اما نظریه بوعلی؛ اگر بتوانیم قبول كنیم كه «میل» در اثر عامل خارجی به صورت
یك كیفیت ثابت در شئ وجود پیدا می كند، می شود نظریه بوعلی را توجیه كرد، ولی
چنین چیزی قابل قبول نیست. این میل به صورت یك عرض در خود آن شئ وجود
پیدا می كند نه اینكه چیزی باشد كه از بیرون به آن ضمیمه كرده باشند. تا جنبه
درونی نداشته باشد و تا شئ در درون خودش متكیّف به این كیفیت نشود چنین
چیزی امكان ندارد؛ یعنی همیشه هر جسمی اگر بخواهد هر حالت واقعی را قبول
كند، آن را از درون خودش می پذیرد. حالتهای بیرونی ضمائم اند و وحدت واقعی
در كار نیست و اصلا اگر این طور باشد این كیفیت كیفیت آن [شئ ] نیست و حال
آنكه هر عرضی كه در هر جوهری پیدا می شود امكان ندارد، جز اینكه معلول
طبیعت آن جوهر باشد.
پس فقط نظریه صدرالمتألهین باقی می ماند
[1].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 528
بنابراین معلوم شد كه در حركت قسری، نظریه ای كه امروز مورد قبول است
چیست و تفسیرهای فلسفی كه مطرح است چیست و نیز معلوم شد كه هرگز نتیجه
عملی دادن، دلیل بر صحت یك فرضیه نیست، چون ممكن است در آنِ واحد
چندین فرضیه با یك نتیجه عملی منطبق باشد. و گفتیم كه در نهایت امر، ما با
معیارهای نظری و فلسفی حق داریم میان این نظریات قضاوت كنیم. آنوقت به
حكم براهین، بعضی از این نظریه ها از میدان خارج شدند و بعضی باقی ماندند.
اینجا آن بحثی كه می خواستیم درباره حركت قسری بكنیم به پایان می رسد.
بیشتر مطالب این فصل همان مطالبی است كه در شفا آمده و قسمت خیلی كمی
هم از المباحث المشرقیة است و یك قسمت كم ولی خیلی اصیل و مفیدی- كه مربوط
به همین نظریه صدرالمتألهین است كه عرض كردیم- از خود ایشان است.
[1] - . سؤال: مگر حركت، ذاتی جسم نیست؟ ذاتی كه علت نمی خواهد.
استاد: آن ذاتی كه در مورد آن می گویند «لایُعلّل» ذاتیهای منطقی و انتزاعی است. آنجا كه یك معنا و
مفهوم را تحلیل می كنیم و از درون آن، مفهوم دیگری انتزاع می كنیم این مفهوم انتزاع شده ذاتیِ آن مفهوم اول است و دیگر «لِمَ» و «بِمَ» بر نمی دارد، چون در واقع خود آن است؛ یعنی آن امر ذاتی وجود جداگانه ای از ذات ندارد. آن ذاتی ای كه می گویند «لایعلّل» ، یا جزء ذات است یا از لوازم ذات. لوازم در اینجا به معنای معقولات ثانیه فلسفی است یعنی معانی انتزاعیه كه باز اینها هم وجودی غیر از وجود ملزوم ندارند؛ یعنی كثرت كثرت ذهنی است. اینكه می گوییم «ما جعل اللّه المشمش مشمشأ» به این جهت است كه «المشمش مشمش» [به صورتِ ] موضوعی و محمولی، كثرتی است كه در ذهن ایجاد می شود. در خارج مشمش است، نه «المشمش مشمش» ، در خارج انسان است، نه «الانسان انسان» . حال می گوییم: حركت، یك وجود عینی است و امری است حادث در خارج؛ یعنی علاوه بر وجود شی ء، حالتی آنا فآنا برای آن حادث می شود. وقتی كه حالتی حادث می شود، مگر ممكن است حادث بدون علت باشد؟ ! «ذاتی است» یعنی چه؟ ! این مثل این است كه بگوییم «شیئی بلاعلت موجود شده چون ذاتی اش این بوده كه بلاعلت موجود شود» . مگر هر جا اسم «ذاتی» را بیاوریم قضیه حل می شود؟ ! مگر چیزی وجود دارد كه ذاتی اش این باشد كه بلاعلت موجود شود؟ !