حال كه این مطلب دانسته شد، به فلسفه آن چیزی كه در اسلام روی آن زیاد تكیه
شده است خوب پی می بریم. دیدیم كه وقتی می خواهند انسان را به اخلاق حسنه-
یا به قول امروزیها به ارزشهای عالی انسانی- سوق دهند، او را به یك نوع
درون نگری متوجه می كنند كه خودت را، آن خود عقلانی را، آن حقیقت وجودی
خودت را با درون نگری كشف كن، آنگاه احساس می كنی كه شرافت خودت را
دریافته ای. وقتی انسان را به باطن ذاتش سوق می دهند، وقتی انسان خودش را
می بیند [شرافت و كرامت خویش را احساس می كند. ] این دیگر درس نمی خواهد،
از همین جا الهام می گیرد. یعنی احساس می كند كه پستی و دنائت با این جوهر
عالی سازگار نیست؛ قلب ماهیت كردن، دروغ گویی و نفاق با آن سازگار نیست،
فحشاء با آن سازگار نیست. این است كه انسان با نوعی معرفه النفس، با توجه به
نفس، الهامات اخلاقی را دریافت می كند. و این الهامات این طور نیست كه حتما
یك كسی درسی به گوش انسان گفته باشد، بلكه همان دركِ «خود» كافی است
برای این دستور كه انسان این كار را باید بكند و آن كار را نباید بكند. و این است
معنی:
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها. `فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها. `قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها. `وَ قَدْ خابَ مَنْ
دَسّاها [1].