در
کتابخانه
بازدید : 1556866تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
Expand شناسه کتابشناسه کتاب
Expand <span class="HFormat">مرحله ی نهم</span>مرحله ی نهم
Expand <span class="HFormat">ادامه ی مرحله ی هفتم</span>ادامه ی مرحله ی هفتم
Expand <span class="HFormat">مرحله ی هشتم</span>مرحله ی هشتم
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
یكی از مطالبی كه در اینجا باید روی آن دقت و بحث كرد این است: یكی از چیزهایی كه ایشان از خواجه نقل كردند این بود كه قوه جسمانی، بالذات متصف به زیاده و نقصان یا تناهی و لا تناهی نمی شود، بلكه بالعرض و به تبع آثارش متصف به این صفات می شود [1].
ما قبلا هم مسأله واسطه در عروض را مطرح كرده و گفته ایم: گاهی یكی از دو
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 575
امر متحد به نحوی از اتحاد، متصف به حكم آن امر دیگر می شود؛ یعنی حكم احد المتحدین به دیگری سرایت می كند. در اینجا معنی سرایت این است كه حكم واقعا متعلق به آن امر متحد با شی ء است كه به این هم، مجازا و بالعرض داده می شود. مثلا اگر از ما بپرسند «این انسانهایی كه الان در اینجا هستند طاق اند یا جفت؟ » اگر مثلا چهل نفر باشیم جواب می دهیم «جفت» و اگر چهل و یك نفر باشیم می گوییم «طاق» ، و حال آنكه ممكن است كسی بگوید «انسان از آن جهت كه انسان است نه زوج است و نه فرد و این، عدد است كه متصف به زوجیت و فردیت می شود» . پس در واقع وقتی می گوییم «این انسانها طاق اند» یا می گوییم «این انسانها جفت اند» معنایش این است كه اینها متصف و معدود به عددی هستند كه آن عدد، یا زوج است یا فرد. اما اینجا آنقدر موصوف و صفت به یكدیگر نزدیك اند كه عرف اصلا احساس مجازیت نمی كند و فقط عقل است كه با دقت خیلی زیاد درك می كند كه در اینجا نوعی تجوّز و واسطه در عروض به كار رفته است.
زیاده و نقصان و تناهی و لا تناهی، از صفات كمّیات اند؛ یعنی تا شی ء، مقدار یا عدد نباشد زیاد و كم و تناهی و لا تناهی در آن معنی ندارد.
این مطلب را به عنوان مثال عرض كردم. بحث ما این است كه این آقایان گفته اند: قوای جسمانی به اعتبار اینكه جوهرند متصف به زیاده و نقصان یا تناهی و لا تناهی نمی شوند، بلكه به اعتبار آثارشان- كه یا از باب مقدار است و یا از باب عدد- متصف به زیاده و نقصان می شوند. «قوه زیاد» یعنی قوه ای كه اثرش زیاد است و «قوه كم» یعنی قوه ای كه اثرش كم است. «قوه متناهی» یعنی قوه ای كه اثرش متناهی است و «قوه غیر متناهی» یعنی قوه ای كه اثرش غیر متناهی است.
حال می گوییم: این مطلب كه در اینجا گفتند، از جمله مطالبی است كه در اینجا قابل مناقشه است [2]؛ چون این فكر یك فكر اصالة الماهوی است و بنا بر اصاله الوجود، خود وجود از آن جهت كه وجود است [3]متصف به شدت و ضعف می شود. ماهیت متصف به شدت و ضعف نمی شود، ولی وجود از آن جهت كه وجود است متصف به شدت و ضعف می شود. اگر ما قائل به اصالت ماهیت شویم، چون
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 576
ماهیت شدت و ضعف نمی پذیرد، وجود هم كه امری اعتباری است، به تبع ماهیت، شدت و ضعف نمی پذیرد. ولی بنا بر اصالت وجود، وجود از آن جهت كه وجود است خواه وجود جوهر باشد یا وجود عرض، شدت و ضعف می پذیرد و این مطلب در همین بحث حركت جوهری مطرح شد. اصلا بوعلی و امثال او كه حركت جوهری را انكار می كردند، بر این اساس بود كه اصالة الماهوی فكر می كردند. مرحوم آخوند كه اصالة الوجودی فكر كرد و وجود را قابل شدت و ضعف دانست اشكالات حركت جوهریه حل شد.
حال كه این مطلب معلوم شد می گوییم: تناهی و لا تناهی هم از همین قبیل است. بنا بر اصالت وجود، تناهی و لا تناهی از مختصات كمّیات نیست، بلكه وجود از آن جهت كه وجود است متصف به تناهی و لا تناهی می شود. می گوییم «وجود حق تعالی غیرمتناهی است» . اینجا مقصودمان نه غیرمتناهی عددی است و نه غیرمتناهی مقداری، بلكه غیرمتناهی شِدّی هم خودش نوعی غیرمتناهی است.
پس قوه جسمانی اعم از اینكه قوه طبیعی باشد (یعنی قوه ای كه با طبیعت متحد است و درونی است) یا قوه بیرونی (یعنی قوه ای كه قاسر از خارج وارد می كند) متصف می شود به شدت و ضعف و تناهی و لا تناهی، بالذات نه بالعرض. و حق این بود كه مرحوم آخوند در اینجا این مطلب را بیان می كردند، ولی ایشان به همان حرف خواجه بسنده كرده و رد شده اند گو اینكه در ضمن حرفهایشان فقط در یك جا در كمتر از نیم سطر می گویند: «بنا بر مبانی ما اینجا باید حرفهای دیگری زد» . بنا بر مبانی مرحوم آخوند یكی از حرفهایی كه نباید زد همین است كه «قوای جسمانی، بالذات متصف به زیاده و نقصان و تناهی و لا تناهی نمی شوند» و وقتی این حرف را نگوییم، می بینیم كه چقدر این برهان متفاوت می شود.
مطلب دیگری كه می خواهیم بیان كنیم مربوط می شود به عبارت «و لمّا كان امتناع اللاتناهی بحسب الشدة. . . [4]» . مرحوم آخوند مطلبی را در ضمن حرفهایی كه قبل از این از خواجه نقل كردند بیان كردند كه مطلب درستی بود. ایشان گفتند: لا نهایت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 577
بودن یك قوه جسمانی از نظر شدت، ولو بالعرض (یعنی ولو به تبع اثرش) محال است؛ چون قوه جسمانی اگر بخواهد از نظر اثر لا نهایتِ شِدّی باشد، معنایش این است كه حركتش در لازَمان واقع شود. توضیح اینكه: وقتی قوه را به تناهی و لاتناهی متصف می كنیم، به اعتبار اثرش است. یكی از لا تناهی ها لاتناهیِ شِدّی بود. وقتی جسمی حركت می كند (چه با معاوق چه بدون معاوق) مسافتی را در زمانی طی می كند. هرچه قوه بیشتر باشد، جسم مسافت را در زمان كمتری طی می كند. بنابراین اگر قوه در حدی بیشتر باشد كه غیرمتناهی باشد معنایش این است كه شدت حركت، غیرمتناهی باشد. شدت غیرمتناهی یعنی از نظر كوتاهی زمان به صفر برسد، و این یعنی آنِ شروع و آنِ پایان حركت یكی باشد و حركت اساسا زمان نداشته باشد. چنین چیزی محال است و با ماهیت و واقعیت حركت و با حركت بودنِ حركت سازگار نیست [5].
بسیار خوب، این مطلب درست است. ولی بعد ایشان این طور گفت: چون بالضروره ممتنع است حركتی غیرمتناهیِ شِدّی باشد، پس فلا شكَّ أنّ التأثیر القسریّ إنّما یختلف باختلاف القابل المقسور. اشكال ما به این مطلبِ دوم است.

مطلب اول این است: چون حركتِ غیرمتناهی شدةً محال است پس حركت باید از نظر شِدّی متناهی باشد. و مطلب دوم كه مورد مناقشه ماست اینكه: آنوقت اختلاف این شدتها در چیست؟ می فرماید: فلاشكَّ كه تأثیر قاسر به اختلاف قابلِ مقسور اختلاف پیدا می كند؛ یعنی منشأ اختلاف در شدت، فقط و فقط قابل است.
اینجا ممكن است دو مناقشه مطرح شود. یك مناقشه این است: چرا شما این را به تأثیر قاسر (یعنی به تأثیری كه قوه قسری باشد) اختصاص دادید در حالی كه قوه طبعی هم همین طور است؟ همان طور كه قوه قسری نمی تواند تأثیر غیرمتناهی داشته باشد و حركت غیرمتناهی از قوه قسری محال است، حركت غیرمتناهی از قوه طبعی هم محال است. پس همان طور كه اختلاف مراتب این به اختلاف قابلِ مقسور است، در آن هم می گوییم: اختلاف مراتب به اختلاف [قابل ] است. خلاصه چرا شما این مطلب را به تأثیر قسری اختصاص دادید؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 578
این اشكال را ممكن است كسی این طور جواب دهد: الان بحث ما در قوه قسری است؛ یعنی به اصطلاح، این قید ما قید اخراجی نیست.
مناقشه بعدی این است: چرا اختلاف تأثیر قسری، به اختلاف قابل باشد و به اختلاف فاعل نباشد؟ بسیار خوب، قبول كردیم كه حركتِ غیرمتناهی شدةً، یعنی حركت بی زمان، محال است. پس هر حركتی زمان دارد. وقتی حركت زمان دارد پس شدت، متناهی است. شدت كه متناهی باشد مراتب دارد؛ یعنی حركات از نظر شدت اختلاف دارند. یك مسافت را حركتی در یك ثانیه، حركت دیگری در نیم ثانیه و حركتهای دیگری در كمتر یا بیشتر طی می كنند، ولی به هر حال [این حركتها] از دو طرف متناهی اند. سول ما این است: چرا منشأ اختلاف حركتها از نظر سرعت و شدت، فقط قابل باشد و فاعل نباشد؟ اختلاف مكانیك قدیم و مكانیك جدید بیشتر در همین نكته است. علمای قدیم معتقد بودند كه حركات از نظر سرعت و شدت، از ناحیه فاعل اختلاف پیدا نمی كنند و اختلافشان فقط از ناحیه قابل است؛ پس شدت و سرعت اگر زیاد است به قابل مربوط است و اگر هم كم است باز به [قابل ] مربوط است. البته اینها نمی گویند فاعل در كم كردن تأثیر معاوق تأثیر ندارد، بلكه می گویند: اختلاف فاعلها در تأثیری است كه روی معاوقها می گذارند، نه روی اصل حركت و سرعت.
معنای حرف این آقایان این است: قوه فاعل (حال یا قوه طبعی كه از درون است و یا قوه قسری كه از بیرون است) اقتضا می كند كه حركتی كه ایجاد می كند، [شدتِ ] غیرمتناهی داشته باشد؛ یعنی اگر جسمی به اندازه كره زمین باشد، چنانچه در جلوی این قابل مانعی نباشد، كمترین قوه [6]اقتضا دارد كه در این جسم بزرگ حركت غیرمتناهی به وجود بیاید. پس اگر قوه ای در جسمی حركت ایجاد نمی كند، یا ایجاد می كند ولی حركتِ سریع ایجاد نمی كند، یا به علت معاوق درونی است [7]و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 579
یا به علت معاوق بیرونی [8].
بنابراین این آقایان این طور می گویند: «هر جسمی هر درجه ای از سرعت را كه دارد بستگی دارد به معاوق [9]آن، حال چه معاوق درونی چه معاوق بیرونی» .

عمده اختلاف در همین یك كلمه است. امروز این طور نمی گویند، بلكه می گویند:

میزان سرعت و بطو- به اصطلاحی كه ما در اینجا داریم- از طرفی بستگی دارد به حجم جسم (مقصودشان نفس حجم است نه عائق درونی) ولو اینكه هیچ عائق درونی هم وجود نداشته باشد، و از طرف دیگر بستگی دارد به آن قوه ای كه بر جسم وارد می شود.
حال آن نكته ای كه اول [به عنوان مناقشه اول ] ذكر كردم، به درد اینجا می خورد؛ یعنی آن مطلبی كه ما روی مبنای مرحوم آخوند گفتیم و خود ایشان هم در یك جا به آن اشاره ای می كند و رد می شود [10]، به نفع نظریات جدید است. علمای قدیم چون اصالة الماهوی فكر می كردند می گفتند: «قوه متصف به زیاده و نقصان و تناهی و لا تناهی نمی شود و اگر هم قوه را متصف به «كم» یا «زیاد» كردیم به این معناست كه اثرش كم یا زیاد است» . ولی ما گفتیم: بنا بر اصالة الوجود اگرچه [برای ] قوه زیاده و نقصان به آن معنا كه در كمّیات مطرح است مطرح نیست، ولی شدت و ضعف مطرح است. اگر قوه شدت و ضعف داشته باشد پس می توانیم بگوییم: حال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 580
كه حركتِ غیرمتناهی الشدة و السرعة محال است، پس حركات همیشه متناهی الشدة و السرعة هستند و اختلاف حركات از نظر شدت و سرعت، هم می تواند به قابل بستگی داشته باشد- همان طور كه قدما می گویند- و هم به فاعل؛ چون فرض این است كه خود فاعل متصف به شدت و ضعف می شود. وقتی كه فاعل متصف به شدت و ضعف شد، چه مانعی دارد كه بگوییم [شدت و سرعت ] همان طور كه به قابل بستگی دارد به فاعل هم بستگی دارد؟ !
این هم نظری است كه ما الان آن را مورد توجه قرار می دهیم تا وقتی حرف خواجه را طرح كردیم بدانیم به كجای حرف خواجه می توانیم ایراد بگیریم. حال، اینكه آیا این ایراد ما علاوه بر ایرادی است كه محقق دوانی بر خواجه گرفته است یا از ایرادهای محقق دوانی هم همین مطلب را می شود استنباط كرد، باشد برای بعد؛ البته فعلا اجمالا می گوییم كه محقق دوانی چنین حرفی نزده است. به هر حال ما باید به این نكته توجه داشته باشیم.
پس تا اینجا این نكته برای ما روشن شد كه تفاوت میان نظریه قدیم [11]و نظریه جدید این است كه بنا بر نظریات علمای قدیم در قوه و نیرو اعم از طبعی و قسری، كم و زیاد و شدت و ضعف معنی ندارد، بلكه در هر قوه ای اقتضای حركت در هر درجه از شدت كه تصور كنید هست. پس اختلاف حركات از نظر شدت و سرعت فقط به یك چیز بستگی دارد و آن قابل است. مقصود از قابل هم، معاوقهاست، حال یا درونی و یا بیرونی.
لازمه حرف قدما این است كه در خلأ حركت محال است مگر اینكه جسمْ عائق درونی داشته باشد؛ یعنی اگر خلأ باشد و عائق بیرونی نباشد و عائق درونی هم نباشد، حركت محال است؛ چون هر قوه ای بخواهد هر جسمی را در خلأ به حركت در بیاورد، لازمه اش حركت غیرمتناهی شدةً و سرعة ً است و چنین حركتی محال است و این محال از محال بودن خلأ ناشی می شود.
ولی طبق حرفهای علمای امروز این طور نیست كه اگر در خلأ [12]هم بخواهیم جسمی را بأیّ قوةٍ به حركت در بیاوریم، لازمه اش این باشد كه این جسم حركت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 581
غیرمتناهی داشته باشد، بلكه بستگی دارد به اینكه مقدار حجم جسم چقدر باشد (كه همیشه محدود است) و مقدار [نیروی ] وارد چقدر باشد (كه این هم محدود است) . پس تفاوت این دو نظر معلوم شد؛ البته باید بعدا بیشتر روی این مطلب بحث كنیم.
حالا وارد مطلب خود این آقایان به همان ترتیبی كه خودشان ذكر كرده اند می شویم.

مرحوم آخوند فرمود: قوی ترین شبهه ای كه در اینجا هست شبهه ای است كه ابوالبركات بغدادی و فخرالدین رازی وارد كرده اند [13]. شبهه این است: برهانی كه شما ذكر كردید مبتنی بر این است كه حركت از آن جهت كه حركت است استدعای زمان نداشته باشد و زمان و میزان سرعت حركت را فقط و فقط معاوق تعیین كند [14]، و حال آنكه لِقائل أن یقول: مقداری از زمان مقتضای ذات حركت است ولو اینكه عائقی در كار نباشد. (این اشكال كم و بیش با حرف امروزیها تطبیق می كند. ) وقتی كه این طور باشد پس در آن مثال سه جسم كه- دیگر تكرار نمی كنیم- لازم نمی آید جسم «الف» كه عدیم المیل است با جسم «ج» كه ذی المیل الضعیف است، از نظر زمان یكی باشند تا لازمه اش این باشد كه ذی المعاوق و غیر ذی المعاوق مشابه یكدیگر باشند و معاوقت، وجودش كالعدم باشد.
ما بیان این مطلب را در جلسه قبل عرض كردیم، منتها اینجا اول به تعبیر دیگری ذكر می كنند و آن این است: حركت جسم بدون معاوق، یا ممكن است یا محال. اگر ممكن باشد، چون لازمه حركت مقداری زمان است پس هر جسمی یك مقدار زمان را به اعتبار اصل حركت می خواهد. و اگر حركت جسم بدون معاوق محال باشد باز هم این برهان غلط است، چون شما آن را بر اساس یك امر محال اقامه كرده اید (یعنی یك امر محال را در برهان دخالت داده اید) و در محل خودش
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 582
ثابت شده كه: المحال جاز أن یستلزم المحال [15]. اینجا خودتان اول می گویید «حركت بدون معاوق محال است» . بعد استدلال كرده اید: لازمه اش این است كه عدیم المیل با ذی المیل المعاوق یكسان باشد. ما می گوییم: این محال از آن جهت لازم آمده كه از اول فرض شما بر یك امر محال است.
مرحوم آخوند اصرار دارد كه این اشكال را جواب دهد، لذا می گوید: ما هریك از این دو شق را انتخاب كنیم اشكالی لازم نمی آید. اگر شق دوم را انتخاب كنیم می گوییم: «حركت عدیم المعاوق محال است» و محال بودنش را به این صورت بیان می كنیم: حركت جسم ذی المیل القویّ و حركت جسم ذی المیل الضعیف، دو امر ممكن اند. وقتی حركت جسم عدیم المیل را فرض می كنیم می بینیم مستلزم امر محالی است. منشأ امتناع، قطعا آن دو امر ممكن نیست، بلكه همین امر سوم [16]است.

از اینجاست كه كشف می كنیم حركت جسم عدیم المیل محال است، نه اینكه از اول محال بودنش را فرض كرده باشیم. در واقع ما دو امر ممكن فرض كردیم و یك امر مشكوك. بعد می بینیم این سه امر كه دوتا از آنها قطعا ممكن است، اگر وجود پیدا كنند محالی لازم می آید. منشأ محال، آن دو امر ممكن نمی توانند باشند، پس نتیجه می گیریم منشأ محال این امر مشكوك است و همین، دلیل بر محال بودنش است.
بعد می گوید: اگر فرض اول را هم انتخاب كنیم و بنا را بر امكان حركت عدیم المیل بگذاریم، باز هم این استدلال بی اشكال است. ما بنا را بر این می گذاریم كه حركت عدیم المیل ممكن است ولی این طور می گوییم: اگر حركت عدیم المیل بخواهد واقع شود، چون لازمه حركت زمان است پس باید در زمانی واقع شود.

لازمه اینكه این حركت در زمان واقع شود (به همان مقدماتی كه قبلا گفتیم) این است كه زمان این حركت با زمان حركت ذی المیل الضعیف یكی باشد و این محال است، پس زمان داشتن این حركت محال است، پس اصل این حركت محال است.

خلاصه اینكه از این جهت نمی توانیم به اصل این استدلال اشكال كنیم. بله، ایراد این استدلال همان بود كه عرض كردیم این استدلال مغالطه است و در اینجا چنین امر محالی (یعنی تساوی ذی المیل و غیر ذی المیل) لازم نمی آید.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 583
ایشان بعد از اینكه این مطلب را می گوید، تقریر فخر رازی را به همان بیانی كه عرض كردیم ذكر می كند. حرف فخر رازی این است: حركت بذاته مستدعی زمان است و به واسطه معاوق هم، استدعای زمان دیگری دارد. اگر حركت بدون معاوق باشد فقط همان زمان خودش را دارد و اگر با معاوق باشد، دو زمان احتیاج دارد:

یكی به اعتبار اصل حركت و دیگری به اعتبار معاوق.
اینجاست كه وارد بیان خواجه می شوند. البته اول خودشان مطلب را به طور مختصر ذكر می كنند و بعد حرف خواجه را به تفصیل بیان می كنند [17]. خلاصه مطلب این است:

اینكه شما می گویید «حركت قطع نظر از معاوق احتیاج به زمان دارد» معنایش این است كه شما حركت را امری مستقل از مراتب سرعت و بطودر نظر گرفته اید. حرف شما این است كه حركت مستقل از سرعت است و خود حركت از آن جهت كه حركت است (یعنی قطع نظر از هر سرعت و بطؤی) مستلزم مقدار معینی از زمان است و سرعت و بطوا به [معاوق ] بستگی دارند.
جواب این مطلب- به بیانی كه در جلسه قبل عرض كردیم- این است: نسبت حركت با مراتب سرعت، نسبت جنس به فصل است نه نسبت موضوع به عرض. در موضوع و عرض است كه موضوع از عرض استقلال دارد، یعنی موضوع در مرتبه قبل از عرض تحقق دارد و عرض در مرتبه بعد از تحقق موضوع تحقق پیدا می كند، اما در جنس و فصل اصلا تحقق جنس به تحقق فصل است. بنابراین مراتب سرعت [18]یعنی فصول حركت. پس وقتی می گوییم «اصل حركت اقتضای مقداری از زمان را دارد» به این معناست كه اصل حركت اقتضای یك حد معین از سرعت را دارد. اگرچه مرحوم آخوند به این بیان نگفته اند ولی مقصودشان این است: وقتی نسبت حركت [به مراتبش ] نسبت جنس به فصل شد، جنس نمی تواند اقتضای یك فصل معین را داشته باشد. هیچ وقت هیچ عامّی اقتضای خاص را ندارد، بلكه خاص عام را اقتضا دارد. اگر عام خاص را اقتضا كند، عام نیست. اگر عام مقتضی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 584
خاص باشد مستلزم خاص است و «مستلزم خاص است» یعنی هر جا كه این عام هست خاص هم هست. پس حداقل این است كه این دو مساوی اند. این، خاص است كه می تواند مستلزم عام باشد.
اگر بگوییم «حركت بذاته اقتضای مقداری از زمان را دارد» معنایش این است كه: حركت بذاته اقتضای حدی از سرعت را دارد. پس در واقع گفته ایم: حركت به عنوان یك جنس، فصل خاصی را اقتضا دارد. اگر حركت چنین اقتضایی داشته باشد، با هیچ فصل دیگری نمی تواند محقق شود. پس حركت از آن جهت كه حركت است، نمی تواند اقتضای مرتبه خاصی از زمان را داشته باشد.
پس دوباره رسیدیم به اصل مطلب. ما مراتب سرعت را تصور می كنیم. حركتِ غیرمتناهی شدةً و غیرمتناهی مدةً محال است و حركت با سرعت صفر هم كه حركت نیست. حركت همیشه میان صفر سرعت و غیرمتناهی سرعت است. باید ببینیم: این تعین و اینكه حركتها همیشه میان صفر سرعت و غیرمتناهی سرعت در نوسان اند، منشأش چیست؟ علت اختلاف انواع غیرمتناهی حركت چیست؟
حالا حرفها خوب به یكدیگر مربوط می شود. خواجه كه مفصل ترین بیانها را در این زمینه كرده و مرحوم آخوند هم اینجا متكی به حرفهای اوست، حرفش این است: منشأ اختلاف سرعتها و اختلاف مراتب نمی تواند طبیعت باشد، چرا؟ (حال برگردیم به همان حرف اول) چون القوة لا تتصف بالزیادة و النقصان (طبیعت در اینجا همان «قوه» است) یعنی در قوه زیاده و نقصان معنی ندارد و قوه ها همیشه متساوی اند [19]، بلكه گفتن «تساوی» هم در اینجا غلط است. كم و زیاد در قوه معنی ندارد، كم و زیادها همه به اثر مربوط است و كم و زیادی اثر هم به كم و زیادی معاوق مربوط است [20].
پس حرف اول خواجه این است: حركت باید درجه ای از سرعت و بطورا
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 585
داشته باشد. او این طور تقسیم كرده: حركات یا نفسانی اند یا طبعی و یا قسری. در حركات نفسانی به اعتبار اینكه ارادی اند و اراده می تواند حد خاصی از سرعت و بطورا به حركت بدهد، احتیاج به معاوق نیست. اما در حركات طبعی و قسری، طبیعت و قاسر (یعنی فاعل) منشأ تفاوت نیست [21].
بنابراین قوه، اعم از اینكه طبیعی باشد یا قسری، نمی تواند منشأ تفاوت و اختلاف باشد [22]. چه چیزی باقی می ماند؟ می گوید: اگر بگویید «میلها [23]اختلاف دارند نه مبدأ میلها» جواب این است: میل هم امری است تابع قوه و قابلیت و از خودش اصالتی ندارد. بنابراین منشأ اختلاف فقط و فقط معاوقها هستند؛ یعنی منشأ درجه سرعتها معاوقها هستند و بس.
پس هر حركتی كه در عالم ایجاد می شود دارای درجه ای محدود از سرعت و بطواست و دارای غیرمتناهی سرعت نیست [24]، ولی میان غیرمتناهی سرعت و صفر سرعت عامل اینكه حركت در چه حدی از حدود باشد فقط و فقط معاوقها (مانعها) هستند، نه فاعلها. پس همیشه حركت باید میان فاعل و عائقی پیدا شود. اگر فاعل باشد و معاوق نباشد لازم می آید كه حركت شدت غیرمتناهی داشته باشد، و این محال است. عائق آن است كه بر ضد فاعل است. فاعل اقتضای حركت غیرمتناهی دارد و معاوق در هر حدی كه باشد حركت را كنترل می كند و به آن، درجه ای از سرعت و بطومی دهد. عائق كم باشد سرعت زیاد است، عائق زیاد باشد سرعت كم است. بنابراین درجات حركت كه عین وجود حركت اند منشأش عائقها هستند و نه چیز دیگر [25]. این بود حرف خواجه.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 586
عجیب این است كه در این فصل و فصل بعد با این درجه از اهمیت، حاجی فقط حواشی مختصر غیر مهمی دارد و آقای طباطبایی اصلا حاشیه ندارند. خود آقای طباطبایی مبنای دیگری در باب سرعت و بطودارند و حق این بود ایشان كه مبنای خاصی در باب سرعت دارند- كه البته قبول كردنش هم به این سادگی نیست- اینجا در مورد آن بحث می كردند. اگر یادتان باشد یكی از حرفهای اختصاصی ایشان در یكی از حواشی گذشته این بود كه حركت در حركت را محال نمی دانستند. دیگران می گفتند «حركت در حركت محال است» و لهذا حركت در مقوله أن یفعل و أن ینفعل را محال می دانستند چون مستلزم حركت در حركت است. آقای طباطبایی می گفتند: حركت در حركت كه عبارت است از تدریج در تدریج، محال نیست [بلكه ] مستلزم بطواست. تئوری ایشان این است كه: سرعت و حركت عین یكدیگرند و بطولازمه حركت در حركت است. این حرف درست عكس آن چیزی است كه از مطالب آقایان در اینجا فهمیده می شود. ایشان می گویند: حركت از آن جهت كه حركت است یك اقتضای ذاتی و خاص دارد كه فی حد ذاته كم یا زیاد شدنی نیست و به معاوق هم مربوط نیست. روی مبنای ایشان هر حركتی یك حداكثر سرعت ممكن دارد كه نه به معاوق مربوط است و نه به چیز دیگر و شاید به فاعل هم مربوط نباشد و این لازمه ذات حركت است. آنوقت همه كم شدنها از آن حداكثر، حركت در حركت است و به هر مقدار كه حركت در حركت صورت بگیرد بطوپیدا می شود [26].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 587
این مبنا خیلی با مبنایی كه این آقایان دارند فرق می كند. از نظر این آقایان اصلا سرعت و بطونسبی اند و سرعت در مقابل بطونیست، بلكه هر سرعتی بطواست و هر بطؤی سرعت، و این سرعت و بطوا همان مراتب و درجات حركت اند و حركت به منزله جنس است و این مراتب به منزله فصل. اما ایشان حرف دیگری می زنند كه دنبالش را هم نگرفته اند و باید دنبالش را می گرفتند تا ببینند این حرف قابل تمام شدن هست یا نه. ایشان می گویند: «حركت یعنی سرعت، و بطویعنی حركت در حركت» . البته این مطلب قابل خدشه و مناقشه است، فعلا خواستم به اصل مطلب توجه داشته باشید تا بعد مطلب را جمع آوری كنیم.
مسأله دیگری كه ظاهرا هیچ كس آن را طرح نكرده این است [27]: مسأله سرعت و بطو در باب حركت أینی، حركت وضعی، حركت كمّی و حركت كیفی قابل تصور است، اما حركت جوهری چطور؟ آیا در حركت جوهری سرعت و بطومعنی دارد؟ اگر معنی دارد با مبنای آقایان چطور می شود؟ آیا در حركت جوهری هم معاوق معنی دارد؟ در حركت جوهری معاوق معنی ندارد. كل عالم طبیعت با یك حركت جوهری متحرك است آنهم در جهت واحد. در حركت جوهری معنی ندارد كه بگوییم معاوق هست یا نیست.
خلاصه، آقایان گفتند «هر قوه ای اقتضای حركت غیرمتناهی السرعة و الشدة می كند و این یعنی حركت در لا زَمان، كه امری محال است. پس اگر حركتی بخواهد وجود پیدا كند كِفاح میان دو قوه مختلف است» . این مطلب در حركات عرضی قابل تصور است، در حركات جوهری چطور؟ آیا در حركات جوهری هم قابل تصور است؟ اگر قابل تصور نباشد چه فرقی است میان حركت جوهری و حركت عرضی؟ البته ما قبول داریم اینها از جنبه هایی فرق می كنند، ولی سول این است: آن جنبه هایی كه فرق می كنند چه جنبه هایی است؟ آیا با [توجه ] به آن جنبه ها می توانیم اینجا چنین توضیحی برای [حركت جوهری ] بدهیم؟
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 588

[1] - . اسفار، ج 3، ص 221.
[2] - . بعدها در لابلای حرفهای مرحوم آخوند هم این [مناقشه ] خواهد آمد.
[3] - . در مسائل مربوط به وحدت و كثرت وجود، این حرف گفته شده است.
[4] - . اسفار، ج 3، ص 222.
[5] - . این مثل طفره می شود؛ نظیر اینكه بگوییم: جسمی مسافتی را طی می كند ولی در همان «آن» كه در نقطه اول است، در نقطه آخر هم هست و مراتب وسط را طی نمی كند.
[6] - . همین قدر [كه ] قوه جوهری باشد [كفایت می كند. ]
[7] - . مثل قوه ثقل؛ از نظر اینها سنگینی زائد بر حقیقت جسم است و خودش معاوقی است.
[8] - . مثل هوا؛ هوا همیشه مثل جداری است كه جلوی حركت اجسام را گرفته است. حركت در هوا مثل حركت داخل آب است. انسان وقتی در آب حركت می كند به زحمت حركت می كند، در هوا هم همین طور است منتها چون ما همیشه در هوا حركت می كنیم آن را احساس نمی كنیم، همان طور كه ماهی چون همیشه در آب حركت می كند و جسمش به فشاری كه آب بر آن وارد می كند و خودش بر آب وارد می كند عادت كرده، آن را احساس نمی كند. اگر مثلا ما را به فضایی ببرند كه در آن، هوا نباشد یا آنقدر رقیق باشد كه تفاوتش با هوای موجود خیلی زیاد باشد، می بینیم مثلا دستمان طور دیگری حركت می كند، گویی این دست از ما نیست. اگر به خیال وضع سابق، برای بالا آوردن دست فشاری وارد كنیم یكمرتبه می بینیم دستمان مقدار زیادی بالا رفت، چرا؟ چون الان كه دستمان را حركت می دهیم- مثل ماهی كه در آب حركت می كند- هوا را می شكافیم، ولی چون از آن اول كه به دنیا آمده و چیزی احساس كرده ایم در هوا بوده ایم، هوا را احساس نمی كنیم. ما سنگینی هوا را روی شانه هایمان احساس نمی كنیم، در صورتی كه امروز ثابت كرده اند روی شانه های هر كسی همیشه مقداری سنگینی هوا هست.
[9] - . قابلیت جسم همان معاوقتش است.
[10] - . ایشان آن استفاده ای را كه باید، از مبنای خودش نمی كند و اگر كرده بود چقدر فرق می كرد!
[11] - . مقصود از قدیم، قبل از مرحوم آخوند است؛ چون مرحوم آخوند اینجا روی مبانی خودش حرفی نزده.
[12] - . اگر خلأ واقعی وجود داشته باشد.
[13] - . من اخیرا مراجعه نكرده ام ولی در حاشیه كتاب اسفار خودم نوشته ام: بلكه از لابلای كلمات شیخ هم اجمالا این مطلب استفاده می شود.
[14] - . به همان بیانی كه در جلسات قبل گفتیم.
[15] - . در جلد اول در مباحث ضرورت و امكان، این مطلب را مفصل بحث كرده اند.
[16] - . [یعنی حركت جسم عدیم المیل. ]
[17] - . در جلسه قبل این مطالب را ذكر كردیم.
[18] - . قبلا گفتیم كه سرعت و بطؤ، نسبی اند.
[19] - . می بینید كه حرف خیلی عجیبی از كار درمی آید.
[20] - . سؤال: ینتهی إلی ما بالذات؛ به لحاظ عرض و اثر هم كه باشد باز به قوه برمی گردد.
استاد: نه، به قوه برنمی گردد. توجه كنید! قوه ها بالذات كم و زیاد نیستند، بلكه كم و زیاد در اثر پیدا می شود. اگر بگویید «اثر تابع مؤثر است» جواب این است: كم و زیاد شدن [تأثیرِ] مؤثر به اعتبار كم و زیاد بودن مانع است. پس در قوه كم و زیاد نیست و هر قوه ای اثر غیرمتناهی شدةً را اقتضا دارد، ولی اثر غیرمتناهی شدةً محال است و اثرها همیشه از نظر شدت متناهی اند و منشأ این تناهی معاوق است.
[21] - . طبق بیانی كه ما عرض كردیم، بنا بر اصاله الوجود اگرچه طبیعت متصف به زیاده و نقصان نمی شود، ولی متصف به شدت و ضعف می شود. همین می تواند ایرادی بر خواجه باشد و حق این بود كه خود مرحوم آخوند این ایراد را ذكر می كرد. البته شاید در حرفهای بعدی ایشان اشاره ای پیدا كنیم كه پیدا هم خواهیم كرد.
[22] - . البته علم امروز خلاف این را می گوید.
[23] - . قبلا گفتیم كه میل، همان حد وسط میان خود حركت و مبدأ حركت است.
[24] - . تا اینجا را ما هم قبول داریم.
[25] - . سؤال: اگر دو حركت معاوقهای مساوی داشته باشند و نیروهای مختلف، مختلف می شوند.
استاد: این را قبلا عرض كردیم. توجه كنید! خود معاوق هم قوه است. اینها نقش قوه ها را در تأثیر روی معاوقها كه معاوقت را كم كنند یا زیاد، قبول دارند، ولی این را كه قوه ها در اصل حركت و در ایجاد سرعت مؤثر باشند قبول ندارند. معاوق در یك حدی اگر باشد اصلا مانع اصل حركت است. وقتی قوه ها در مقابل یكدیگر قرار می گیرند اینها اثر قوه فاعل و قوه معاوق روی یكدیگر را اشكال نمی كنند. می گویند اثر قوه روی حركت، غیر متناهی است. پس آنچه شما می گویید، مربوط می شود به تأثیر قوه فاعل و قوه معاوق روی یكدیگر. ما به این مطلب توجه داشته ایم و بعد هم در مورد آن بحث می كنیم.
[26] - . وقتی می گویید «حركت در حركت» و خود حركت را ما فیه الحركة می گیرید، معنایش این است كه آن ما فیه الحركة وجود تدریجی پیدا می كند. وقتی می گویید «حركت در بیاض» به این معناست كه بیاض وجود تدریجی پیدا می كند نه اینكه حركت وجود تدریجی پیدا می كند. حركت، وجود تدریجی شی ءٌ آخر است. حركت، وجودُ شی ءٍ است، نه وجودُ نفسه؛ حركت، الوجود التدریجی لشی ءٍ است. حال اگر شما بخواهید بگویید «در خود حركت هم حركت واقع می شود» به این معناست كه این وجود تدریجی وجود تدریجی پیدا كند نه وجود دفعی، و این مستلزم بطؤ است.
[27] - . ظاهرا كسی این مسأله را مطرح نكرده است، البته یقین ندارم.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است