الآن حكایتی یادم آمد: من در سنین چهارده پانزده سالگی بودم كه مقدمات كمی از
عربی خوانده بودم. بعد از واقعه ی معروف خراسان بود و حوزه ی علمیه ی مشهد بكلی از
بین رفته بود و هركس آن وضع را می دید می گفت دیگر اساساً از روحانیت خبری
نخواهد بود. جریانی پیش آمده بود كه احتیاج به نویسندگی داشت. از من دعوت
كرده بودند. مقاله ای را نوشتم. مردی بود كه در آن محل ریاست مهمی داشت. وقتی
آن مقاله را دید، یك نگاهی به سر و وضع من انداخت. حیفش آمد، دید كه من هنوز
پابند عالم آخوندی هستم. شرحی گفت، نصیحت كرد كه دیگر گذشت آن موقعی كه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 192
مردم به نجف یا قم می رفتند و به مقامات عالیه می رسیدند، آن دوره از بین رفت،
حضرت امیر فرموده است بچه تان را مطابق زمان تربیت كنید. و بعد گفت: آیا
دیگران كه پشت این میزها نشسته اند شش تا انگشت دارند؟ و حرفهایی زد كه من
آن فكرها را از مغزم بیرون كنم. البته من به حرف او گوش نكردم. بعد به قم رفتم و
مدت اقامتم در قم پانزده سال طول كشید. بعد كه به تهران آمدم، اولین اثر علمی كه
منتشر كردم كتاب
اصول فلسفه بود. آن شخص هم بعد به نمایندگی مجلس رسید و
مردی باهوش و چیز فهم بود و در سنین جوانی احوال خوبی نداشت ولی بعد تغییر
حالی در او پیدا شد. تقریباً در حدود هجده سال از آن قضیه گذشته بود كه
اصول فلسفه منتشر شد و یك نسخه از آن به دستش رسید، و او یادش رفته بود كه
قبلاً مرا نصیحت كرده بود كه دنبال این حرفها نرو. بعد شنیدم كه هرجا نشسته بود به
یك طرز مبالغه آمیزی تعریف كرده بود. حتی یك بار در حضور خودم گفت كه شما
چنینید، چنانید. همان جا در دلم خطور كرد كه تو همان كسی هستی كه در هجده
سال پیش مرا نصیحت می كردی كه دنبال این حرفها نرو. من اگر آن موقع حرف تو
را گوش می كردم الآن یك میرزا بنویسی پشت میز اداره ای بودم، در حالی كه تو
الآن اینقدر تعریف می كنی.
غرض این جهت است كه برخی جمله ها به ذائقه ها شیرین می آید و مانند برق
رواج پیدا می كند. اصلاً همان طوری كه بعضی ها به وسایل مختلف برایشان
پیشامدهای خوبی بروز می كند و بعضی ها هم بدشانس و بدبخت می باشند، اگر
ملاحظه كرده باشید جمله ها هم این طور است. بعضی جمله ها یك جملات
خوش شانسی هستند. این جملات بدون اینكه ارزش داشته باشند مثل برق در میان
مردم رواج پیدا می كنند و حال آنكه جمله هایی هست صد درجه از اینها با ارزش تر
و حسن شهرت پیدا نمی كنند. این جمله ی «لاتُؤَدِّبوا اَوْلادَكُمْ بِاَخْلاقِكُمْ» جزء جملات
خوش شانس دنیاست و شانس بیخودی پیدا كرده است. در مورد این جمله من
دیشب این طور عرض كردم: گو اینكه این جمله به این معنی و مفهومی كه امروزیها
استعمال می كنند غلط است ولی یك معنا و مفهوم صحیحی می تواند داشته باشد كه
غیر از چیزی است كه امروزیها از آن قصد می كنند، و فرقی گذاشتم میان آداب و
اخلاق كه آداب غیر از اخلاق است. آنوقت آداب را دوگونه ذكر كردیم: ممكن است
مقصود از آداب اموری باشد كه در واقع امروز به آنها فنون می گویند. علاوه بر
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 193
اخلاق، علاوه بر صفات خاص روحی، علاوه بر نظمی كه انسان باید به قوای روحی
خودش بدهد كه نامش اخلاق است، برای هركس لازم و واجب است كه یك
سلسله فنون را یاد بگیرد. البته آن هم اندازه ای دارد؛ یعنی فنی را باید بیاموزد كه از
آن فن یك اثر برای بشریت در جهت خیر برخیزد و ضمناً زندگی او را هم اداره كند.
در فنون است كه انسان باید تابع زمان باشد. اگر لاتُؤَدِّبوا اَوْلادَكُمْ بِآدابِكُمْ بگوییم،
درست است یا لاتُؤَدِّبوا اَوْلادَكُمْ بِفُنونِكُمْ حرف درستی است چون زندگی متغیر
است، انسان نباید در این جور چیزها جمود به خرج بدهد و همیشه بخواهد به
اولادش آن فنی را بیاموزد كه خودش داشته است در صورتی كه ممكن است همان
فن به شكل بهتر و كاملتر در زمان جدید پدید آمده باشد.