در
کتابخانه
بازدید : 519884تاریخ درج : 1391/03/21
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
مقدمه: اسلام و مقتضیات زمان
Collapse اسلام و نیازهای زمان (1) اسلام و نیازهای زمان (1)
Expand علت تغییر مقتضیات زمانهاعلت تغییر مقتضیات زمانها
Expand دو نوع تغییر در زمان دو نوع تغییر در زمان
Expand جامعه ی در حال رشدجامعه ی در حال رشد
Expand افراط و تفریطهاافراط و تفریطها
Expand راه میانه راه میانه
Collapse عقل و راه اعتدال عقل و راه اعتدال
Expand خوارج خوارج
Expand عوامل تصفیه تفكر اسلامی عوامل تصفیه تفكر اسلامی
Expand اخباریگری اخباریگری
Expand مشروطیّت مشروطیّت
Expand شئون پیامبر صلی الله علیه و آله: رسالت، قضاوت، حكومت شئون پیامبر صلی الله علیه و آله: رسالت، قضاوت، حكومت
Expand مقتضیات زمان (1) مقتضیات زمان (1)
Expand مقتضیات زمان (2) مقتضیات زمان (2)
Expand تغییرات زمان در تاریخ اسلام تغییرات زمان در تاریخ اسلام
Expand اجتهاد و تفقّه در دین اجتهاد و تفقّه در دین
Expand قاعده ی ملازمه قاعده ی ملازمه
Expand علی علیه السلام شخصیت همیشه تابان علی علیه السلام شخصیت همیشه تابان
Expand نسبیّت آداب نسبیّت آداب
Expand عبادت و پرستش، نیاز ثابت انسان عبادت و پرستش، نیاز ثابت انسان
Expand نظریه ی نسبیّت عدالت نظریه ی نسبیّت عدالت
Expand ردّ نظریه ی نسبیّت عدالت ردّ نظریه ی نسبیّت عدالت
Expand بررسی نظریه ی نسبیّت اخلاق بررسی نظریه ی نسبیّت اخلاق
Expand مسئله ی نسخ و خاتمیت مسئله ی نسخ و خاتمیت
Expand خاتمیت خاتمیت
Expand وجدان و مسئله ی نسبیت اخلاق وجدان و مسئله ی نسبیت اخلاق
Expand جبر زمان و مسئله ی عدالت جبر زمان و مسئله ی عدالت
Expand اسلام و نیازهای زمان (2) اسلام و نیازهای زمان (2)
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
مثالی كه برای تصرفات جاهلانه عرض می كنم مربوط به اعصار اولیه ی اسلام است و آن چیزی است كه به نام قیاس ابوحنیفه معروف است. اهل تسنن در مسائل فقهی یعنی همه ی مسائلی كه امروز ما در آن مسائل از علما تقلید می كنیم، به یك عده علمای زمان خودشان مراجعه می كردند كه البته عده ی آنها زیاد است. مثلاً سفیان ثوری یكی از آنهاست، حسن بصری یكی از آنهاست، كه بسیاری از اینها و بلكه اكثرشان غیرعرب بودند لكن به خاطر اینكه مراتب علمی را طی كرده بودند و از دیگران حوزه ی درس بارونق تری داشتند و از طرفی اسلام این فكر را در مغز مردم
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 79
رسوخ داده بود كه ملیتها و نژادها بر یكدیگر رجحان ندارند بلكه برتری به تقوا و عمل و كوشش است، مردم به آنها مراجعه می كردند. خیلی از افراد بودند كه ممكن بود در سابق غلام بودند و بعد آزاد شدند ولی چون عالم بودند، حوزه ی درسی تشكیل می دادند و سایرین برای استفاده به آنان مراجعه می كردند. در تاریخ خواندم كه یك وقتی مردم مصر از عمر بن عبد العزیز سه نفر فقیه و ملاّ خواستند. او سه نفر را فرستاد كه دونفرشان از غلامهای آزادشده بودند و یك نفرشان عرب بود. یكی از اهالی به خلیفه اعتراض كرد كه تو چرا هر سه نفر آنها را عرب اختیار نكردی و لااقل می خواستی دو نفر عرب انتخاب كنی. گفت: تقصیر من نیست، می خواستند عربها هم به اندازه ی موالی سواد پیدا كنند تا من از آنها بفرستم.

كم كم عده ی اینها زیاد شد. همین طبری صاحب تاریخ و تفسیر، یكی از فقهای بزرگ زمان خودش بوده است كه زیاد هم مقلد داشته است. مقلدین هریك از این علما اهمیت نمی دادند كه تقلید از میّت بكنند یا از زنده، و بسیارشان هم تقلید از میّت می كردند به این معنی كه وقتی از او سؤال می كردند تو از چه كسی تقلید می كنی، می گفت مثلاً از سفیان ثوری یا از طبری یا از ابوحنیفه، در صورتی كه فاصله میان زمان او و زمان آن امام و پیشوا و مجتهد سیصد چهارصد سال بود.

در قرن هفتم هجری در مصر در زمان یكی از پادشاهان این كشور به نام الملك الظاهر كه اسمش بَیبَرس بود، این فكر به وجود آمد كه این همه رشته های زیاد فقهی اسباب سرگیجه است و پیروی كردن از علما منحصر بشود به چهار نفر علمای وقت. نشستند و تصمیم گرفتند كه پیروی از هر عالمی ممنوع بشود مگر از چهار نفر. آن چهار نفر هم عبارتند از: ابوحنیفه، شافعی، احمد بن حنبل و مالك بن انس، كه از این چهار نفر دونفرشان عربند و دو نفرشان ایرانی. ابوحنیفه ایرانی است كه در عراق یعنی در كوفه بوده است. غرض این جهت است كه از آن زمان به بعد ائمه ی اهل تسنن منحصر شدند به چهار نفر و اگر احیاناً مجتهدی پیدا می شد می بایست در حدود فتوای این چهار نفر اظهار نظر كند نه برخلاف فتوای آنها، یعنی فتوای آنها را باید سند قرار بدهد. بدین ترتیب باب اجتهاد در میان اهل تسنن بسته شد.

این چهار نفر چهار مسلك مختلف دارند؛ یعنی طرز تفكرشان در استنباط احكام، مختلف است. ابوحنیفه به اصطلاح طرز تفكرش عقلانی است ولی در حد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 80
افراط، یعنی در فقه خودش بیشتر روی استدلال فتوا می دهد به طوری كه اخبار و احادیثی كه به آن استناد می كند خیلی كم است. او به حدیث از این نظر خوشبین نبود كه معتقد بود احادیث صحیح كم است. به احادیثی كه نقل می كردند، بدبین بود.

اگر حدیث معتبری پیدا می كرد البته به آن عمل می كرد. قهراً چون به حدیث خوشبین نبود، در مدارك احكام گیر می كرد و ناچار به استدلالهای ذهنی می پرداخت، یعنی با قیاسهایی احكام را استنباط می كرد. این است كه مسلك ابوحنیفه قیاس بود و مركز او در عراق و كوفه بود.

معاصر او مالك بن انس است كه مركزش مدینه بود. مالك برخلاف ابوحنیفه به قیاس خوشبین نبود. در تمام عمرش دو بار به قیاس فتوا داده بود و وقتی كه خواست از دنیا برود، دیدند مضطرب است. وقتی علت را سؤال كردند، گفت: برای اینكه دو بار به قیاس فتوا داده ام. او برعكس بیشتر به حدیث اعتماد می كرد و اگر جایی حدیث نبود، به سیره ی صحابه ی پیغمبر و اگر صحابه نبودند، به سیره ی تابعین یعنی شاگردان صحابه ی پیغمبر اعتماد می كرد. كتابی هم در حدیث نوشته است به نام اَلْمُوَطَّأ در قرن دوم هجری. این هر دو نفر معاصر امام صادق هستند. مالك رسماً در مدینه بود. حضرت صادق هم در مدینه بود و مالك زیاد خدمت حضرت می رسید و بسیار برای حضرت احترام قائل بود و این را اهل تسنن نقل كرده اند كه مالك گفت:

من فاضلتر از جعفر بن محمّد، متقی تر از جعفر بن محمّد، شریفتر از جعفر بن محمّد كسی را ندیده ام. همچنین این را، هم اهل تسنن و هم اهل تشیع نقل كرده اند كه مالك می گوید: من گاهی به خدمت جعفر بن محمّد می رفتم و او مسندی داشت.

اصرار می كرد و مرا روی آن مسند می نشاند و به من محبت می نمود. من از این عمل بسیار خوشحال می شدم.

حدیث معروفی است كه زیاد شنیده اید، مالك می گوید: من یك بار در خدمت امام به سوی مكه می رفتم. رسیدیم به مسجد شجره و از آنجا محرم شدیم. وقتی كه امام خواست لبیك بگوید و محرم بشود من به چهره ی او نگاه كردم دیدم رنگ از صورت مباركش پریده، می خواهد بگوید ولی مثل اینكه صدا در گلویش می شكند.

آنقدر خوف بر او مستولی شده كه نزدیك است از مركب به زمین بیفتد. من رفتم جلو. فهمیدم از خوف خداست، عرض كردم: آقا! بالاخره تكلیف است، باید بگویی. گفت: چه می گویی؟ ! معنای لبیك این است كه خدایا من همان بنده ای
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 81
هستم كه دعوت تو را اجابت كرده ام. اگر در جوابم گفته شود «لا لبیك» من چه بكنم؟ .

و اما ابوحنیفه در عراق بود. او هم شاگرد حضرت صادق بوده است.

یكی دیگر از ائمه، شافعی است. شافعی حد وسط است. او یك دوره متأخرتر است. شافعی شاگردِ شاگرد ابوحنیفه و ظاهراً شاگرد ابویوسف است. مدتی در عراق شاگردی او را كرد، فقه ابوحنیفه را آموخت. بعد مدتی نزد مالك درس خواند.

شافعی حد وسط بین ایندوست؛ یعنی نه به اندازه ی ابوحنیفه قیاس می كند و نه مثل مالك با قیاس مخالف است، یك حالت بینابینی دارد. بعد شافعی به مصر رفت.

مردم مصر به فتوای او عمل می كردند و از همان زمان مردم مصر شافعی مذهب شدند.

یكی دیگر از ائمه، احمد بن حنبل است. او یك دوره عقب تر است. زمانش تقریباً با زمان حضرت هادی معاصر است. او كتابی نوشته است به نام مُسند كه چاپ شده است. وهابیها از او پیروی می كنند. احمد بن حنبل بیشتر از مالك با قیاس و استدلال ذهنی مخالف است. فقه او به اصطلاح خیلی جامد است و بسیار مرد متعصبی بوده است و بسیار بااستقامت. مدتی او را در زندان انداختند با افراد زیادی كه داشت و آنها را شلاق می زدند به خاطر عقیده ای كه داشتند، یعنی مخلوق نبودن قرآن. آنها از عقیده ی خود برنگشتند. بعد كه حكومت عوض شد، احمد بن حنبل خیلی با عظمت بیرون آمد و فوق العاده در میان مردم محبوبیت پیدا كرد، به طوری كه نوشته اند در تشییع جنازه ی او هشتصدهزار نفر شركت داشتند. اتفاقاً ابوحنیفه هم در زندان خلفا مرد.

این را بدانید، ما از این جهت كه شیعه هستیم نباید این را اغماض بكنیم، خیال نكنیم اینها ملعبه ی دست خلفا بودند و هرچه خلفا می گفتند عمل می كردند.

این جورها نیست. در راه خودشان تصلّب داشتند. از همین ابوحنیفه در زندان می خواستند كه فتوا بدهد خلافت بنی العباس خلافت شرعی است و او نمی داد، می گفت: مردم قبل از اینها با بنی الحسن بیعت كرده اند و چون بیعت آنها بیعت صحیح بوده است لذا بیعت با بنی العباس غلط است. شلاقها در زندان خورد و حاضر نشد فتوا بدهد. مالك بن انس هم همین طور. او هم به زندان رفت و شلاقها خورد و دست از فتوای خودش [علیه ] خلفا برنداشت. اینها جزء مفاخر اسلام است و بدانید
مجموعه آثار شهید مطهری . ج21، ص: 82
اسلام افرادی را كه تربیت كرد این جور تربیت نكرد كه ملعبه ی دست خلفای وقت باشند.

فقه احمد بن حنبل بسیار جامد است. او اساساً برای عقل حقی قائل نیست. در مقابل، مكتب ابوحنیفه مكتبی است كه برای عقل به حد افراط حجّیت قائل است، یعنی به حدی كه خود عقل هم واقعاً آن حد را برای خودش قائل نیست و عمده این است كه به حدیث خیلی كم اعتماد دارد. قیاسهای ابوحنیفه به اصطلاح یك نوع آزادی اظهارنظر در مسائل دینی می داد، از قبیل همین دخل و تصرف های بیجا كه دیشب عرض كردم.

قصه ای برای او نقل می كنند. احمد امین مصری در كتاب ضُحَی الاسلام نقل كرده است كه: روزی ابوحنیفه به دكان سلمانی رفته بود كه محاسنش را اصلاح كند.

موقعی بود كه محاسنش جوگندمی شده بود، یعنی موی سیاه و سفید داشت. خوب، همه ی افراد خصوصاً اگر زن جوانی هم داشته باشند، دلشان نمی خواهد كه موی سفید در صورتشان باشد. به سلمانی گفت: موهای سفیدم را بچین، به این فكر كه اگر موی سفید را از ریشه بچینند اساساً دیگر در نمی آید. سلمانی گفت: اگر بكَنی بیشتر در می آید. گفت: پس موهای سیاه را بكَن. این همان قیاس است.

مكتب ابوحنیفه یك مكتب قیاسی بود و این قیاس اجازه می داد كه یك نوع دخل و تصرف های بیجا در دین بشود كه اگر این دخل و تصرف ها ادامه پیدا می كرد ضربه ی بزرگی برای دین بود.

آنهایی كه مخالفت با قیاس كردند تنها ائمه ی ما نبودند. مالك هم مخالف بود، شافعی هم با افراط ابوحنیفه مخالف بود، احمد بن حنبل كه اصلاً با عقل مخالف بود و می گفت عقل حق اظهار نظر در مسائل دینی را ندارد. حالا اگر كسی این مكاتب بزرگ فقهی اهل تسنن را بشناسد كه راه و روش ابوحنیفه چه بوده، راه و روش سایرین چه بوده، و آنوقت رجوع كند به آنچه ائمه گفته اند كه آیا ائمه ی ما راه ابوحنیفه را تثبیت می كردند یا راه سایرین را یا هیچ كدام را، و اگر هیچ كدام پس چه راهی را تأیید می كردند، می بیند آنها راه دیگری باز كرده اندكه راستی از مفاخر عالم اسلام است.
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است