در
کتابخانه
بازدید : 519800تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Expand اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Collapse اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
Expand طرح اشكال و پاسخ اجمالی طرح اشكال و پاسخ اجمالی
Expand مقام عقل در استنباط احكام اسلامی مقام عقل در استنباط احكام اسلامی
Expand آیا اجتهاد نسبی است؟ آیا اجتهاد نسبی است؟
Expand جبر تاریخ از دو دیدگاه جبر تاریخ از دو دیدگاه
Expand نیروی محرّك تاریخ چیست؟ نیروی محرّك تاریخ چیست؟
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1)
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2)
Expand جامعه و تاریخ از نظر قرآن جامعه و تاریخ از نظر قرآن
Expand آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟ آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
دلایل كسانی را بررسی می كردیم كه می گفتند: قوانین جبراً تغییر می كند و محكوم به تغییر است. فرضیه ی ماركسیستها را طرح كردیم و آقای مهندس كتیرایی یك مقدار ایراد به بیان من داشتند كه صحبت كردند و ما از ایشان خواهش كردیم كه در جلسه ای در این زمینه مفصل بحث كنند. ایشان گفتند كه كتابهای لازم را به دست نیاوردم و بنابراین آمادگی ندارم. ناچار من بحث خودم را در همین زمینه قرار می دهم ولی با استناد به یكی از كتبی كه در ایران- و ظاهراً در غیر ایران هم- از این نظر معتبر شناخته شده است، یعنی كتاب معروف اصول مقدماتی فلسفه ژرژ پولیتسر.

ژرژ پولیتسر استاد دانشكده ی كارگری در پاریس بوده است كه از قراری كه خود همین كتاب نوشته است، بعدها به نام «دانشكده ی نوین» معروف شد. این دانشكده بیشتر به وسیله ی استادهای ماركسیست اداره می شده است و این كتاب هم كه در حدود 25- 30 سال پیش (دوره ی اوج توده گری در ایران) ترجمه شد، از كتابهایی بود كه لااقل حزب توده ی ایران آن را به رسمیت می شناخت و ظاهراً همه ی ماركسیستها به رسمیت می شناسند.
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 379
فصل اول این كتاب [1]تحت عنوان «قوای محرّكه ی تاریخ» بحث می كند. ما قسمتهایی از آن را كه لازم می دانیم، نقل می كنیم و بعد تجزیه و تحلیلی روی این گفته ها به عمل می آوریم تا ببینیم آیا ما حرفهای اینها را نمی فهمیم یا این حرفها خیلی حرفهای بی پر و پایه و لااقل بی دلیلی است. بحثش از اینجا شروع می شود كه می گوید:

اگر از ما بپرسند افكار انسان زاده ی چیست، ناگزیر می شویم در مطالعات خود زیاد دور برویم. ما نباید آن اشتباهی را مرتكب شویم كه ماتریالیستهای قرن هجدهم می كردند و می گفتند: فكر از مغز می تراود چنانكه صفرا از جگر. . . و صرفاً فكر و شكل فكر را ناشی از خصوصیات مادی مغز افراد بدانیم [2] مقصودش این است كه درست است كه مغز علت مادی افكار است ولی شكل افكار، بیشتر به شرایط اجتماعی زندگی هركس بستگی دارد. می گوید:

این حرف درست نیست كه بگوییم تاریخ ساخته ی عمل افرادی است كه به نیروی میل خود كار می كنند و چون این عملیات ناشی از افكار آنهاست، پس تاریخ محصول دماغ این افراد است.

. . . این توجیه كه افكار حاصل مغز است، به صورت ظاهر یك تعریف مادی است. وقتی از مغز دیبرو [3]صحبت می شود، در حقیقت منظور همان افكاری است كه از مغز او تراوش می كند نه خود او. این، تئوری مادی مخلوط و ناصوابی است كه تمایلات ایده آلیستی را در پرده ی افكار می گنجاند [4]
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 380
بعد این جمله را از فویر باخ- كه یك مادی معروف است- نقل می كند كه:

هرآنچه انسان را برانگیزد، ناچار بایستی به مغز رسیده باشد [5]. منتها شكلی كه آن امر در مغز پیدا می كند، بیش از هر چیز بسته به شرایط زندگی است [6] فصلی تحت عنوان «موجود اجتماعی و وجدان» باز كرده است و در آن، سخن معروف ماركس را نقل می كند كه:

وجدان افراد، وجود اجتماعی آنها را نمی سازد. وجود اجتماعی افراد است كه وجدان آنها را می سازد [7] می گوید:

می دانیم كه افكار ما انعكاس امور و موجودات است [8]. مقاصدی هم كه در نهاد افكار ما وجود دارد، انعكاس همان امور است [9] مقاصد و هدفها و ایده های ما هم انعكاس همان امور است. این مطلبی است كه ما باید روی آن توجه كنیم كه آیا مقاصد و هدفهای بشر هم انعكاس همین امور است یا چیز دیگری است، مقاصد بشر از ساختمان داخلی و سرشت و نهاد بشر سرچشمه می گیرد؛ آیا این جور است یا مقاصد را هم اجتماع به ما می دهد؟ این سؤالی است كه برای ما باقی می ماند كه بعدها باید جواب بدهیم و مطلب مهمی است. باز تكرار می كنم: آیا مقاصد و هدفهای بشر هم تابع شرایط اجتماعی است و
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 381
یا اینكه نه، انسان به هرحال یك سلسله مقاصد- لااقل یك سلسله مقاصد اصلی- دارد كه ناشی از ساختمان بشر است؟ .

می گوید:

برای جوابگویی به این سؤال باید دید انسان در كجاست و افكارش در كجا بروز می كند؟ امروز مشاهده می شود كه انسان در شرایط اجتماعی سرمایه داری زیست می كند و افكار انسانی ناشی از همین جامعه است [10] بعد این جمله را از ماركس نقل می كند:

این وجدان افراد نیست كه شاخص وجود آنهاست، بلكه وجود اجتماعی آنهاست كه موجد وجدان ایشان است.

مسئله ی مهم همین خواهد بود. وجدان انسان عبارت است از افكار، ادراكات، تمایلات و خواسته های درونی انسان. آیا اینها شاخص وجود انسان است و انسان را اینها می سازد یا وجود اجتماعی (یعنی موجودیت اجتماعی، وابستگیهای او به اجتماع) و وابستگی طبقاتی اوست كه وجدان او را می سازد؟ می گوید:

در این تعریف منظور ماركس از وجود، همان انسان است. منظورش ما هستیم. وجدان عبارت است از چیزی كه ما فكر می كنیم، چیزی كه ما می خواهیم. معمولاً گفته می شود ما برای آن آرزویی كه در دل و جانمان نهفته است مبارزه می كنیم و چنین نتیجه می گیرند كه وجدان ما باعث وجود ماست و چون فكر می كنیم، بنابراین عمل و اقدام می كنیم و عملی می كنیم كه متناسب با خواست ما باشد.

این نوع استدلال كاملاً اشتباه است، زیرا در حقیقت وجود اجتماعی است كه موجد وجدان ماست. یك وجود پرولتاریایی دارای تفكر كارگری
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 382
است و یك وجود بورژوا دارای تفكر بورژوازی.

ولی چون بعضی موارد استثنایی دیده اند، می گوید:

بعد خواهیم دید كه چرا این قانون عمومیت ندارد.

چون بعدها انگلس- نه ماركس- به این مطلب رسیده است كه گاهی چنین تخلفی هم هست؛ یعنی ممكن است افرادی جزء طبقه ی كارگر باشند و وجدان كارگری نداشته باشند، و برعكس ممكن است كسی جزو طبقه ی بورژوا باشد و افكار بورژوایی نداشته باشد. البته این قسمت دوم را زیاد بحث نمی كند. قسمت اول را كه ممكن است یك فرد جزو طبقه ی كارگر باشد و وجدان كارگری نداشته باشد، اعتراف می كنند ولی اسمش را «وجدان كاذب» می گذارند. بعد این جمله ی معروف را از فویرباخ نقل می كند:

تفكر در یك كاخ و در یك كلبه تفاوت پیدا می كند.

بدیهی است كه وقتی وجدان، طرز تفكر و نوع خواسته های انسان به طبقه ی انسان وابستگی داشته باشد، اگر طبقه تغییر كند فكر هم عوض می شود، وجدان و خواسته ها هم عوض می شود، جهان بینی و معیارهای اولیه ای هم كه در دست انسان است و روی آنها قضاوت می كند عوض می شود. مثلاً انسانی كه جزو طبقه ی محكوم، جزو طبقه ی كارگر، جزو طبقه ی زحمتكش است، طرز فكرش واقعاً این است كه یگانه راه صحیح و عادلانه این است كه حكومت، حكومت كارگری باشد، مالكیت الغاء بشود و. . . اصلاً این وجدان این جور حكم می كند، می گوید یگانه راه صحیح و درست همین است و غیر از این نیست.

حال اگر این شخص را یكدفعه از آن طبقه برداریم و در طبقه ی حاكمه قرار بدهیم، اصلاً وجدان و فكرش عوض می شود. نه اینكه آن وقت می فهمد كه راه صحیح همان راه اول است ولی منفعت من این جور اقتضا می كند، اصلاً این جور فكر می كند كه صحیح همین است. انسان در هر طبقه ای كه هست، هرطور كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 383
منفعتش اقتضا می كند، فكر می كند كه صحیح همین است و جور دیگر نمی تواند فكر كند.


[1] [فصل اول از قسمت پنجم ]
[2] اصول مقدماتی فلسفه ، ص 193 [نقل به معنا و خلاصه ]
[3] Dibero فیلسوف فرانسوی
[4] همان مأخذ، ص 194
[5] معلوم است؛ انسان كارش اختیاری است و كار اختیاری یعنی تابع اندیشه و اراده.
[6] همان مأخذ، ص 195
[7] همان مأخذ
[8] راست است، فكر ما عبارت است از انعكاس اشیاء در مغز.
[9] همان مأخذ
[10] همان مأخذ
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است