در
کتابخانه
بازدید : 519873تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Expand اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Collapse اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
Expand طرح اشكال و پاسخ اجمالی طرح اشكال و پاسخ اجمالی
Expand مقام عقل در استنباط احكام اسلامی مقام عقل در استنباط احكام اسلامی
Collapse آیا اجتهاد نسبی است؟ آیا اجتهاد نسبی است؟
Expand جبر تاریخ از دو دیدگاه جبر تاریخ از دو دیدگاه
Expand نیروی محرّك تاریخ چیست؟ نیروی محرّك تاریخ چیست؟
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1)
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2)
Expand جامعه و تاریخ از نظر قرآن جامعه و تاریخ از نظر قرآن
Expand آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟ آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
بحث اصلی ما درباره ی این بود كه آنچه در اسلام وجود ندارد نسخ احكام و تغییر به صورت نسخ است كه بعد از پیغمبر، هیچ قدرتی- حتی امام- نمی تواند حكمی از احكام اسلام را نسخ كند. ولی تغییر منحصر به نسخ نیست، تغییراتی هست كه خود اسلام اجازه داده است.

نیازهای بشر دوگونه است: ثابت و متغیر. در سیستم قانونگذاری اسلام برای نیازهای ثابت، قانون ثابت وضع شده و برای نیازهای متغیر، قانون متغیر. ولی قانون متغیر قانونی است كه [اسلام ] آن را به یك قانون ثابت وابسته كرده و آن قانون ثابت
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 327
را به منزله ی روح این قانون متغیر قرار داده كه خود آن قانون ثابت این قانون متغیر را تغییر می دهد نه ما، تا بشود نسخ؛ در واقع خود اسلام است كه آن را عوض می كند.

مثالی عرض می كنم. اصلی در اسلام است كه می گوید: طَلَبُ الْعِلْمِ فَریضَةٌ عَلی كُلِّ مُسْلِمٍ [1]، حال می خواهد مُسْلِمَة دنبالش باشد یا نباشد، چون این «مسلم» معنایش مردِ مسلم نیست؛ مسلم یعنی مسلمان [2]. در اینجا سؤالی طرح می شود كه آن علمی كه بر هر مسلمان واجب است چیست؟ .

غزالی- كه متعلق به حدود نهصد سال پیش است- در كتاب احیاء العلوم و دیگران هم [این سؤال را] طرح كرده و گفته اند نمی توان این را به علم خاصی محدود كرد. مطلب را این جور بیان كرده اند- و درست هم بیان كرده اند- كه ما در اسلام دو نوع علم داریم: بعضی علمها هست كه نفس علم، خودش مورد تكلیف است؛ یعنی چیزی است كه خودش را باید دانست، مثل علم به خدا و به اصطلاح «اعتقادات» كه خودش لازم است. چنین علمی خودش واجب است. ولی علمهایی هم داریم كه به اصطلاح فقها واجب تهیّؤی است، تقریباً یعنی واجب مقدّمی است؛ یعنی علم مقدمه ی عمل است، از آن جهت واجب است كه اگر مسلمانان بخواهند وظیفه شان را انجام بدهند، بدون آن علم ممكن نیست. واجب است، ولی نه واجب نفسی ذاتی، بلكه واجب نفسی تهیّؤی، برای آماده شدن.

آنگاه [غزالی ] این جور می گوید: ما یك سلسله واجبات داریم كه بدون تحصیل یك علم، امكان انجامش نیست. مثلاً طبابت واجب كفایی است. این از
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 328
مسلّمات است. چون جامعه ی مسلمین نیاز به طبیب دارد، پس وجود طبیب به قدری كه مورد نیاز است واجب است [3]. علم طب چطور؟ آدم همین طور یخ را بشكند و در آب فرو برود، بعد بیرون بیاید كه طبیب نمی شود! اگر بخواهد طبیب بشود باید درس طب بخواند. پس خواندن درس طب هم واجب است، چون تا درس طب نخواند طبیب نمی شود. حال درس طب چه مقدار واجب است؟ آیا اگر كسی تحفه ی حكیم مؤمن یا قانون بوعلی را بخواند واجبش را انجام داده؟ این دیگر متغیر است. این آن چیزی است كه متغیر است؛ یعنی اگر روزی روش معالجه ی بیماری سرطان كشف شد و معلوم گردید كه آن معلومات را به چه شكلی و در كجا باید به دست آورد، واجب است همه ی آنچه كه در انجام درست این وظیفه لازم است تحصیل شود. بنابراین خواندن علم جدیدی كه امروز پیدا شده، دیروز واجب نبود ولی امروز واجب است.

پس می بینیم كه چیزی در گذشته واجب نبود، امروز واجب است. چطور شده؟ زمان عوض شده است. زمان كه عوض شده، حكم اسلام هم عوض شده؟ خیر، حكم اسلام این است: طبابت واجب است و هرچه هم كه برای طبیب لازم است، واجب است. در زمانهای مختلف آن «هرچه لازم است» تغییر می كند، وظیفه هم به همین اندازه تغییر می كند.

برویم سراغ مسائل دیگر نظیر اقتصاد. وجود یك عده افرادی كه اقتصاد مسلمین را بچرخانند [ضروری است. ] مثلاً بدون شك تجارت به طور كلی، یعنی وساطت برای نقل كالا از تولیدكننده به مصرف كننده- حال به هر شكل می خواهد باشد- واجب است. زمانی آن مقداری كه مورد نیاز مسلمین بود، با همان تجربیات عادی هم به دست می آمد. یك روز دیگر آن نیازی كه مسلمین دارند، با این معلوماتی كه كسی پیش دست بابایش كار كرده باشد به دست نمی آید. حتی باید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 329
معلومات ریاضی به دست آورد تا بشود در دنیای امروز، اقتصادی را چرخاند.

بنابراین امروز انجام دادن آن واجب كفایی، مشروط به فرا گرفتن یك سلسله معلومات بسیار زیادی است. پس باید آن معلومات را به دست آورد.

مثال دیگر: قرآن می گوید: أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ اَلْخَیْلِ [4]در مقابل دشمن تا آخرین حد امكان نیرو تهیه كنید. زمانی بود كه چهارتا آهنگر می توانستند آن وسایل نیرو را با همان معلومات تجربی زمان خودشان تهیه كنند.

ولی یك زمان دیگر انجام این وظیفه معلومات بسیاری می خواهد، علمِ ساختن بمب اتمی هم لازم است. پس برای آنكه آن وظیفه انجام داده شود واجب است كه این [مبحث ] هم خوانده شود. [شاید بگویید] مگر پیامبر گفت: ایها النّاس! بروید اتم شناسی یاد بگیرید، تا ما امروز یاد بگیریم؟ می گوییم پیغمبر چنین چیزی نگفته، لازم هم نبوده بگوید ولی پیغمبر چیزی گفته كه اگر بخواهیم به آن عمل كنیم باید این مقدمه را هم انجام بدهیم، چون روح این حكم آن است.

آنگاه فتواها فرق می كند. یك مجتهد وقتی كه می خواهد فتوا بدهد كه فلان علم واجب است، باید [درباره ی] علم زمان خودش فتوا بدهد و مجتهد دیگر هم [درباره ی] علم زمان خودش. از این نظر فتوای مجتهدها در هر زمانی تغییر می كند بدون آنكه در آن دستوری كه روح اسلام است كوچكترین تغییری پیدا شده باشد، چون اینها- همان طوری كه قبلاً عرض كردیم- به شكل اجرایی برمی گردد. شرط اصلی در همه ی اینها اجتهاد و استنباط صحیح، یعنی دخالت صحیح عقل است. علمای امّت- كه در اسلام وظایف بسیار سنگینی به عهده شان گذاشته شده- هستند كه باید این پیچ و لولاها را گردش دهند و به حركت درآورند. آنها هستند كه باید بفهمند واجب كفایی در چیست، و آنها هستند كه باید خصوصیات زمان خودشان را تشخیص دهند و بعد بگویند آن واجب كفایی اسلام در این زمان با این وسایل انجام می شود و در زمان دیگر با وسایل دیگر؛ اینها را به حسب زمانها تشخیص بدهند. پس معلوم می شود اجتهاد و عقل نقشی بسیار اساسی در این مسائل دارد.

مثال دیگر: اسلام راهی باز كرده است به نام باب «تزاحم» . ریشه اش هم این است كه احكام اسلام زمینی است؛ یعنی براساس یك سلسله مصالح است و حدود
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 330
و درجه ی آن مصالح را یا خود اسلام بیان كرده كه این در چه درجه است، آن در چه درجه، یا اگر بیان نكرده ما به حكم دلیل عقل می توانیم بفهمیم كه این در چه درجه است، آن در چه درجه. پیغمبر فرمود: اِذَا اجْتَمَعَتِ الْحُرْمَتانِ طُرِحَتِ الصُّغْری لِلْكُبْری وقتی كه دو امر محترم- به صورت واجب باشد یا به صورت حرام- در یك جا جمع شد، كوچكتر را به خاطر بزرگتر باید رها كرد. در مواردی كه حرمتها با یكدیگر می جنگند، تزاحم پیدا می كنند، یعنی امر دایر است میان دو حكمی كه اسلام دارد و ما عملاً باید یكی از آن دو حكم را رها كنیم تا حكم دیگر را حفظ كنیم، اینجا وظیفه ی مجتهد است كه تشخیص صحیح داشته باشد، مهمتر را بگیرد و مهم را رها كند.

اسمش را «اهمّ و مهم» می گذارند. میان مهم و اهمّ، اهمّ را بگیرد و مهم را رها كند.

خطر اجتهادهای سوء هم در همین جا پیدا می شود. چه بسا مجتهدی كه مهم را از اهمّ تشخیص نمی دهد، اهمّ را رها كند مهم را بگیرد؛ گاهی واجب را رها كند مستحب را بگیرد و گاهی حرامی را رها كند و مكروهی را بگیرد. یكی از انحرافات بزرگی كه در جامعه ی مسلمین رخ می دهد و رخ داده همین است. شعری از قدیم هست كه می گفتند:

. . . از جانب شیر خدا آورده ایم
ترك واجب كرده ایم سنت بجا آورده ایم
گاهی در جامعه- وقتی كه تربیتش غلط باشد- حساسیتهایی برای بعضی مستحبها به وجود می آید كه مردم واجبهایشان را ترك می كنند، به سنت می چسبند و گاه حساسیتهایی نسبت به برخی مكروهها پیدا می شود كه مردم صدها حرام را فدای یك مكروه می كنند. آنهایی كه متصدی تربیت صحیح جامعه هستند باید مراقب این امور باشند.

فرض كنید ما می خواهیم یك زیارت مستحب سیدالشهداء برویم. بگذرید از این مطلب- عقیده ی شخصی من هم این است- كه همان زیارت سیدالشهداء ممكن است در شرایط مخصوصی واجب هم بشود (همین مثال را فقها ذكر كرده اند) به حسب اینكه زمانی ارزش زیارت امام حسین و ارزش زنده كردن مكتب امام حسین آنقدر بزرگ می شود كه به حد وجوب می رسد، ولی زمانی هم در حد یك مستحب عادی است. حال در وقتی كه در حد همان مستحب اصلی عادی است، ما
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 331
می خواهیم به زیارت امام حسین برویم. بدون شك در اسلام دروغ گفتن حرام است [5]. می خواهیم یك زیارت عادی كربلا برویم و برگردیم، خصوصاً زیارتهای ما كه می دانید چقدر هم ارزش دارد! به خاطر یك زیارت، در گذرنامه گرفتن چند تا دروغ می گوییم. پولمان را بخواهیم تبدیل كنیم، چندتا دروغ دیگر می گوییم.

برای اینكه این سنت را بجا بیاوریم، صدتا دروغ ممكن است بگوییم و بعد بگوییم چون دروغ در راه دین است جایز است. نه، خود دروغ هم، جزو دین است كه نباید گفت. ما باید ببینیم كه الآن از نظر اسلام ارزش این مستحب و سنتی كه می خواهیم انجام بدهیم چقدر است؛ آیا واقعاً این زیارت رفتن از نظر اسلام آنقدر ارزش دارد كه ما صدتا دروغ بگوییم یا نه؟ .

گاهی حساسیت مردم نسبت به دروغ نگفتن كم می شود و كم می شود و نزدیك به صفر می رسد و حساسیتشان نسبت به زیارت رفتن آنقدر زیاد می شود و زیاد می شود كه به حد یك واجب درجه ی اول می رسد. ولی اصل مطلب درست است، كلیِ مطلب درست است.

تشخیص این [موضوع ] با كیست؟ باز با همان رهبران اجتماع است كه اینها را درجه بندی كنند و در اختیار مردم بگذارند و بگویند دروغ را به خاطر هرچیزی نمی شود گفت مگر به خاطر فلان چیز و فلان چیز و. . .

به هر حال باب تزاحم یعنی باب جنگ مصلحتهای جامعه. در اینجا یك فقیه می تواند فتوا بدهد كه از یك حكم به خاطر حكم دیگر عملاً دست بردارند، و این نسخ نیست.

زمانی می خواستند این خیابانی را كه در قم از كنار ابن بابویه می گذرد و تا پایین شهر و مسجد جمعه می رود احداث كنند. از مرحوم آقای بروجردی سؤال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 332
كردند كه این كار را بكنیم یا نكنیم؟ چون آن زمان بدون اجازه ی ایشان این جور كارها صورت نمی گرفت. ایشان گفتند: اگر مسجدی خراب نمی شود مانعی ندارد، این كار را انجام دهید و پول مالكها را هم بدهید.

بدیهی است كه این تصرف است و حال آنكه اصل اسلام [می گوید] و آقای بروجردی از هركسی بهتر می دانست كه وقتی كسی مالك خانه ای هست، بدون رضای او نمی شود [آن را تصرف كرد] و وقتی دولت یا غیر دولت به او گفتند خانه ات را به ما می فروشی یا نه، كه می خواهیم خرابش كنیم و او گفت من نمی خواهم خانه ی پدری ام را بفروشم، كسی حق ندارد به او [زور] بگوید ولو بخواهند صد برابر بخرند. ولی وقتی كه مصلحت یك شهر ایجاب می كند كه خیابانی احداث شود [دیگر رضایت او شرط نیست. ] گفتیم «مصلحت یك شهر» نه به خاطر اینكه فقط شهر زیبا بشود، به خاطر چیزهای دیگر. مثلاً در این كوچه ها و پس كوچه ها كه با شرایط قدیم جور شده، احیاناً می خواهند مریضی یا زنی را كه می خواهد وضع حمل كند به بیمارستان ببرند. اگر خیابانی كشیده شده باشد، می توانند با تاكسی در ظرف مدت سه دقیقه به بیمارستان برسانند ولی در آن كوچه پس كوچه ها اگر بخواهند با گاری و الاغ و. . . ببرند یك ساعت طول می كشد و احیاناً ممكن است [آن شخص ] از بین برود. مسلّم اینجا مصلحت اقتضا می كند كه این وسایل برای رفاه او فراهم بشود. در زمان قدیم چنین مصلحتی وجود نداشت؛ یعنی خراب كردن خیابان چنین منافع بزرگی را برای مسلمین در بر نداشت، ولی امروز كه خراب كردن خانه ها برای ایجاد خیابان چنین مصلحت بزرگی دارد، فقیه است كه بر این اساس حكم می كند كه مصلحتهای كوچكتر را باید فدای مصلحتهای بزرگتر كرد.

وضع مالیات هم از این قبیل است. وضع مالیات یعنی به خاطر مصالح عمومی، قسمتی از اموال خصوصی را جزو اموال عمومی قرار دادن. اگر واقعاً نیازهای عمومی اقتضا می كند كه باید مالیات تصاعدی وضع كرد و حتی اگر ضرورت تعدیل ثروت اجتماعی ایجاب می كند كه مالیات به شكلی وضع شود كه از مجموع درآمد مثلاً فقط صدی پنج آن به دست مالك اصلی برسد و صدی نود و پنج گرفته شود، باید چنین كرد و حتی اگر مصلحت جامعه ی اسلامی اقتضا می كند كه از یك مالك به طور كلی سلب مالكیت شود، [حاكم شرعی ] تشخیص داد كه این مالكیت كه به این
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 333
شكل درآمده غده ی سرطانی است، به خاطر مصلحت بزرگتر می تواند چنین كاری را بكند.

این كبرای كلی. خیال نكنید كه در این كبرای كلی كسی شك دارد. هیچ فقیهی در این كبرای كلی شك ندارد كه به خاطر مصلحت بزرگتر اسلام باید از مصلحت كوچكتر دست برداشت و به خاطر مفسده ی بزرگتری كه اسلام دچارش می شود، باید مفسده های كوچكتر را متحمل شد. در این مطلب احدی شك ندارد. اگر می بینید عمل نمی شود، به اسلام مربوط نیست؛ یا به این [دلیل ] است كه فقیه زمان مصالح را تشخیص نمی دهد یا فقیه زمان خوب تشخیص می دهد ولی از مردم می ترسد، جرأت نمی كند. باز هم تقصیر اسلام نیست، فقیه شهامتی را كه باید داشته باشد ندارد. ولی حكم اسلام این است. اسلام چنین راه درستی را باز كرده است.

پس ببینید اینها تغیّرهایی است در داخل قوانین اسلام به حكم خود اسلام، نه تغییری كه دیگری بخواهد بدهد؛ نسخ نیست، تغییر قانون است به حكم قانون.
[1] [حدیث نبوی ]
[2] در زبان عربی صیغه ی مؤنّث به زن اختصاص دارد و صیغه ی مذكّر وقتی كه كنار صیغه ی مؤنّث قرار بگیرد به مرد اختصاص پیدا می كند وگرنه مفهومش اعمّ است. در خود قرآن این جور است. مثلاً می گوید:

هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (زمر/9) . اینجا «اَلَّذینَ» صیغه ی مذكّر است، ولی احدی نمی گوید «مردانی كه می دانند» ، بلكه می گویند «كسانی كه می دانند» . [یا می فرماید: ] أَمْ نَجْعَلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی اَلْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ اَلْمُتَّقِینَ كَالْفُجّارِ(ص/28) . در هیچ مورد كسی نمی گوید كهاَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ یعنی مردان مؤمن، بلكه یعنی كسان مؤمن. فقها به طور كلی این جور تعبیرات را هرگز به مرد اختصاص نمی دهند، این تعبیرات را برای اعمّ از زن و مرد می دانند. «مسلم» یعنی جنس مسلمان. مثلاً پیغمبر فرمود: اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمونَ مِنْ یَدِهِ وَ لِسانِهِ مسلمان كسی است كه مسلمانان دیگر از دست و زبان او در امان و به سلامت باشند. دیگركسی نمی گوید مرد مسلمان چنین است و این سخن شامل زن مسلمان نمی شود.
[3] اینكه فقها اشكال می كردند كه آیا جایز است طبیب در معالجه پول بگیرد یا نه، روی این حساب بود كه می گفتند اخذ اجرت بر واجبات جایز است یا نه؟ عده ای می گفتند جایز نیست، مثل اینكه انسان بخواهد پول بگیرد كه نماز واجبش را بخواند. طبابت واجب است، پس طبیب چون وظیفه ی واجبش را انجام می دهد حق ندارد پول بگیرد. آنگاه می گفتند بر طبیب فقط طبابت واجب است؛ یعنی اگر مریضی مراجعه كرد، واجب است برایش طبابت كند. اما آیا بر طبیب واجب است كه به بالین مریض برود؟ نه. پس حق القدم می گیرد. این بود كه اسمش را «حق القدم» می گذاشتند. البته نمی خواهم بگویم كه هرچه كه واجب است اخذ اجرت بر آن جایز نیست، و حق این است كه در واجبات كفایی ای كه قصد قربت در آنها شرط نیست، اخذ اجرت مانعی ندارد.
[4] انفال/60
[5] دروغی كه در اسلام حرام است گاهی به خاطر مصلحتی بزرگتر از دروغ نگفتن، نه به خاطر منفعت، [واجب می شود. ] مصلحت یعنی آنچه كه مورد نظر اسلام است، منفعت یعنی آنچه كه مورد نظر من است. دروغ را به خاطر مصلحت بزرگ اجتماعی نباید گفت و اساساً جامعه با دروغ اداره نمی شود.

ولی گاهی به خاطر مصلحت باید دروغ گفت. مثلاً ستمگری از شما در مورد مظلومی- كه به هیچ وجه ریختن خونش جایز نیست، بلكه هرجور هست باید او را حفظ كرد- می پرسد كه از او اطلاعی داری یا نه؟ شما هم اطلاع دارید. اگر گفتی اطلاع دارم و راست گفتی، می گوید: الآن او كجاست؟ حال اینجا باید راست گفت یا دروغ؟ یعنی از این دو حرمت، جان یك بی گناه و مخصوصاً یك مجاهد بسیار عظیم و پرارزش را حفظ كنیم یا راستی را؟ [اسلام ] می گوید جان او را حفظ كنید.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است