در
نهج البلاغه است: شخصی آمد به علی علیه السلام اعتراض كرد كه چرا شما محاسنتان را
رنگ نمی زنید؟ مگر پیغمبر دستور نداد كه غَیِّرُوا الشَّیْبَ موی سفید را رنگ كنید؟
فرمود: چرا. عرض كرد: شما چرا این كار را نمی كنید؟ فرمود: این دستور، خودش
اصالت ندارد. این دستور برای منظوری بوده كه در آن زمان بود ولی حالا دیگر
نیست. آن منظور این بود: در آن زمان عدد مسلمین كم بود. در میان سربازان
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 163
اسلامی كه در جنگها شركت می كردند، پیر زیاد بود و ریش تمامشان سفید بود.
دشمن كه از دور اینها را مشاهده می كرد، می دید یك مشت ریش سفید در میان
سپاه اسلام است، روحیه اش قوی می شد و در جنگ قوّت قلب نقش اول را دارد.
پیغمبر دید اگر اینها با ریشهای سفید در میادین جنگ بیایند، اول بار كه چشم
دشمن به اینها می افتد روحیه شان قوی می شود. لذا فرمود: ریشها را رنگ ببندید كه
دشمن به پیری شما پی نبرد. این حاجتی بود مال آن روز. امروز دیگر این حاجت
وجود ندارد و در این جهت هركسی آزاد است.
حالا اینجا یك روح است كه این روح باید در تمام زمانها ثابت باشد و آن این
است كه نباید كاری كرد كه روحیه ی دشمن قوی بشود، چه در جنگ و چه در غیر
جنگ. لهذا ما مسلمانها باید نقایص خودمان را مرتفع كنیم. نباید طوری رفتار كرد
كه غیر مسلمان، مسلمانها را ضعیف و ناتوان تلقی كند. این اصل ثابت، در یك زمان
وقتی بخواهد اجرا بشود شكل اجرایی اش این است كه پیرمردها ریشها را رنگ
بزنند، اما این شكل در تمام زمانها ثابت نمی ماند. این معنای تفقّه در دین و معنای
بصیرت در دین است.
از خصوصیات اسلام است كه اموری را كه به حسب احتیاج زمان تغییر می كند
یعنی حاجتهای متغیر را متصل كرده به حاجتهای ثابت؛ یعنی هر حاجت متغیری
را بسته است به یك حاجت ثابت. فقط مجتهد و متفقّه می خواهد كه این ارتباط
را كشف كند و آنگاه دستور اسلام را بیان نماید. این همان قوّه ی محركه ی اسلام
است.