امروز در منطق نظریه ای شایع و رایج شده كه می گوید: معیار صحت یك قانون
نتیجه عملی دادن است. قدمای ما علم را با علم تصحیح می كردند، یعنی معیار
صحت علم را هم علم می دانستند، و اصلا منطق ما بر همین معیار بنا شده است.
منطق ما از اول بر این اساس است: العلم إن كان إذعانا للنسبة فتصدیق و إلاّ فتصور،
و یقتسمان بالضرورة الضرورةَ و الإكتسابَ بالنظر و یُكتسب النظریُّ بالضروری:
علم بر دو قسم است: تصور و تصدیق، و هر یك از اینها بر دو قسم است: نظری و
بدیهی، و نظریات را با ضروریات اكتساب می كنیم. فكر را چگونه تعریف
می كردیم؟ می گفتیم: الفكر ترتیب امور معلومة لتحصیل أمر مجهول. آنوقت اگر
بخواهیم بفهمیم فكری صحیح است یا صحیح نیست، با چه معیاری می فهمیم؟ با
منطق. منطق چیست؟ خود منطق هم علم است. یعنی با معیارهایی كه خود این
معیارها هم از سنخ علم و ادراك است می خواهیم بفهمیم كه آن علمِ دیگر ما كه علمِ
نظری و اكتسابی ماست، صحیح است یا صحیح نیست. پس باز معیار صحت علم،
علم است. خوب، تمام علوم [نظری ] به منطق برمی گشت، خود منطق به چه چیزی
برمی گردد؟ خود منطق به یك سلسله بدیهیات بر می گردد. بنابراین در نهایتْ معیار
علم، علم بود.
از جمله حرفهای بسیار مهمی كه تقریبا یك تحول بزرگ به وجود آورد همین
حرف است و یكی از جاهایی كه راه دنیای قدیم و جدید از یكدیگر جدا می شود و
در واقع باید گفت یك نقطه عطف در علم قدیم و جدید است، همین جاست.
امروزیها می گویند: معیار علم علم نیست، بلكه عمل است. و لهذا دیگر دنبال آن
حرفهایی كه در منطق ما مطرح بود نمی روند
[1].
[1] - . عجیب این است كه عده ای كه به اصطلاحِ خودشان اسلامی فكر می كنند نیز این حرفها را می زنند؛
یعنی می گویند: هر نظریه ای را اگر بخواهیم بفهمیم درست است یا نادرست، باید در عمل آن را پیاده كنیم و تجربه و آزمایش كنیم، اگر نتیجه عملی داد درست است و اگر نتیجه عملی نداد غلط است.