در این مثال این گونه مناقشه می كنند كه «عدم» در باب عدم و ملكه گاهی عدمِ
چیزی است كه فرد شأنیتش را دارد ولی بالفعل ندارد، مثل اینكه به انسانی كه درس
نخوانده بگوییم «بی سواد» ؛ در اینجا این فرد شأنیت درس خواندن را دارد ولی
درس نخوانده است و سواد ندارد. پس «بی سواد» با «باسواد» عدم و ملكه است.
مثال دیگر «امرد» است. «امرد» یعنی آن كه ریش ندارد ولی صلاحیت ریش داشتن
را در زمان دیگر دارد. ولی گاهی فرد شأنیت ندارد و اگر عدم و ملكه گفته می شود به
اعتبار نوع است. مثلا «كوسه» به شخصی می گویند كه اصلا شأنیت و استعداد ریش
داشتن ندارد چون پیازهایی كه باید برای مو در صورت باشد ندارد، ولی این شخص
فردی از نوع انسان است كه چنین صلاحیتی را دارد. و گاهی هم شأنیت به اعتبار
جنس است. بعضی از حیوانات اصلا نوعشان بی چشم هستند، مثل عقرب
[1]. به این
حیوان می گوییم «أعمی» به اعتبار اینكه جنسش كه «حیوان» است صلاحیت چشم
داشتن را دارد.
حال می گوییم: اینكه شما در باب كلیات عناصر می گویید: «نه می توانیم
بگوییم ساكنند و نه می توانیم بگوییم متحركند» صحیح نیست. كلیات عناصر ساكن
هستند چون سكون شأن جنس جسم است نه شأن یك نوع یا فرد خاص. پس به
اعتبار جنس می توانیم بگوییم كلیات عناصر ساكنند.
[1] - . قدما می گفتند نوع عقرب چشم ندارد.