در اینجا
هم مقصود این است كه انسان و فرس در «حیوان» - كه خودش واحد جنسی است-
شركت دارند.
در این فصل كه بحث از «وحدت نوعی» و «وحدت جنسی» است مقصود از
این دو، آن اصطلاح رایج نیست، بلكه مقصود «وحدت بالنوع» و «وحدت
بالجنس» است
[1]. در واقع در اینجا از «وحدت بالنوع» به «وحدت نوعی» تعبیر
كرده اند و از «وحدت بالجنس» به «وحدت جنسی» و این، خلاف اصطلاح رایج
است. خود ایشان هم گفته اند كه گاهی این اصطلاحات با یكدیگر مخلوط می شود.
در این فصل بحث در این است كه چه چیزهایی ملاك وحدت شخصی حركت
است و چه چیزهایی ملاك وحدت بالنوع دو حركت است و چه چیزهایی ملاك
وحدت بالجنس دو حركت است. یا به تعبیر دیگر: چه چیز سبب می شود كه حركتْ
شخص باشد، چه چیز ملاك این است كه حركتْ نوع واحد باشد و چه چیز ملاك
جنس بودن حركت است. البته این تعبیر دوم مقداری نارساست.
[1] - . گرچه ضمنا «وحدت نوعی» و «وحدت جنسی» به اصطلاح رایج هم بیان می شود.