در
کتابخانه
بازدید : 519930تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Expand اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Collapse اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
Expand طرح اشكال و پاسخ اجمالی طرح اشكال و پاسخ اجمالی
Expand مقام عقل در استنباط احكام اسلامی مقام عقل در استنباط احكام اسلامی
Expand آیا اجتهاد نسبی است؟ آیا اجتهاد نسبی است؟
Expand جبر تاریخ از دو دیدگاه جبر تاریخ از دو دیدگاه
Collapse نیروی محرّك تاریخ چیست؟ نیروی محرّك تاریخ چیست؟
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (1)
Expand نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2) نظریه ی جبر اقتصادی تاریخ و بررسی آن (2)
Expand جامعه و تاریخ از نظر قرآن جامعه و تاریخ از نظر قرآن
Expand آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟ آیا اخلاق، مطلق است یا نسبی؟
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
آقای دكتر صاحب الزمانی كتابی نوشته است به نام دیباچه ای بر رهبری كه البته از نظر مذهب شیعه انتقادهایی مخصوصاً در قسمتهای اول دارد، ولی كتابی است كه در موضوع خودش بسیار خوب است، مخصوصاً در مسائل مربوط به اسلام و ایران كه در اواخر كار كتاب خدمات متقابل اسلام و ایران این كتاب به دستم رسید و مطالعه كردم و در قسمتهای اخیر كتاب خدمات متقابل توانستم از آن استفاده كنم.

تعبیری در این كتاب دارد، می گوید: بعضی ها دچار گزافه گویی و بیماری تك سبب بینی هستند، یعنی همیشه توجهشان به یك سبب است، در صورتی كه اجتماع را با یك علة العلل اجتماعی نمی توان شناخت. بعد ایشان همین عامل جنسی را طرح می كند، می گوید در بسیاری از حوادث تاریخی، این عامل تأثیر داشته است از جمله در فتح ایران به دست اعراب.

مقصودش این است كه دو جریان تاریخی در داخل ایران پیش آمد كه صد درصد جنبه ی جنسی داشت و همانها تأثیر فراوانی در انحطاط ایران و شكست ایرانیها داشت. یكی همان داستان معروف خسرو پرویز و نعمان بن منذر است، كه ما قبلاً در ناسخ التواریخ و. . . خوانده بودیم.

حكومتی عربی در حیره كه مركزش نزدیك كوفه ی فعلی بود، در قسمتی از عراق فعلی كه مجاور با ایران قدیم بود وجود داشت. البته مدائن كه الآن جزو عراق است، آن وقت جزو ایران بود. ولی این قسمتهای نجف و كربلا و یك قسمتهای دیگر، مملكت كوچكی بود به نام «حیره» . مملكتی بود عربی و تحت الحمایه ی ایران و در واقع سپری بود كه ایرانیها درست كرده بودند برای اینكه به این وسیله با اعراب بادیه نشین مبارزه كنند. می گفتند آهن را با آهن باید جواب داد. آنها به یك معنا مرزدار ایران از ناحیه ی اعراب بدوی بودند.

اختلافی بین نعمان بن منذر و ظاهراً پسرعمویش زید بن عدی رخ می دهد و شاید ظلمی، اجحافی به زید بن عدی می شود. زید به دربار خسرو پرویز می آید و مدتها آنجا ملتجی می شود ولی نتیجه نمی گیرد تا اینكه جریانی پیش می آید.

در ناسخ التواریخ می نویسد كه جدّ نعمان (منذر ماء السماء) یك پیشكشی برای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 366
انوشیروان فرستاد و آن یك كنیز بسیار زیبا بود [1]. در نامه ای اوصاف و زیباییهای این كنیز را تقریباً در یك ورق تشریح كرد كه خود این شاهكاری است از قلم. آدم تعجب می كند كه چطور می توانستند این جور توصیف كنند: چشمش چنین، ابرویش چنین، قد و بالایش چنین، خُلقش چنین، خویَش چنین و. . . كنیز شاید این جور نبود ولی منذر چنان او را به عنوان یك زن و معشوقه ی ایده آل توصیف كرد كه وقتی به دربار رسید، انوشیروان گفت: این را نگه دارید و بعد روی این مدل بروید اطراف مملكت را بگردید؛ هركس را پیدا كردید كه این جور بود، برای ما بیاورید.

هرسال این را نمونه و مدل می گرفتند و به همه ی والیها و حكّام در همه جای ایران بخشنامه كردند كه هر دختری را با این صفت پیدا كردید، با هر شرایطی و در هرجا كه بود نزد انوشیروان بفرستید. این [نامه ] در خزانه ی ایران ماند.

روزی خسروپرویز به زید بن عدی گفت: آیا تو دختری با این اوصاف كه منذر توصیف كرده سراغ داری؟ (حالا سه هزار زن در حرمش بود، باز دنبال زن دیگری می گشت) . زید فرصت را مغتنم شمرد، گفت: بله سراغ دارم. گفت: كی؟ گفت: دختر نعمان.

نقشه كشید، با خود گفت وقتی من این را بگویم، خسرو از او خواهد خواست.

نعمان هم قطعاً دخترش را نمی فرستد، یكی به این دلیل كه عربها از قدیم دختر به عجم نمی دادند، و دیگر اینكه با خودش فكر كرد كه خسرو این را به طمع آن دختر ایده آل می خواهد، اگر نعمان دخترش را بفرستد، وقتی ببیند كه آن جور نیست حتماً خواهد گفت یك كس دیگر را فرستاده ای.

[نعمان در جواب خسرو] نامه ای فرستاد و در آن جمله ای نوشت كه مفادش این بود: پادشاه با گاو چشمان ایرانی كه در اختیار دارد، دیگر نیازی به این سیاهان عربی ندارد، یعنی اینها قابل نیستند. نامه را خود زید ترجمه كرد. در اینجا تقلّب كرد، گفت نعمان نوشته: آن ماده گاوان ایرانی، دیگر شاه را كافی نیست كه دخترهای زیبای عرب را می خواهد؟ شاه گفت: حمله كنید. دستور حمله دادند كه چهار هزار نفر بروند و چنین و چنان بكنند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 367
نعمان بیچاره وقتی كه قضیه را فهمید، برای اینكه مطلب را حل و رفع سوء تفاهم كند، خودش آمد ولی جناب پرویز آنقدر عصبانی بود كه مجال دفاع به او نداد، گفت: او را بیندازید زیر پای فیل. او را زیر پای فیل انداختند و كشتند.

نعمان چون از قبل این خطر را احساس می كرد، زن و بچه و كسان خودش را به قبیله ی بنی شیبان- كه قبیله ی قویّی بود- سپرد و در حمایت آنها قرار داد؛ از این حس عربی كه مستجیر را پناه می دهند، استفاده كرد.

پرویز به این قناعت نكرد كه خود نعمان را كشت؛ دستور داد بروند و تمام اموال و ثروتش را بیاورند، زن و بچه اش را هم به اسارت بیاورند، مخصوصاً آن دختر ایده آل را هم بیاورند.

ولی آن دختر در قبیله ی بنی شیبان بود. قبیله ی بنی شیبان گفتند: هرگز كسی را كه در پناه و جوار ماست تسلیم نمی كنیم. لذا میان ایرانیها و اعراب جنگ معروف «ذیقار» درگرفت. این جنگ در همین عراق صورت گرفته است. برای اولین بار اعراب شكست فاحشی به ایرانیها دادند. هرگز در تاریخ سابقه نداشت كه ایرانیها از اعراب شكست بخورند. اعراب خودشان را كوچكتر از این می دانستند كه با ایرانیها بجنگند. وقتی كه شكست دادند، فهمیدند كه می شود با اینها جنگید و شكستشان داد.

نوشته اند یك عامل اساسی كه سبب شد اعراب بعد از آنكه مسلمان شدند به ایران حمله كنند و از حمله به ایران بیم نداشته باشند، جنگ ذیقار بود و این جنگ را یك عامل جنسی ایجاد كرده بود. اگر این جنگ رخ نمی داد، به عقیده ی این مورخین اعراب این جرأت را به خود نمی دادند كه به ایران حمله كنند.

جریان دیگر، ماجرای معروف آذرمیدخت است. آذرمیدخت یكی از دو دختر خسروپرویز است كه پادشاه ایران شد و بسیار زیبا بود. پدر رستم فرخزاد از او خواستگاری كرد.

اینجا تاریخ دو جور می گوید، یعنی مجهول است. بعضی می گویند [آذرمیدخت ] گفت كه من زن تو نمی شوم ولی اگر محرمانه بیایی، حاضرم كه عاشق و معشوق یكدیگر باشیم. اما بعضی می گویند اصلاً به او برخورد؛ مخصوصاً [فرخزاد را] آورد تا به دامش بیندازد.

[آذرمیدخت ] آجودان مخصوصی داشت كه وقتی [فرخزاد] در نیمه شب آمد،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 368
متوجه شد و او را كشت. بعضی می گویند روی حسادت این كار را كرد و گفت: اگر بنا باشد ملكه در اختیار كسی باشد، چرا در اختیار خودم كه آجودانش هستم نباشد؟ تو از خراسان راه افتاده ای آمده ای اینجا؟ ! بعضی ها كه خواسته اند این كار را توجیه كنند گفته اند نه، به امر خود ملكه كشت. وقتی كه كشته شد، ملكه برای اینكه از خودش دفاع كرده باشد كه او قصد سوء به من داشت و فردا نگویند كه او عاشقش را بی جهت كشته، دستور داد كه جنازه ی او را دم دروازه به دار كردند برای اینكه به مردم بگویند این قصد سوء داشت كه كشته شد، و مردم نگویند كه با همدیگر قرار محرمانه ای داشتند.

رستم فرخزاد از خراسان به قصد حمله به دربار ساسانی و كشتن سرداری كه پدرش را كشته بود حركت كرد. در همین گیرودارها بود كه حمله ی اعراب مسلمان شروع شد. تازه رستم فرخزادِ پدركشته ای كه پدركشتگی اش هم به واسطه ی یك عامل جنسی بوده، مأمور شد برود از این سلطنت دفاع كند.

خود اینها نوشته اند كه اول آمد به مدائن و عده ی زیادی را كشت، [بعد به جنگ اعراب رفت ] و نوشته اند اگر لشگر مدائن با همین رستم كه از خراسان حركت كرده بود همفكر و همعقیده بود و با همدیگر به جنگ اعراب می رفتند، شاید جلو اعراب را می گرفتند، ولی یك جریان عشقی سبب شد كه باز ایرانیها از نظر نیروی نظامی ضعیف تر بشوند.

ما نظیر این قضایا را در تاریخ، زیاد می توانیم پیدا كنیم. وقتی كه ما قائل به این موضوع نشدیم كه «همه چیز را عامل اقتصادی می چرخاند و شكل اقتصادی اجتماع كه تغییر بكند همه چیز تغییر می كند» این [مشكل كه این گونه قضایا را چگونه می توان توجیه كرد] از میان می رود. و [همین طور است ] وقتی كه ما برای عقیده و ایمان اصالت قائل شدیم؛ یعنی گفتیم بشر در عین حال یك موجود عقیده ای و یك موجود ایده ای است و به خاطر عقیده و ایمانش در همه ی شئون اجتماعی خود تصرف می كند، پا روی جاه می گذارد، پا روی مال و ثروت می گذارد، كه قرآن نقل می كند: وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ [2].

بنابراین نمی شود به این استدلال قانع شد كه چون زیربنای اجتماع روابط
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 369
اقتصادی است و روابط اقتصادی جبراً متغیر است و جبراً همه چیز باید تغییر كند، پس همه چیز حتماً تغییر می كند.
[1] در ناسخ این جور می نویسد ولی در این كتاب این جهتش را جور دیگر نوشته. گویا حرف ناسخ درست است، چون عین عبارت را نوشته است.
[2] حشر/9
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است