در مشهد یك كسی بوده به نام ادیب نیشابوری. بعد از او كس دیگری به نام ادیب
ثانی بوده كه الآن هم هست. این دومی را من خیلی دیده ام و واقعا هم آدم خوبی
است، یعنی خیلی خوبیها دارد و مرد با ایمانی است. ولی این دو نفر، هم آن ادیب و
هم این ادیب، كوششی داشتند بر ضد ریاكاران، یعنی اعمالی بر ضد ریاكاران انجام
می دادند. ریاكاران تظاهر می كنند به عبادت و عبادت نمی كنند، اینها بعكس تظاهر
می كردند به اینكه ما عبادت نمی كنیم ولی در سرّ السّر عبادت می كردند. مثلاً هیچ
وقت كسی اینها را ندیده بود كه به زیارت حضرت رضا بروند، ولی گاهی دیده شده
بود كه اینها به زیارت رفته اند. البته این یك مقداری هم عكس العمل ریاكاری
ریاكاران است. شعرایی مثل حافظ نیز كه در قسمتی از تعبیرات خود دم از رندی و
قلاّشی می زنند، یعنی همان تظاهر كردن بر ضد آنچه كه ریاكاران تظاهر می كنند.
اینها هم روششان یك چنین روشی است، ولی این هم تظاهر است.
یك كسی كه از شاگردان مرحوم ادیب اول بود- و خودش هم مرد ادیبی بود و
بعد، از معلمین بزرگ وزارت معارف آن وقت شد و مرد فاضلی بود- می گفت كه من
یك خدمتی در آستانه داشتم و شاگرد ادیب هم بودم و شاگردی بودم كه غالبا نزد او
بودم و حتی كارهایش را انجام می دادم، چای برایش درست می كردم،
سیگارهایش را به اصطلاح برایش می پیچیدم و از این كارها. یك وقتی هنگام
سحر آمده بودم در صحن و مشغول جاروب زدن بودم. یك وقت دیدم استاد
مجموعه آثار شهید مطهری . ج22، ص: 940
عبایش را به سرش كشیده كه هیچ كس او را نشناسد. از درِ صحن كه آمد، من
متوجهش شدم. از هیكل و راه رفتنش در آن تاریكی فهمیدم كه این استاد است.
تعجب كردم كه آخر این وقت شب كجا می خواهد برود؟ ! به عجله هم می رفت در
حالی كه عصایش را نیز به دست گرفته بود. او به اصطلاح خراسانیها خیلی غُراب
راه می رفت، ولی آن شب عصایش را برداشته بود و تند راه می رفت. یك وقت دیدم
آمد در صحن كهنه، مقابل پنجره كه رسید همان جا به حالت سجده افتاد روی زمین.
یك مدتی در حالت سجده بود، بعد دومرتبه عصایش را برداشت، عبایش را به
سرش كشید- كه هیچ كس صورتش را ندید- و رفت. اینها هم یك جور آدمهایی
بودند.