به همین دلیل است كه [اصطلاحِ ] «تكامل فرضیه ها» صحیح نیست، چون در
حقیقت، تكاملی در كار نیست. فرضیه ای در علم پیدا می شود و بعد مطابق این
فرضیه بسیاری از حوادث توجیه می شود، در اینجا می گوییم: پس این فرضیه
درست است. بعد در یك جا می بینیم این فرضیه غلط از آب درآمد، آنوقت است كه
فرضیه دیگری جای این فرضیه را می گیرد و این فرضیه جدید در منطقه وسیع تری
برای ما نتیجه می دهد. در اینجا می گویند «آن فرضیه درست بوده، این فرضیه هم
درست است» در حالی كه آن فرضیه اول از ابتدا هم غلط بوده. اگر بگویند «اگر غلط
بود این همه نتیجه بر آن مترتب نمی شد» می گوییم: غلط بود و نتیجه می داد.
امروز غلط بودن هیئت و طب قدیم مسلّم است. هیئت قدیم بر اساس فرض
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 524
ثابت بودن زمین و حركت افلاك بود، و بر همین اساس صدها نتیجه عملی می داد.
بر اساس همین فرضیه، خسوف و كسوف ها پیش بینی می شد و در دریاها كشتیرانی
می شد. چرا این فرضِ غلط به نتیجه می رسید؟ چون این كه در فلان ساعت خسوف
رخ می دهد، لازمی است كه ملزومش، هم مركزیت زمین و حركت افلاك می تواند
باشد و هم آنچه كه امروز ثابت شده از حركت زمین به دور خورشید.
یا مثلا امروز می گویند: طب قدیم از نظر تئوری از اساس باطل است. طب قدیم
از نظر تئوری بر اساس عناصر اربعه (یعنی آب، خاك، هوا و آتش) و طبایع اربعه
(یعنی حرارت، برودت، رطوبت و یبوست) و اخلاط اربعه (یعنی دم، صفراء، بلغم و
سوداء) بود. بر همین اساس، طب قدیم یك عمر در عمل معالجه كرده و تازه اگر
بخواهیم از نظر علاج مقایسه كنیم، غیر از بعضی مسائل مثل عكس برداری و
جراحی كه از این نظر البته علم امروز اصلا طرف مقایسه با طب قدیم نیست، گاهی
همین اطبایی كه با طب قدیم و با همان تئوریهای غلط معالجه می كنند بیشتر به
نتیجه می رسند، چرا؟ برای اینكه به نتیجه عملی رسیدن ملازم نیست با ارزش و
صحت نظری. اطبای قدیم با همان اصول خودشان به نتیجه می رسیدند؛ امروز معلوم
شده كه بله، این روش درمان به نتیجه می رسد ولی علت، آن چیزی نیست كه طب
قدیم می گفت، بلكه چیز دیگری است.
این است كه این منطق از اساس غلط است. این مسأله كه امروز این همه به آن
می بالند كه یگانه معیار برای صحت یك فرضیه این است كه در عمل منتج باشد،
جوابش این است كه این نه تنها یگانه معیار نیست، بلكه اصلا معیار نیست
[1].
مجموعه آثار شهید مطهری . ج12، ص: 525
این مطلب كه عرض كردم، خیلی با ارزش است و در خیلی جاها به درد
می خورد. [این فرضیه كه «ملاك صحت علم، عمل است» امروز] آنقدر شایع شده
كه در یك سلسله نوشته های اسلامی امروزی
[2]هم آن را تأیید می كنند. اینها
نمی دانند كه این حرفها در همان مركز خودش هم به بن بست رسیده است. می گوید:
ما برای اثبات خدا باید او را در عمل آزمایش كنیم. بعد كه چنین گفت، می گوید:
خدا باید به چشم هم دیده شود، چون اگر دیده نشود ذهنی می شود نه عینی!
این مطلب را به این مناسبت عرض كردم كه در بحث فعلی خودمان شما
می بینید كه چهار تئوری فلسفی وجود دارد كه هر چهار تا به یك نتیجه می رسد. اگر
خودمان دنبال برهان نرویم و نظریه علمای امروز را كه می گوید «حركت نیازمند به
محرك نیست» اخذ كنیم، به این نتیجه می رسیم كه هر جسمی هر وضعِ حركتی و
سكونی كه دارد، برای همیشه ادامه می دهد. اگر حرف متكلمین یا بوعلی یا
صدرالمتألهین را نیز اخذ كنیم به همین نتیجه می رسیم. یعنی چهار فرضیه در آنِ
واحد به یك نتیجه عملی می رسند. این خودش دلیل بر این است كه رسیدن یك
فرضیه به نتیجه عملی دلیل بر صحت آن فرضیه نمی شود. بله از آن طرف، اگر
فرضیه ای قابل آزمایش باشد باید به نتیجه عملی هم برسد.
پس معلوم شد كه این حرف امروزیها كه می گویند «یگانه معیار علم، عمل
است» و كسی هم جرأت نمی كند آن را رد كند، قطعا باطل و نامربوط است.
[1] - . سؤال: در مسأله تحدّی كه در اسلام هست مگر عمل، مصدِّق حرف پیغمبر نیست؟
استاد: بله هست.
سؤال: آیا این، دلیل نمی شود بر اینكه عمل معیار است؟
استاد: ما گفتیم اگر تئوری منحصر باشد، یعنی اگر لازم، لازم مساوی باشد، مسلما نتیجه می دهد. به
قول راسل: اگر ما بدانیم كه در اینجا تئوری دیگری وجود ندارد قطعا نتیجه می دهد. اصلا در باب اعجاز، مسأله را به همین صورت طرح كرده اند كه سخن برخی كه می گویند «ممكن است كسی پیغمبر و من جانب اللّه نباشد و مبدأ خرق عادت امر دیگری غیر از مسأله بإذن الله بودن باشد» (می خواهند بگویند خارق عادت، لازم اعم است) یك اشتباه است. آنوقت این بحثی كه متكلمین مطرح كرده اند كه [معجزه ] باید چنین و چنان باشد، برای همین است كه خواسته اند بگویند این، لازم مساوی است نه لازم اعم.
[2] - . این چرت و پرت ها برای عالم اسلام مصیبت و بلایی شده است.