در
کتابخانه
بازدید : 519759تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Expand اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Collapse اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
Expand طرح اشكال و پاسخ اجمالی طرح اشكال و پاسخ اجمالی
Expand مقام عقل در استنباط احكام اسلامی مقام عقل در استنباط احكام اسلامی
Expand آیا اجتهاد نسبی است؟ آیا اجتهاد نسبی است؟
Expand جبر تاریخ از دو دیدگاه جبر تاریخ از دو دیدگاه
Expand نیروی محرّك تاریخ چیست؟ نیروی محرّك تاریخ چیست؟
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1)
Collapse نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2)
Expand جامعه و تاریخ از نظر قرآن جامعه و تاریخ از نظر قرآن
Expand آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟ آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
ریشه ی دیگر روانی این مطلب، مسئله ی فكر بشر و به عبارت دیگر مسئله ی وجدان ادراكی بشر و وجدان فكری بشر است. در انسان نیروی استدلال هست. انسان در
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 408
مسائل استدلال می كند، از مقدماتی به نتایجی می رسد. رسیدن انسان به نتایج به دو چیز بستگی دارد: یكی اینكه آن مقدمات اولیه ای كه آنها را به عنوان اصل موضوع انتخاب كرده (یا اصول متعارفه ای كه آنها را به كار می برد) چه مقدماتی باشد؟ چون از مقدمات شروع می كند تا به نتایج می رسد.

دیگر اینكه كیفیت به كار بستن آن مقدمات به چه نحو باشد؟ منطق صوری برای قسمت دوم است؛ یعنی منطق صوری برای این است كه اگر انسان مقدماتی داشته باشد، این مقدمات را به چه شكل بسازد تا به نتیجه ی درست برسد.

در همه ی علوم، حتی علوم صددرصد تجربی، استدلال وجود دارد؛ چون بالاخره انسان در علوم تجربی هم تجاربی انجام می دهد و بعد محصول تجاربش را به صورت یك اصل كلی در می آورد؛ باز در آن استنباط وجود دارد.

حال آیا قوّه ی فكر و ادراك بشر كه در مسائل استدلال می كند، تابع چیزی است یا مستقل است؟ این خودش مسئله ی مهمی است. آیا قوّه ی فكر بشر و ریشه های وجدان فكری بشر، یك نیروی مستقل است یا نه؟ .

از همه ی مسائلی كه انسان در آنها استدلال می كند، ریاضیات روشن تر است. پایه ی ریاضیات یك سلسله اصول متعارفه و اصول اولیه است. آن اصول اولیه كه در فكر بشر پیدا شده است، چه پایه ای دارد؟ پایه ای دارد یا ندارد؟ ممكن است بگویید:

پایه اش حس است، ریشه اش حواس بشر است كه در نتیجه ی یك سلسله احساسهای مكرر، سلسله اصولی در فكر و عقل بشر پیدا شده است. ما حالا به این قضیه كار نداریم كه آیا همه ی اصول عقلی بشر از حواس گرفته می شود یا اصولی هم داریم كه از حواس گرفته نشده اند؟ می گوییم آیا این اصول كه در عقل و فكر ما در اثر احساسهای مكرر پیدا شده، ریشه اش همین است یا به نیازهای زندگی بشر و به عبارت دیگر به منافع و مصالح بشر هم بستگی دارد؟ مثلاً یك روز منفعت ما اقتضا می كند كه 5*5 مساوی 25 باشد. ممكن است در یك جا منفعت ما اقتضا نكند كه 5*5 مساوی با 25 باشد، در آنجا اگر 5*5 مساوی 24 باشد منفعت ما بهتر تأمین می شود. یعنی واقعاً اگر منافع ما تغییر كرد، فكر ما هم درباره ی این جور مسائل تغییر می كند؟ این وجدان فكری ما بستگی دارد به منافع ما، به اغراض و هدفهای ما؟ یا اینها به هر جا بستگی داشته باشند، به حوایج و نیازهای ما بستگی ندارند؟ .

یا فرض كنید در فلسفه می گویند: دور و تسلسل محال است، محال است كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 409
پیدایش دو شی ء متوقف بر یكدیگر باشد؛ یعنی پیدایش این، متوقف باشد به پیدایش آن و برعكس؛ یعنی این، وجودی وابسته به وجود آن و در واقع معلولش باشد و باز آن، عیناً وابسته به وجود این و معلولش باشد و به عبارت دیگر این دو فرد هر دو، هم علت یكدیگر باشند هم معلول یكدیگر نه اینكه از جنبه ای یكی علت باشد و دیگری معلول، و از جنبه ی دیگر برعكس؛ آن، دو جنبه می شود [و مانعی ندارد. ] .

این یك چیزی است در فكر بشر. فكر بشر در این جور مسائل استقلال دارد یعنی تابع خواستها و مصالح و رژیم زندگی و این چیزها نیست. بهترین دلیلش همین است كه می بینید در علوم (فیزیك، ریاضی، علوم فضایی) دانشمندان شوروی و چین كه در رژیم خاصی زندگی می كنند- رژیمشان اشتراكی است و نظام زندگیشان یك نوع نظام است- و دانشمندان آمریكایی كه در رژیم دیگری درست مغایر با این رژیم و ضد این رژیم زندگی می كنند، در لابراتوارهایشان وقتی كه می خواهند مسائل را مطالعه كنند، با دو عینك مختلف نمی بینند كه چون در دو نظام زندگی می كنند او با یك عینك می بیند و یك جور استنباط می كند و این با عینك دیگری مطالعه می كند و جور دیگری استنباط می كند! .

البته هیچ مانعی ندارد كه متد علمی این با متد علمی آن مخالف باشد، كما اینكه مانعی ندارد در دو دانشگاه آمریكا دو متد علمی باشد یا در چین یك متد علمی باشد، در شوروی متد دیگری باشد یا در خود شوروی دو متد علمی باشد. ولی آنچه كه قطعی و مسلّم است این است كه افكار علمی و فلسفی بشر ملعبه ی نظام زندگی بشر نیست كه نظام زندگی، وجدان فكری بشر را از اصول و ریشه عوض كند.

به هر حال این هم مسئله ای است كه به علم (علم النفس) مربوط است و در علم النفس (روان شناسی) چنین نظری تأیید نشده كه اصول فكری بشر با تغییر نظام زندگی بشر تغییر می كند.

چیزی كه بیشتر منشأ مغالطه می شود [خلط میان اندیشه های عملی و اندیشه های نظری است. ] قدمای فلاسفه متوجه یك نكته ی بسیار عالی شده بودند و آن اینكه بعضی مسائل، قراردادی است نه واقعی. مسائل قراردادی فكر بشر متغیر است و به آنها اندیشه های عملی می گفتند در مقابل اندیشه های نظری، و به عبارت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 410
دیگر می گفتند: فكر بشر درباره ی «جهان آنچنان كه هست» تابع اغراض انسان نیست، ولی فكر بشر درباره ی «جهان آنچنان كه باید» تابع اغراض و اهداف انسان است. اینكه دور، محال است یا نه، فكری است درباره ی جهان آنچنان كه هست.

اینكه فلان عدد ضرب در فلان عدد مساوی با فلان عدد است، فكری است درباره ی جهان آنچنان كه هست. ریاضیات و فلسفه و طبیعیات جزو علوم نظری هستند.

ولی علومی كه درباره ی «آنچه باید» بحث می كنند مثل اخلاق، سیاست و تدبیر منزل (در تقسیماتی كه قدما می كردند) كه از اینجا مسئله ی حسن و قبح مطرح می شود:

فلان چیز خوب است، فلان چیز بد، این زیباست و آن زشت؛ اینها تغییر می كنند.

یك اختلاف نظر میان متكلمین و فلاسفه در این بود كه متكلمین مسائل مربوط به حسن و قبح را در الهیات دخالت می دادند، می گفتند: چنین كاری برای خداوند حسَن است پس می كند، و چنین كاری قبیح است پس نمی كند. و فلاسفه می گفتند:

حسن است و قبیح است، مسائل مربوط به زندگی بشر است و از حدود اندیشه ی بشر هم خارج نیست.

اینكه عده ای از علمای امروز نظر داده اند كه فكر و وجدان فكری بشر ملعبه ی شرایط زندگی است، از اینجا بوده كه در مطالعات خودشان در میان ملل و اقوام دیده اند كه اصول افكار بشر درباره ی زشتی و زیبایی كارها (یعنی در بُعد حُسن و قبح عقلی) بسیار متفاوت است، یعنی تابع شرایط زمانی و مكانی است. گفته اند وقتی ما به قبیله ای وارد می شویم، می بینیم فلان كار در حد اعلی زشت است و در قبیله ی دیگر كه وارد می شویم، می بینیم همان كار در حد اعلی زیباست. آنها به عقلشان استناد می كنند، اینها هم به عقلشان استناد می كنند.

یك امر بعد از اینكه در میان مردم عادت شد، همه می گویند خوب است.

یكدفعه كه عادت تغییر می كند، همه ی مردم می گویند بد است، مثل پوشیده بودن یا نبودن سر در حضور افراد محترم. تا چند سال پیش اگر كسی در حضور یك شخص محترم كلاه یا عمامه اش را به سر نمی گذاشت و سر لخت وارد می شد، بی احترامی بود. حالا مثل اینكه قضیه برعكس است، وقتی كه شخص وارد مجلس می شود كلاهش را دم در می گذارد و سر لخت می رود، یعنی ادب و احترام این جور اقتضا می كند. یا مثل وضع پوشش زنها: صرف نظر از اینكه مصلحت چه اقتضا می كند، در یك جامعه یك جور لباس پوشیدن زیباست، جور دیگر زشت است؛ در جامعه ی
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 411
دیگر یا در زمان دیگر، اوضاع درست برعكس می شود، آنچه را كه سابق زشت می دانستند الآن زیبا می دانند.

مسائل زشتی و زیبایی كه مربوط به «بایدها» است یعنی باید این جور باشیم یا نباید این جور باشیم، از بحث ما خارج است. ما این مطلب را می گوییم تا كسی اینها را بر ما نقض نكند. ما اینها را اندیشه های عملی و متغیر می دانیم. ولی از این اندیشه ها كه خارج بشویم و سراغ اندیشه های نظری یعنی فلسفه ها و علوم برویم [می بینیم متغیر نیستند. ] .

علوم به هیچ وجه ملعبه و تابع خواستها، عادات، مقررات، عرفیات یا شرایط خاص زندگی، غنا و فقر نیست. یك بچه ی فقیر صُعلوك مسائل خاص فلسفی یا طبیعی یا ریاضی را همان طور تلقی می كند كه یك بچه ی ثروتمند. البته ممكن است از نظر ساختمان مغزی با همدیگر تفاوت داشته باشند؛ فقیر باهوش تر باشد، غنی كم هوش تر یا برعكس، ولی به هرحال به فقر و غنایشان مربوط نیست. فقیرِ فقیر و غنیِ غنی هم قضاوتشان درباره ی مسائل نظری علمی یكسان است؛ یعنی فقر و غناشان تأثیری در این قضاوت ندارد.

بنابراین اگر ما بخواهیم مذهب، هنر و خصوصاً فرهنگ را تابع مسائل اقتصادی بدانیم بستگی به این دارد كه فكر را در مسائل نظری تابع بدانیم. این هم چیزی است كه علم آن را نمی پذیرد.

ممكن است كسی چیز دیگری بگوید؛ بگوید اینكه ما می گوییم اقتصاد زیربناست، مربوط به خصلت روانی بشر نیست كه شما ما را به ناحیه ی علم النفس ببرید و از آن ناحیه ما را محكوم كنید. ما منكر غرایز گوناگون بشر نیستیم، منكر اصالت فكر بشر هم نیستیم ولی علت اصالت اقتصاد و تبعیت مسائل دیگر از آن، خصلت خاص اقتصاد و خصلتهای خاص آنها می باشد كه مسائل غیر اقتصادی مجردند یعنی وابسته به امور خارجی نیستند. مثلاً می نشینیم قانونی را وضع می كنیم. این قانون، دیگر به یك امری در خارج بستگی ندارد. مذهب یك امر وجدانی است و به خارج از وجود ما بستگی ندارد. هنر و اخلاق هم همین جور. ولی اقتصاد عیبش این است كه وابسته به ماده و شرایط خارجی است؛ بستگی دارد به مواد زمین، به اموری كه ما تولید می كنیم، به نیروهایی كه مولّدند. از این جهت اقتصاد یك امر خارج از اختیار بشر است، چون شرایط مادی و خارجی دارد و آن
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 412
شرایط تغییر می كنند و طبعاً خودشان را بر بشر تحمیل می كنند و بشر در مقابل آنها چاره ای ندارد، كما اینكه واقعاً هم همین طور است. الآن ما نمی توانیم خودمان را با شرایط مادی زندگی تطبیق ندهیم، اصلاً امكان ندارد.

ممكن است گوینده بگوید: ما منكر اصالت فرهنگ نیستیم. ما منكر این نیستیم كه فرهنگ بشر از یك غریزه ی ذاتی در بشر سرچشمه می گیرد كه همان حقیقت جویی باشد. مذهب را هم منكر نیستیم. ولی بالاخره بشر باید میان نیازهایش هماهنگی برقرار كند، نمی تواند نكند. اقتصاد به دلیل اینكه به امور خارجی بستگی دارد و خارج از اختیار بشر است و خودش را بر بشر تحمیل می كند، بشر در مقابلش چاره ای ندارد، نمی تواند آن را با مذهب و اخلاق و غیره تطبیق بدهد. ولی اینها امور مجردی هستند در اختیار خودش؛ اگر قانون است فوراً عوضش می كند، اگر مذهب است فوراً شكلش را تغییر می دهد و به شكل دیگری درمی آورد، و اگر فكر است باز بستگی به خودش دارد، وضعش را تغییر می دهد.

علت اصالت اقتصاد و فرعیت آنها، خصلتهای روانی بشر نیست، علتش این جهت است. بشر در شرایط خاص اقتصادی قرار می گیرد، ولی نیازش به فرهنگ بجای خود هست. می بیند نمی تواند آن را تابع فرهنگ كند، فرهنگ را تابع آن می كند، چون فرهنگ مجرد و بی ریشه است یعنی ریشه ای خارج از وجود خودش ندارد، ولی اقتصاد ریشه ای خارج از وجود خودش دارد. می بیند به مذهب نیاز دارد و مذهب را نمی تواند رها كند. ولی می بیند اقتصاد را كه نمی تواند با مذهب تطبیق بدهد، مذهب را با اقتصاد تطبیق می دهد. می بیند به هنر هم نیاز دارد ولی اقتصاد را كه نمی تواند با هنر تطبیق بدهد، هنر را با اقتصاد تطبیق می دهد. ریشه ی اصالت اقتصاد و عدم اصالت این امور، وابسته بودن اقتصاد به مواد خارجی و وابسته نبودن اینها به این مواد است.

این البته نظریه ای است ولی این نظریه را هم نمی شود قبول كرد، چون درست است كه آن امور دیگر ریشه ای در ماده ی خارجی ندارند ولی آنچنان هم بی ریشه نیستند كه در اختیار بشر باشند و هرجور دلش بخواهد تغییر می دهد. مثلاً اخلاق؛ بگوید: من به اخلاق نیاز دارم. تا امروز اخلاق متناسب با شرایط اقتصادی این جور بود كه وجدان اخلاقی حكم می كرد راستی خوب است. حالا كه با اقتصاد امروز نمی شود اخلاق این باشد، خودمان را با وضع جدید تطبیق می دهیم، وجدان ما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 413
یكمرتبه تغییر می كند، می گوید از امروز دیگر بنا را گذاشتیم بر اینكه دروغ خوب است. نه، اخلاق اینچنین هم مجرد و بی ریشه نیست كه انسان بگوید حالا كه نمی شود اقتصاد را با اخلاق تطبیق كرد، پس اخلاق را تغییر می دهیم؛ یعنی به همین سهولت كه لباسی را درمی آوریم و لباس دیگری می پوشیم، فوراً وجدان اخلاقی مان را عوض كنیم. تا امروز می گفتیم عدالت خوب است، ظلم بد است، باید با ظلم مبارزه كرد، باید از عدالت حمایت كرد. حالا می بینیم اوضاع جور دیگری اقتضا می كند، فوراً این وجدان را دور می اندازیم، یك وجدان دیگر می آوریم و می گوییم ظلم خوب است، عدالت بد است. ما بالاخره به یك وجدانی نیاز داریم؛ این وجدان را رها می كنیم، یك وجدان دیگر می گیریم. یا تا امروز وجدان مذهبی این طور خوب بود. حالا كه می بینیم نمی شود، فوراً این وجدان مذهبی را كنار می گذاریم، یك وجدان دیگر به خودمان می دهیم؛ و همین طور اصول فكری.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است