در
کتابخانه
بازدید : 982063تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
جلد یازدهم
مقدمه
Expand انقلاب حقیقیانقلاب حقیقی
Expand فطرتفطرت
Expand فلسفه اخلاقفلسفه اخلاق
Expand عرفانعرفان
Collapse عشقعشق
Expand زنزن
Expand <span class="HFormat">فهرست ها</span>فهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
عشق عالی ترین موهبت زندگی است
1. درباره ی عشق گفته می شود كه عالی ترین موهبت زندگی است.

زندگی بدون عشق خالی از مسرت واقعی است، خاموش و مرده و بی نور است. وحشی بافقی می گوید:

هر آن دل را كه سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
ایمان نیز نوعی عشق است.
در این كه عشق بالاترین موهبت حیات است بحثی نیست.

چیزی كه هست از نظر روحیون، عشق منحصر به عشق جنسی نیست، عشق معنوی و الهی و همچنین عشق نفسانی ریشه ی مستقل دارد، و از نظر مادیین یك عشق بیشتر وجود ندارد و آن عشق جنسی است، عشقهای دیگر همه خیالی و لفظی است و به عقیده ی فروید تلطیف شده و تغییر مجرا داده ی عشق جنسی است. ویل دورانت نیز عشق معنوی را از ریشه ی جنسی می داند ولی مدعی است كه تغییر كیفیت داده است.
جلد یازدهم . ج11، ص: 417
در باب عشق چند مطلب است:
مشخصات عشق و ممیزات آن از محبت عادی
الف. مشخصات عشق و تفاوت آن با محبتهای عادی، از گرفتن مجامع قلب و منع خواب و خوراك و سوز و گداز و تأحّد و توحّد روح و هشیاری و جنبه ی شخصی او.
ارزش ذاتی عشق قطع نظر از آثار
ب. عشق از نظر موضوعی و فی نفسه و این كه عالی ترین موهبت حیات است، مبارزه با عشق مبارزه با عمق حیات و طرفداری از موت و جمود است.
عشق از نظر آثار مفید
ج. عشق از نظر مقدّمی و وسیله ای، یعنی آثار مفیدی كه عشق در تهذیب و تكمیل روح دارد، یعنی عشق از آن نظر كه مقدمه ی تكمیل جنبه ی اخلاقی و جنبه های اجتماعی انسان است.
حقیقت و ماهیت عشق
د. حقیقت و ماهیت عشق. آیا عشق مساوی هستی است؟ آیا در همه ی موجودات ساری است؟ این قسمت در حكمت الهی بحث شده است.
تقسیمات عشق
هـ. تقسیمات عشق. آیا عشق اقسامی دارد: حقیقی و مجازی، جسمانی و نفسانی، و جنسی و مادری و غیره یا عشق جز جاذبه ی جنسی نیست؟
آیا مذهب مطلقاً دشمن عشق است؟ آیا عشق از آن نظر كه ضد عقل است مذموم است؟
و. آیا راست است كه مذاهب، عشق را (مخصوصاً عشق جنسی را) خبیث می دانند؟ آیا اسلام عشق جنسی را مطلقاً خبیث می داند، یا نسبت به همسر تقدیس كرده و تدابیری برای پرورش آن فراهم كرده است؟ آیا عشق از آن جهت كه دشمن عقل است مذموم است یا نه؟ نظر عرفا در این باب.
آیا عفت و تقوا به پرورش عشق كمك می كنند یا آن را می كشند؟
ز. آیا عشق در زمینه ی آزادی جنسی، بیشتر پرورش می یابد و یا فاصله و حریم زن و مرد بیشتر الهام دهنده ی عشق است؟ بهانه ی بزرگی كه برای برداشتن قیود اخلاقی جنسی از طرف امثال راسل ایراد شده و آن را دلیلی برای اخلاق نوینی در زمینه ی امور جنسی قرار داده اند
آیا احترام عشق باید تا آن حد باشد كه حتی عشق زوجین را از میان ببرد و خانواده را محكوم كند؟
این است كه عفت و تقوا كُشنده ی عالی ترین موهبت زندگی و مسرت بخش ترین جنبه های زندگی است؛ به بهانه ی عفت، عشق
جلد یازدهم . ج11، ص: 418
محكوم شده است؛ و اخلاق جنسی باید بر اساسی قرار گیرد كه عشق به هر حال مقدس و محترم باشد؛ زوجین عشق یكدیگر را در هر مورد، اجتماع نیز عشق افراد را محترم بشمارد و به بهانه ی اخلاق آن را محكوم نكند.
احترام عشق در غرب از نظر وصال و لذت آمیزش است و از نظر شرق به واسطه ی خود عشق و شكوهی است كه به شخصیت می دهد
2. عشق، هم از نظر غربی و هم از نظر شرقی مقدس و محترم شمرده شده است. در ادبیات ما مقام عشق از مقام عقل و از هر مقام دیگر بالاتر شمرده شده است. ولی فرقی میان دو نوع احترام دیده می شود: در مغرب، لااقل در میان طرفداران اخلاق نو جنسی، احترام عشقْ احترام وصال بلكه احترام غریزه ی جنسی و در واقع احترام فعالیتهای فیزیولوژیك اعضای تناسلی است [1]، مراتب شدت و قوّت عشق بستگی زیادی دارد به درجه ی فعالیتهای فیزیولوژیك این اعضا.

اما از نظر شرقیها و خصوصاً شرق اسلامی، خود عشق از جنبه ی حالت نفسانی و شكوهی كه به روح و شخصیت می دهد و از نظر سایر آثاری كه در روح ایجاد می كند از قبیل الهام بخشی كه:

بلبل از فیض گل آموخت سخن و رنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
و از نظر كیمیا اثری و قلب ماهیت كردن كه:

از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود [2]
و بالاخره از نظر بالا بردن شخصیت و شكوه و عظمتی كه به روح می دهد و از نظر آزادی بخشی عشق مورد تقدیس واقع شده است.

شرقی لذت عشق و غایت عشق را در وصال معشوق نمی داند، عشق را مقدمه ای برای وصالی كه همه ی ارزشها در وصال است نمی داند،
جلد یازدهم . ج11، ص: 419
بلكه عشق را فی حد ذاته مطلوب می داند و اگر هم آن را مقدمه می شمارد، مقدمه ی امری عالی تر از معشوق ظاهری و جسمانی می شمارد. ولی غربی عشق و وصال را ملازم یكدیگر می شمارد.

برای یك نفر غربی عشقی كه در آن وصال نیست عین بدبختی است.

احترام عشق در مغرب جنبه ی حیوانی و حداكثر جنبه ی اجتماعی دارد، یعنی عشق انسان مقدمه ی عمل حیوانی و یا زندگی بهتر اجتماعی است ولی در شرق جنبه ی انسانی و مافوق حیوانی و اجتماعی دارد.
آیا وصال و ازدواج مدفن عشق است؟
3. آیا وصال و ازدواج مدفن عشق است؟ در اینجا چند نظر می توان داد:
سه فرضیه در این باب:
الف. وصال مطلقاً، اعم از ازدواج و غیره مدفن عشق است.

فرضیه ی تلازم عشق و فراق
عشق در صورتی قابل دوام است كه هیچ گونه وصالی در كار نباشد.

عشق مشروط به فراق است.
فرضیه ی تلازم عشق و بیگانگی
نظر دوم اینكه مطلق وصال مدفن عشق نیست، وصال رسمی و محدود كننده یعنی ازدواج مدفن عشق است.
فرضیه ی عدم منافات عشق و وصال
نظر سوم اینكه وصال مطلقاً [با عشق ] منافاتی ندارد.
در این كه در ازدواج نوعی یگانگی و وحدت و صفا پیدا می شود بحثی نیست، حتی امثال راسل هم آن را قبول دارند.
دو نوع عشق:

عشقی كه شور جنسی است و عشقی كه صمیمیت دو روح است
هرچند عشق به معنی شور در ازدواج قابل دوام نیست، اما عشق به معنی صمیمیت و یگانگی و فداكاری عجیب به معنی این كه فراق و مردن هر یك دیگری را تا نزدیك به مرگ می كشاند، قطعاً در ازدواجهای شرعی و اسلامی هست.
ازدواج مدفن شور جنسی است و مبدأ صمیمیت دو روح
ازدواج مدفن هوسهای آنی و زودگذر و مدفن شور جنسی است ولی مولد و زادگاه صمیمیتهای عمیق است.

در اسلام كوشش شده است كه محیطهای خانوادگی محیط این گونه عشق باشد. (آیا صمیمیت دو روح مخصوص یك مرد و یك زن است یا نه؟ )
اخلاق نو جنسی كشنده ی هر دو نوع عشق است، فقط موجد كینه و انتقام و جنگ اعصاب است
اما اگر بنای ازدواج نباشد، معاشرتهای موقت و آزاد باشد، اگر اجتماع آزادی مطلق بدهد، نه عشق به معنی شور مخصوص كه مولود فراق است پیدا می شود و نه عشق به معنی اتحاد
جلد یازدهم . ج11، ص: 420
و صمیمیت دو روح پیدا می شود. بلی، در اخلاق نو جنسی نیز ممكن است شخص به معشوق خود نرسد و شورش باقی بماند، ولی چون علت عدم موفقیت عاشقْ قداست و پاكدامنی معشوق نیست، بلكه تصاحب یك خورنده ی دیگر است، اثر این گونه عشقها كینه و عقده ها و جنگ اعصاب ها و خونریزیهاست.
در جهانی كه اسلام بنا می كند دو نوع عشق رشد می كند
در جهان اسلام چون از طرفی محیط احتجاب و فاصله میان زن و مرد است، عشقهای فراقی زیاد پیدا می شود، تازیانه ی فراق معشوق روح عاشق را حساس بارآورده است، لهذا ادبیات عشقی در میان ما زیاد است. از طرف دیگر چون ازدواج را مقدس شمرده است، تدابیری برای محكم شدن پیوند زناشویی به كار برده شده است از قبیل حرمت استمتاع جنسی در غیر محیط خانوادگی و از قبیل ایجاب نفقه و مهر بر مرد، تثبیت حكومت مرد بر زن در اجتماع منزلی، شركت عملی زن در تمام دارایی مرد و امثال اینها، [در نتیجه ] نوع دوم عشق یعنی صمیمیت و یگانگی دو روح معاشر به طوری كه فراقْ آنها را تا سرحد مرگ می برد، به وجود آورده است.
چقدر فراوان دیده ایم مردانی را كه در موت همسر مهربانشان پیر و شكسته شده اند و حاضر به ازدواج جدیدی نشده اند، و چقدر دیده ایم زنانی كه در فراق شوهر عزیز خود سالها گریه كرده اند و حاضر به ازدواج با كسان دیگر كه از لحاظ جسمی جوانتر و بهتر بوده اند نشده اند.
به هر حال دو نوع عشق و علاقه ی مفرط میان زن و مرد [3]می تواند وجود داشته باشد: یك نوع به صورت صمیمیت و یگانگی دو روح معاشر، نوع دیگر به صورت پرواز و كشش و جذب و انجذاب دو روح متباعد و مفارق از یكدیگر. اولی بیشتر جنبه ی نفسانی و روحی دارد و دومی جنبه ی جسمانی و جنسی، و گاهی ممكن است در شقّ
جلد یازدهم . ج11، ص: 421
دوم دو روح صمیمی از یكدیگر [دور] بوده باشند و به درد فراق مبتلا باشند. محیط اسلامی محیطی است كه هر دو نوع عشق را در خود پرورش می دهد.
اخلاق نو جنسی كشنده ی هر دو نوع عشق است
اما محیطهای جدیدی كه اخلاق نو جنسی به وجود می آورد، قاتل و كشنده ی هر دو نوع عشق است: از طرفی رفع قید و محدودیت ها زمینه ای برای سوز و گداز ایجاد نمی كند، یعنی عشقِ حاصل از دوری و مفارقت و دست نارسی به محبوب به واسطه ی مانع معنوی (نه تصاحب دیگری) را كه زمینه به دست قوه ی خیال می دهد و الهام دهنده ی زیبایی است از میان می برد، به جای آن هوسهای زودگذر و رقابتها و حسادتها و جنگ اعصاب می گذارد؛ و از آن طرف چون محیط اجتماع بزرگ را محیط التذاذ جنسی قرار می دهد و استمتاعات را مخصوص محیط خانوادگی نمی كند، زمینه ی عشق به معنی یگانگی دو روح معاشر را از بین می برد.
علت شیوع عشق به همجنس از نظر راسل
4. از گفتار راسل در زناشویی و اخلاق صفحه ی 21 برمی آید كه علت شیوع عشق مرد به مرد و ترك عشق به زن، شیوع اصل اطمینان به پدری و دیگر حسادت و غیرت در میان مردان بود، نمی خواستند زنان را وارد دنیای عشق كنند، زیرا چشم و گوششان باز می شد و دیگر بر اطمینان پدری خدشه وارد می آمد.
در ص 35 فصل پنجم تحت عنوان «عشق رمانتیك» می گوید:
تأثیر مسیحیت در تحقیر عشق و مطلق روابط جنسی
پیروزی مسیحیت و تهاجم اقوام وحشی، در روابط بین جنسین وضع خشونت باری ایجاد كرد كه حتی برای ملل باستانی از قرنها پیشتر نظیر نداشت. . . وحشیان و نودینان به هم پیوستند تا روابط جنسی را به منتهای حقارت تنزل دهند. . .

كلیسا با داشتن اخلاق ریاضت طلبانه درباره ی روابط جنسی هرگز نمی خواست كمترین حسنی برای عشق قائل شود و این كاری بود كه بعدها غیر مذهبیان (لائیكها) انجام دادند. . . كلیسا وراثت تمدن مدیترانه، ادراك وحدت مسیحیت و حقوق
جلد یازدهم . ج11، ص: 422
قانونی مسیحیت را به وجود آورد. غیر مذهبیان از طرف دیگر اساس حكومت دنیوی، اصول نجیب زادگی، شعر و عشقبازی را خلق كردند. آنان عشق رمانتیك را به وجود آوردند. . .
اصل اساسی در عشق رمانتیك (تغزل)
اصل اساسی عشق رمانتیك این است كه معشوق خود را بسیار گرانبها و به دست آوردنش را بسیار دشوار بدانیم. . . بهای زیادی كه برای زن قائل می شدند نتیجه ی روان شناسی اشكال تصرف وی بود. . .
ص 36:
روحیه ی فنای عاشق و پاكبازی و بی انتظاری او لفاظی محض نیست
ما امروزیها حتی در عالم تصور نمی توانیم روحیه ی آن شاعرانی را كه در اشعارشان از فنای خود سخن می راندند بی آنكه كوچكترین التفاتی از محبوب بخواهند، درك كنیم.
ص 39:
از نظر هنر خوب است زنان در دسترس نباشند
. . . پس از لحاظ هنر مایه ی تأسف است كه به آسانی به زنان بتوان دست یافت و خیلی بهتر است كه وصال زنان دشوار باشد بدون آنكه غیر ممكن گردد.
ص 40:
عشق رمانتیك در زمینه ای می شكفد كه موانعی برای وصال باشد، بعلاوه وصال غیر ممكن نباشد
اگر چنین موانعی (موانع اجتماعی) اصلاً وجود نداشته باشد و یا بالعكس آنقدر سخت باشد كه نتوان امیدی داشت، در هر دو حال از شكفتن عشق رمانتیك جلوگیری می شود. . .
موفقیتهای متوالی زمینه را برای تخیل از میان می برد
در جایی
جلد یازدهم . ج11، ص: 423
كه اخلاقیات كاملاً آزاد باشد، انسانی كه بالقوه ممكن است عشق شاعرانه ای داشته باشد عملاً بر اثر موفقیتهای متوالی به واسطه ی جاذبه ی شخصی خود، ندرتاً نیازی به توسل به عالی ترین تخیلات خود خواهد داشت. . . [4]
ص 40:
ارزش عشق و گرانبهایی او
در روابط زن و مردی كه یكدیگر را عاشقانه دوست می دارند و بالنتیجه تخیلات آنان و مهر شوق آمیزشان به هیجان می آید، چیز گرانبهایی وجود دارد كه غفلت از آن برای تمام بشریت بدبختی بزرگی است.
ص 60:
عشق از مهمترین عوامل زندگانی بشری است و به نظر من هر سیستم اجتماعی كه مانع رشد و نمو آن بشود ناقص است.
ص 60:
عشق مافوق رابطه ی جنسی است، وحدت و صمیمیت است. ر. ك:

صفحه ی 424
عشق را اگر با تمام مفهوم آن در نظر بگیریم تنها رابطه ی جنسی بین زن و مرد را نمی رساند، بلكه حاكی از رابطه ای است كه در آن احساسات حدّت زیادی پیدا كرده و علایق روحی و جسمی بین طرفین به وجود می آورد [5].
ص 61:

جلد یازدهم . ج11، ص: 424
امروز سه جریان غیر عقلانی در زندگی هست: دین، جنگ و عشق. اما عشق ضد عقل نیست [6]، چه یك مرد عاقل ممكن است از آن هم متمتع شود (همین مطلب درباره ی دین و جنگ هم صادق است) [7].
كار و رفاه اقتصادی نیز مانند مذهب و عقل دشمن عشق است
. . . معهذا در جهان نوین، عشق دشمنی بزرگتر از دین دارد و آن كار و رفاه اقتصادی است. . . البته دیوانگی است كه ترقی اجتماعی خود را بكلی فدای عشق كنیم. . . ولی این هم دیوانگی است كه عشق را كاملاً فدای شئون اجتماعی بكنیم (در اینجا راسل بر خلاف كارل ماركس از جنبه ی مادی دور می شود. ) و این شق اخیر در جوامعی كه كاملاً بر اساس مسابقه در راه پول مجهز شده است به كرّات رخ می دهد. برای نمونه زندگی بازرگان و صنعتگر امروز را بخصوص در آمریكا در نظر بگیرید.
ص 62:
عشق مافوق رابطه ی جنسی است. عشق را برودت و قساوت دیگران تیزتر می كند
عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است [8]و [9]. . . در بسیاری از افراد بشر ترس عمیقی از برودت مردم اطراف و از قساوتی كه از انبوه مردم پدید می آید، ریشه دوانده و عطش مفرطی به محبت [10]دارند، كه مردان آن را در لفاف خشونت و سختی و زنان در شرارت و تلخی نهان می كنند.
عشق یا وحدت دو موجود، شیرین ترین جنبه های زندگی است
ر
یك عشق پر عواطف و دو جانبه این قساوتها را دور می ریزد و از دو موجود،
جلد یازدهم . ج11، ص: 425
موجود نوی پدید می آورد. . .
آثار سوء محرومیت از عشق
كسانی كه هرگز از وحدت صمیمانه و عمیق و رفاقت پر شور یك عشق طرفینی بویی نبرده اند، در حقیقت شیرین ترین جنبه های زندگی را نچشیده اند و بی آنكه خود بدانند، محرومیت از آن عواطف، آنان را به سوی قساوت، حسادت و زورگویی سوق می دهد.
راسل ناچار است علاقه ی زوجیت را از نوع استخدام نشمارد. از این نظر فلسفه ی عشق راسل نیز مؤید گفته های ما در روابط تاریخی زن و مرد است
خواه نا خواه راسل اعتراف دارد كه عشق علاقه ای است غیر از غریزه ی جنسی. غریزه جنبه ی فردی و لذت جویی از موضوع لذت دارد، به موضوع لذت به چشم استخدام و ابزار كار می نگرد، همان طوری كه انسان به همه ی اشیاء مورد احتیاج خود می نگرد.
علقه ی زن و مرد به یكدیگر طبیعی است نه قراردادی
ولی همان طوری كه ما در ورقه های زن در اسلام و سخنرانیهای مسجد اتفاق و ورقه های خانواده و بالخصوص در ورقه های حكومت و قوامت مرد بر زن گفته ایم، نوع علاقه ی مرد و زن با علاقه ی شخص به اشیاء متفاوت است، نوعی میل به وحدت و اتحاد است، علاقه به ذات شخص مقابل است، از قبیل علاقه به فرزند است، لهذا به سرنوشت و سعادت او علاقه مند می شود و در راه او گذشت و فداكاری می كند. یك علقه ی طبیعی، اجتماع خانوادگی را به وجود می آورد نه یك علقه ی قراردادی آنچنان كه در اجتماع بزرگ هست. علیهذا حقیقت عشق خانوادگی كه راسل قبول می كند، همان است كه ما در نوع رابطه میان زن و مرد گفته ایم، چیز تازه ای نیست، همان است كه مولوی در اشعار معروف خود آن را مهر و رأفت نامیده است و از مختصات انسان شمرده است [11].
ص 64:
كاری كه منظور از آن فقط درآمد باشد نتایج مفیدی بار نخواهد آورد. برای چنین نتیجه ای باید كاری پیشه كرد كه در آن ایمان
جلد یازدهم . ج11، ص: 426
به یك فرد، به یك مرام یا به یك غایت نهفته باشد، و عشق نیز اگر منظور از آن فقط وصال محبوب باشد كمالی در شخصیت ما به وجود نخواهد آورد و كاملاً شبیه كاری است كه برای پول انجام می دهیم.
هدف عشق باید بالاتر از وصال و تمتع باشد، باید وحدت و یگانگی باشد (ر. ك:
پاورقی صفحه ی 418) برای وصول به این كمال باید وجود محبوب را چون وجود خود بدانیم و احساسات و نیات او را از آنِ خود بشماریم. به عبارت دیگر شخصیت عاشق و معشوق بدون آنكه خود توجه داشته باشند به طور غریزی بسط می یابد و شخصیت هر فرد، فرد دیگر را در بر می گیرد [12].
ص 64:
راسل اعتراف می كند كه كسانی كه تمام قیود اخلاقی را كنار گذاشته اند از عشق حقیقی بی بهره اند
كسانی هم كه افكار كهنه را پشت سر گذاشته اند در معرض خطر دیگری در مورد عشق به مفهوم عمیقی كه ما برای آن قائلیم قرار گرفته اند. اگر مردی هیچ گونه رادع اخلاقی در برابر خود نبیند یكباره تسلیم تمایلات جنسی شده و عشق را از كلیه ی احساسات جدی و عواطف عمیق جدا ساخته و حتی آن را با كینه همراه می سازد.
تناقص در گفته ی راسل از نظر طرفداری از آزادی و از اصول اخلاقی
راسل صریحاً اعتراف می كند كه عشق غیر از حدّت و شور و هیجان شدید تمایل جنسی است، و هم اعتراف دارد كه اگر رادع اخلاقی در كار نباشد، عشق به مفهوم حقیقی آن پرورش نمی یابد و جای آن را شهوت و حرارت جسمانی می گیرد. اما راسل نمی گوید
جلد یازدهم . ج11، ص: 427
این رادعهای اخلاقی چیست. او خودش ازدواج را مانع تمتعات از غیر نمی داند [13]. بعلاوه اخلاق را هماهنگی منافع خود با منافع دیگران می داند. علیهذا مقصودش از این اخلاق چیست؟
ص 65:
ایضاً اعتراف راسل به این كه عشق غایت خاص دارد و اخلاق خاصی را ایجاب می كند و هرج و مرج منافی عشق است
عشق برای خود، غایت و اصول اخلاقی خاصی دارد كه بدبختانه تعالیم مسیحیت از یك طرف و عناد علیه اصول اخلاق جنسی كه قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند از طرف دیگر [14]آنها را تحریف و واژگون می سازد.
اعتراف راسل به این كه تجارت شهوت قادر نیست غریزه ی جنسی را (از نظر عشق) فرو نشاند
تجارت شهوت كه عشق را به كنار زده است قادر نیست غریزه ی جنسی انسان را فرو نشاند. من البته نمی گویم كه روابط جنسی جز در صورت عشق مجاز نیست، چه در این صورت موانعی در برابر احتیاجات جنسی باید به وجود آورد كه خود مانع پیدایش عشق می شود. فقط منظورم این است كه اعمال جنسی بدون عشق ارزشی نداشته و تنها تجربه و تجسسی می تواند باشد كه هدفش عشق باشد.
ص 65:
عشق تمایل به آنارشی دارد
عشق نیرویی است كه تمایل به آنارشی دارد و اگر به حال خود رها شود، به حكم قانون یا رسوم جاری پایبند نمی شود [15].

جلد یازدهم . ج11، ص: 428
عشق عقل را محكوم و پند و اندرز را بی اثر می كند
با قبول این كه عشق تمایل به آنارشی دارد، آیا تنها پندها و اندرزهای اخلاقی قادر است آن را هدایت و رهبری كند؟ یكی از اصول ادبیات، بی اثر بودن پند و اندرز و نصایح عقلانی در زمینه ی عشق است. سعدی می گوید:

نیكخواهانم نصیحت می كنند
خشت بر دریا زدن بی حاصل است
ص 127:
عشق مرد و زن كانون اصلی عواطف انسانهاست
عشق مرد و زن عامل اصلی عواطف گوناگون انسانهاست.
ص 128:
ترس از عشق ترس از زندگی است
ترس از عشق كه منشأ این مصائب است، در واقع ترس از زندگی است و كسانی كه از زندگی می ترسند در واقع سه چهارم وجودشان مرده است.
5. ویل دورانت در لذات فلسفه فصل هفتم را به عشق اختصاص داده است. در بند اول این فصل (ص 117) تحت عنوان «چرا عشق می ورزیم؟ » می گوید:
گفته ی ویل دورانت كه عشق با اینكه از هر چیز دیگر جالب تر است، كمتر درباره اش بحث علمی شده
در سرتاسر زندگی انسان، به اجماع همه، عشق از همه چیز جالب تر است و تعجب اینجاست كه فقط عده ی كمی درباره ی ریشه و گسترش آن بحث كرده اند. . . چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره ی این امر عجیب (با این همه كه در ادبیات از آن یاد شده است) [16]و اصل طبیعی آن و علل تكامل و گسترش شگفت انگیز آن، از آمیزش ساده ی پروتوزوئا تا فداكاری دانته و
جلد یازدهم . ج11، ص: 429
خلسات پترارك و وفاداری هلوئیز به ابلارد.
ص 117:
آیا عشق موجد زیبایی است یا زیبایی موجد عشق؟
جوان از دیدن موهای مجعّد دختری كه بر طاق ابروانش می ریزد به خود می لرزد و یا از برخورد انگشتان او بر بازوان خود به خود می پیچد؛ برای زیباییِ دختر است و یا عشق در ایجاد زیبایی به همان اندازه دخیل است كه زیبایی در ایجاد عشق؟
اگر زیبایی خالق عشق باشد، مسئله جنبه ی بیرونی دارد و در صورت عكس، جنبه ی درونی دارد
این مطلب قابل بحث است كه آیا زیبایی خالق عشق است و یا عشق لااقل به همان اندازه خالق زیبایی است، عشق است كه زیبایی را خلق كرده است؟ هر كه هركس و هر چیز را دوست می دارد، آن چیز برای او زیباست. حیوانات جفت خود را دوست می دارند و در
نظرشان زیباست. ولی یك زن برای یك حیوان، یا یك حیوان ماده برای انسان از آن نظر كه در نظر جفت او زیباست زیبا نیست.
اگر زیبایی خالق عشق باشد، عشق و زیبایی جنبه ی بیرونی و خارجی دارد و اگر عشق خالق زیبایی باشد، هر دو جنبه ی داخلی و نفسانی دارند.
در مواردی می توان گفت عشق هست و زیبایی نیست.

بالضروره انسان به فرزند خود عشق می ورزد و حال آنكه بچه ی دیگری را از فرزند خود زیباتر می بیند.
ویل دورانت سپس به بحث زیست شناسی مفصلی می پردازد راجع به اصل بودن جنس ماده و فرع بودن نر و راجع به اینكه دو اصل نر و ماده به طور مجزا وجود نداشته است.
آنگاه در صفحه ی 125 می گوید:
جلد یازدهم . ج11، ص: 430
ماهیت عشق و علاقه ی مرد و زن به یكدیگر میل به یكی شدن دو موجودی است كه در اصل یكی بوده اند
حال پس از این بحث كوتاه زیست شناسی، مسئله ی عشق چه مقامی پیدا می كند؟ افلاطون در كتاب مهمانی از قول اریستوفانس جواب این سؤال را به طنز چنین می دهد: وقتی هر دو یكی بودند [17]ولی خداوند به علت شرارت انسان او را به دو نیم كرد، مانند دیو آلبالو كه برای ترشی گذاشتن به دو نیم كنند و یا همچون تخم مرغی كه از وسط با یك تار مو نصف كنند. . . هر یك از ما در جدایی، فقط نیمه انسان است. . . و همیشه نگران نیم دیگر است. میل و جنبش به سوی یكی شدن، عشق نامیده می شود.
اگر عشق میل به یكی شدن دو موجودی باشد كه در اصل یكی بوده اند، جز با تعریف عرفا نمی توان تعریف كرد
آنچه افلاطون گفته تمثیلی است، و تعریف عشق به هر حال از نظر افلاطون میل به یكی شدن دو موجودی است كه در اصل یكی بوده اند. این همان تعریفی است كه حكما و عرفای ما نیز پذیرفته اند، لهذا عشق غیر خدا را مجازی می دانند. عشق حقیقی عشق به ذاتی است كه از او آمده ایم و به سوی او بازگشت می كنیم و این بازگشت هم امری واقع شدنی و ضروری است: انّا للّه و انّا الیه راجعون. عرفا گفته اند: النهایات هی الرجوع الی البدایات.
النهایات هی الرجوع الی البدایات
جزءها را رویها سوی كل است
بلبلان را عشق با روی گل است
هرچه از دریا، به دریا می رود
از همانجا كآمد آنجا می رود
میل به یكی شدن دو چیزی كه در اصل یكی بوده اند با آنچه كه امثال ویل دورانت آن را علمی نامیده اند قابل انطباق نیست
از نظر امثال ویل دورانت نیز كه علت طبیعی را جستجو می كنند، عشق دو جنس به یكدیگر میل به یكی شدن دو موجودی است كه در اصل یكی بوده اند ولی میل بدون هدف، یعنی بدون اینكه امكان این یكی شدن در كار باشد؛ در حقیقت میل به بازگشت به حالت ناقصه
جلد یازدهم . ج11، ص: 431
است، نظیر این است كه بگوییم در گل میل به غنچه شدن یا دانه شدن هست، و چقدر این سخن غیر علمی است، اما ویل دورانت این را یك تحقیق علمی می داند.
در كتاب فرویدیسم با اشاراتی به ادبیات و عرفان ص. . . نیز چنین چرندی وجود دارد. او می گوید: علت اینكه مرد در حال جماع خود را می چسباند به پاهای زن، علاقه به بازگشت به وطن اصلی است! ! !
از اینجا معلوم می شود كه تفسیر عرفای خودمان از عشق به اینكه عشق حقیقی عشق به حق است، عشق به صورتهای زیبا از آن نظر است كه پرتوی از جمال محبوب در آن هست، و اما عشق و علاقه به همسر و فرزند استخدام و تسخیر طبیعت است برای انجام یك سلسله وظایف، به عبارت دیگر غایت اولی و اصلی نیست، غایت استطرادی و استجراری است، معقول تر است.
ص 125:
این تعریف شریف (تعریف افلاطون) [18]ما را وادار می كند كه این تمثیل نویسنده ی بزرگ را به نحو علمی تفسیر كنیم.

می توانیم چنین بگوییم كه وقتی هر دو جنس در یك بدن قرار داشتند- چنان كه الآن در كرم خاكی حال بدین منوال است- پس از آن، طبیعت از آندو دو موجود زنده ی جداگانه ساخت. به همین جهت هر یك از ما در حال جدایی، خود را ناقص می یابد و برای وحدت و یكی شدن و كمال كوشش می كند [19].

ولی در پاسخ از ماهیت عشق، چنین جوابی بیشتر عرفانی خواهد بود. این جواب در نطفه ی پایین ترین پروتوزئون ها وجود یك وجدان عالی فلسفی را مفروض می دارد.

جلد یازدهم . ج11، ص: 432
تشبیه تردید ویل دورانت در وجود عشق در حیوانات به پایین، به تردید بوعلی در شوق هیولی
این ایراد ویل دورانت بی شباهت به تردید معروف بوعلی درباره ی شوق هیولی به صورت نیست كه آن را متناسب با تخیلات متصوفه می شمارد [20]و این ایراد مانند خود فرضیه، بی اساس بلكه بی اساس تر است، زیرا هیچ لزومی ندارد كه وجدان عالی فلسفی فرض كنیم.
ویل دورانت سپس فرضیه ی دومی را برای ماهیت عشق بیان می كند كه در ابتدای جدا شدن این دو جنس این میل نبوده، در میان نرهایی كه تصادفاً باقی مانده و جفتگیری كردند این میل بود و بعد در اثر وراثت و تكامل شدت پیدا كرد و به حالت امروزی درآمد. این فرضیه از فرضیه ی اولش سخیف تر است.
در ص 126 راجع به كیفیت و زمان پیدایش عشق در فرد چنین می گوید:
آغاز پیدایش عشق در فرد.

آیا عشق جنسی از آغاز كودكی وجود دارد؟
این بود مطالبی درباره ی سیر عشق در سلسله ی حیات. حال ببینیم بسط آن در فرد چگونه است؟ به قول ارسطو برای فهم و دریافت چیزی باید آغاز و گسترش آن را در نظر گرفت. آیا در كودكان چیزی از احساس عشق دیده می شود؟
فرضیه ی فروید از نظر ویل دورانت بی پایه است
فروید با اطمینان پاسخ می دهد: آری، و از احتمالات شهوانی كه در مكیدن سر انگشت و پستان مادر است بناهای شگرفی از روان پزشكی برپا می سازد. ولی اگر واقعیات را از فرضیات جدا كنند، مطالب او سخت حقیر به نظر خواهد آمد. واتسون و همكارانش صدها كودك را به مدت زیادی تحت مشاهدات علمی قرار دادند و هیچ گونه رفتار شهوت جنسی در آنان نیافتند.
ص 127:

جلد یازدهم . ج11، ص: 433
در دوره ی بلوغ، میل به هنر و فداكاری و به نیكی و خیر پیدا می شود
در این دوره است (دوره ی بلوغ) [21]كه عشق (عشق جنسی) ریشه های هنر و فداكاری اجتماعی را آبیاری می كند. عشق زیبایی را تخیل می كند، آن را می جوید و ممكن است كه آن را بیافریند. عشق نیكی و خیر را تصور می كند، آن را می جوید و با عزم و اراده برای تحقق آن می كوشد.
رابطه ی این امور با الهام بخشی دوره ی بلوغ، مطلب بسیار قابل توجهی است.
ص 128:
همه ی عواطف و
احساسات پاك غذای خود را از سن بلوغ می گیرند
سن بلوغ، بهار قدرتها و فصل بذر افشان خرمنهاست. همه ی عواطف و احساسات پاك غذای خود را از این سن می گیرند و می توان آن را رنسانس زندگی نامید. . . اصل زیست شناسی عشق، انتخاب طبیعی و رشد غریزه ی آمیزش است؛ اصل فیزیولوژیك آن در فرد، تجمع ماده ی تولیدی است.
آیا هر عشقی اصل فیزیولوژیك دارد؟
ص 129:
اقوام ابتدایی عشق را نمی شناسند
اقوام ابتدایی ظاهراً عشق را چندان نمی شناسند.
ص 130:
یونانیان با شعر عاشقانه آشنا بودند
انعكاس سرود
عاشقانه در هزار و یكشب
یونانیان شعر عاشقانه را گرچه در راه غیر طبیعی آن (تغزّل به پسر) [22]باشد می شناختند. داستانهای هزار و یكشب نشان می دهد كه سرودهای عاشقانه از قرون وسطی جلوتر بود. ولی
جلد یازدهم . ج11، ص: 434
ترغیب عفت و پاكدامنی از طرف كلیسا كه او را به علت دور از دسترس بودن جذابیت بخشید، مایه ی نضج غزل عاشقانه گردید [23].
ترغیب عفت از طرف كلیسا موجب نضج غزل عاشقانه گردید
حتی لارشفوكو، نویسنده ی نیش زن می گوید: چنین عشقی (عشق لطیف شاعرانه) برای روح مانند جان برای بدن است [24]. . .
عشق شاعرانه جنبه ی معنوی دارد و میل جسمانی به رقّت روحی تبدیل می شود
نیچه می گوید: «در عشق راستین، این روح است كه بدن را فرا می گیرد. » این استحاله ی میل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجیه كنیم؟ چه موجب می شود كه این گرسنگی حیوانی چنان صفا و لطف بپذیرد كه اضطراب جسمانی به رقّت روحی بدل شود؟
عشق بر خلاف غریزه ی جنسی كه مابه الاشتراك انسان و حیوان است از مختصات انسان است
یكی از مابه التفاوت های انسان و حیوان این است كه انسان حیوانِ عاشق است، انسان به محبت خود با قدرت تخیل و یا با قدرتی عظیم تر از تخیل حالتی می دهد ماوراء میل جسمانی.
ص 130:
آیا علت عشق شاعرانه ممنوعیت غریزه ی جنسی است؟
آیا رشد تمدن است كه به علت تأخیر انداختن ازدواج موجب می شود تا امیال جسمانی برآورده نشود و به درون نگری و تخیل سوق داده شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخیلات امیال نابرآورده جلوه گر سازد؟ آنچه بجوییم و نیابیم عزیز و گرانبها می گردد [25]. زیبایی به قدرت میل بستگی دارد و میل با اقناع و ارضاء، ضعیف و با منع و جلوگیری قوی می گردد [26].
جلد یازدهم . ج11، ص: 435
اگر منع و محدویت نبود، نه عشق بود و نه غزل و نه احترام زن
اگر منع نبود، نه عشق بود و نه غزل و نه احترام زن.
ص 131:
نخستین گرایش عشق در جهت معنوی است
گوته می گوید: نخستین گرایشهای عشق در یك جوان بی آلایش در جهت معنوی سیر می كند.
ص 133:
بی شرمی از جذابیت می كاهد و حیا میزان عشق و ارزش زن را بالا می برد
به عقیده ی ویلیام جیمز حیا امر غریزی نیست، بلكه اكتسابی است. زنان دریافتند كه دست و دل بازی مایه ی طعن و تحقیر است و این امر را به دختران خود یاد دادند. . . زنان بی شرم جز در موارد زودگذر، برای مردان جذاب نیستند. خودداری از انبساط و امساك در بذل و بخشش بهترین سلاح برای شكار مردان است. اگر اعضای نهانی انسان را در معرض عام تشریح می كردند، توجه ما به آن جلب می شد ولی رغبت و قصد به ندرت تحریك می گردید.
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست
مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آنكه بداند حس می كند كه این خودداری ظریفانه از یك لطف و رقّت عالی خبر می دهد.
حیا از لطف و رقّت عالی خبر می دهد، حیا ضعف نفس نیست
حیا (و عزیز بودن زن) [27]پاداشهای خود را پس انداز می كند.
حیای زنان نیرو و شجاعت مردان را بالا می برد
و در نتیجه نیرو و شجاعت مرد را بالا می برد و او را به اقدامات مهم وا می دارد و قوایی را كه در زیر سطح آرام حیات ما ذخیره شده است بیرون می ریزد. كسی چه می داند كه چقدر از اعمال پرثمر انسانی مانند شكوه و درخشندگی رنگین پرندگان، مدیون رقابتها و خودنماییهای جنسی نبوده است؟
این خود نكته ای است كه حیا و امتناع ظریفانه و دور از دسترس
جلد یازدهم . ج11، ص: 436
بودن و عزیز بودن زن، گذشته از اینكه محرك عشق و تغزّل و خالق زیبایی و موجد شعر و هنر و موسیقی و غیره است، مرد را در میدان مردانگی به رقابت می كشاند و مرد را تكمیل می كند.
علیهذا این نكته بسیار مهم است كه زنان با خودداری ظریفانه ی خود نه تنها الهام بخش مردان بوده اند (كه: بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود- این همه قول و غزل تعبیه در منقارش) بلكه نیروبخش مردان و مردكننده ی مردان بوده اند [28]. امروز به نام مساوات زن و مرد، زن به حالت ابتذال درخواهد آمد و دیگر نه مقام عالی الهام بخشی شعر و هنر و موسیقی و نه خالقیت زیبایی و نه نیروبخشی و تكمیل كنندگی و مردكنندگی مرد را در صحنه ی زندگی دارا خواهد بود.
زن در گذشته به طور غیر مستقیم در اجتماع مؤثر بوده است، مرد به دست زن و اجتماع به دست مرد ساخته شده است
زن در گذشته مستقیماً وارد صحنه ی نبرد زندگی نبوده است، اما زن است كه باید نسبت به مردان بگوید: من كلنل را كلنل كرده ام. زن خالق عشق است و عشق خالق مرد و مرد خالق و سازنده ی اجتماع. از این رو عشق، خود یك عامل بزرگ سازنده ی اجتماع بوده است.
مرد در بسیاری از هنرها و شجاعتها و ابتكارها هدفش رضایت و جلب نظر زن بوده است
زنان نه تنها مولّد و زاینده ی مردان بزرگ بوده اند، الهام بخش و نیرودهنده و مكمّل آنها نیز بوده اند. زنان از پشت جبهه های جنگ به مردان مردانگی می بخشیده اند. ما در بسیاری از اشعار حماسی عربی و فارسی می بینیم كه دلیران در گفته های خود زنان خود را مخاطب قرار داده و گویی از این عمل خود رضایت آنان را می خواسته اند.
ص 134:
بقای عشق زوجین بعد از خاموشی غریزه
نقشه هایی كه پدر و مادر با هم طرح می كنند و می آزمایند و پیروزیهایی كه به آن نائل می آیند و مصائبی كه گرفتار آن می گردند به منزله ی ملاطی است كه دو روح را به هم می پیوندد تا آنجا كه حتی به آمیزش دو شخصیت منتهی می گردد و حتی
جلد یازدهم . ج11، ص: 437
چهره ها به هم شبیه می شود. . . عشق به كمال خود نمی رسد مگر آنگاه كه با حضور گرم و دلنشین خود، تنهایی پیری و نزدیكی مرگ را ملایم و مطبوع سازد. كسانی كه عشق را فقط میل و رغبت می دانند فقط به ریشه و ظاهر آن می نگرند.
عشق تنها میل و رغبت جسمانی نیست، عشق زوجین در پیری و هنگام خاموشی غریزه
روح عشق حتی هنگامی كه اثری از جسم بجا نمانده باشد باقی خواهد بود. در این ایام آخر عمر كه دلهای پیر از نو با هم می آمیزند، شكفتگی معنوی جسم گرسنه به كمال خود می رسد.
ص 165 (فصل نهم) می گوید:
ابتذال زن از عشق مرد بلكه از زیبایی كه خود مولود خیال است می كاهد
امروز لباسهای سنگین فشارآور كه مانند موانعی بودند، از میان رفته اند و دختر امروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای محترمانه ای كه مانع حمل بود رهانیده است. دامنهای كوتاه بر همه ی جهانیان به جز خیاطان نعمتی است و تنها عیبشان این است كه قدرت تخیل مردان را ضعیف تر می كند، و شاید اگر مردان قوه ی تخیل نداشته باشند زنان نیز زیبا نباشند.
6. در اسفار جلد سوم، صفحه ی 145 ضمن مباحث عشق می گوید:
عشق از نظر صدرالمتألهین نیز میل به اتحاد است
و منهم من قال ان العشق هو افراط الشوق الی الاتحاد و هذا القول و ان كان حسناً الاّ انه كلام مجمل یحتاج الی تفصیل، لان هذا الاتحاد من ایّ ضروب الاتحاد، فان الاتحاد قد یكون بین الجسمین و ذلك بالامتزاج و الاختلاط [29]و لیس ذلك یتصور فی حق النفوس [30]. ثم لو فرض وقوع الاتصال بین بدنی
جلد یازدهم . ج11، ص: 438
چون حقیقت عشق میل به اتحاد است پس عشق شأن نفوس است نه اجسام
العاشق و المعشوق فی حالة الغفلة و الذهول او النوم فعلم [31] یقیناً ان بذلك لم یحصل المقصود لان العشق كما مرّ من صفات النفوس لا من صفات الاجرام، بل الذی یتصور و یصح من معنی الاتحاد هو الذی بینا فی مباحث العقل و المعقول من اتحاد النفس العاقلة بصورة العقل بالفعل و اتحاد النفس الحساسة بصورة المحسوس بالفعل،
حقیقت اتحاد كه هدف عشق است اتحاد نفس عاشق با صورت نفسانی معشوق است
فعلی هذا المعنی یصح صیرورة النفس العاشقة لشخص متحدة بصورة معشوقه و ذلك بعد تكرر المشاهدات و توارد الانظار و شدة الفكر و الذكر فی اشكاله و شمائله حتی یصیر متمثلاً صورته حاضرة متدرعة فی ذات العاشق و هذا مما اوضحنا سبیله و حققنا طریقه بحیث لم یبق لاحد من الاذكیاء مجال الانكار فیه
داستان مجنون
و قد وقع فی حكایات العشاق ما یدل علی ذلك كما روی ان مجنون العامری كان فی بعض الاحایین مستغرقاً فی العشق بحیث جائت حبیبته و نادته یا مجنون! انا لیلی. فما التفت الیها و قال:

لی عنك غنی بعشقك. . . فقد صح اتحاد نفس العاشق بصورة معشوقه بحیث لم یفتقر بعد ذلك الی حضور جسمه و الاستفادة من شخصه كما قال الشاعر:

انا من اهوی و من اهوی انا
نحن روحان حللنا بدنا
فاذا ابصرتنی ابصرته
و اذا ابصرته ابصرتنا
اتحاد در اجسام محال است
ثم لایخفی ان الاتحاد بین شیئین لایتصور الاّ كما حققنا و ذلك من خاصیة الامور الروحانیة و الاحوال النفسانیة و اما الاجسام و الجسمانیات فلا یمكن فیها الاتحاد بوجه بل المجاورة و الممازجة و المماسة لاغیر بل التحقیق ان لایوجد وصال فی هذا العالم و لا یصل ذات الی ذات فی هذه النشأة ابداً و ذلك من جهتین. . .
اتصال اجسام از شوق نمی كاهد
و لاجل ذلك ان العاشق اذا اتفق له ما كانت غایة متمناه و هو الدنو من معشوقه و الحضور فی مجلس الصحبة معه
جلد یازدهم . ج11، ص: 439
فاذا حصل له هذا المتمنی یدعی فوق ذلك و هو تمنی الخلوة و المجالسة معه من غیر حضور احد، فاذا سهل ذلك و خلی المجلس عن الاغیار تمنّی المعانقة و التقبیل، فان تیسّر ذلك تمنّی الدخول فی لحاف واحد و الالتزام بجمیع الجوارح اكثر ما ینبغی و مع ذلك كله الشوق بحاله و حرقة النفس كما كانت بل ازداد الشوق و الاضطراب كما قال قائلهم:
محبوب حقیقی
گوشت و پوست نیست، در ماوراء این جهان است
ر
اعانقها و النفس بعد مشوقة
الیها و هل بعد العناق تدانی
و الثم فاها كی تزول حرارتی
فیزداد ما الفی من الهیجان
كأنّ فؤادی لیس یُشفی غلیله
سوی ان یُری الروحان متحدان
مكاتب عقلی از آن جهت كه عشق مخالف عقل است با عشق مخالفند
و السبب اللمی فی ذلك ان المحبوب فی الحقیقة لیس هو العظم و لا اللحم و لا شی ء من البدن بل و لا یوجد فی عالم الاجسام ما تشتاقه النفس و شهواه بل صورة روحانیة موجودة فی غیر هذا العالم.
مذهب ممكن است از آن جهت كه عشق را از مقوله ی شهوت می داند و افراط در شهوت است و شهوت مطلقاً خبیث است با عشق مخالفت كند و ممكن است به واسطه ی مخالفت با عقل
7. عطف به ص 427، یك مبحث راجع به عشق این است كه عشق ضد عقل است، حكومت عقل را زایل می كند. از این نظر آیا مكاتبی كه طرفدار عقل می باشند ممكن است مخالف عشق باشند؟ عقل، ناخدا و فرمانروا و حاكم بر وجود انسان است. محبت تا حدودی كه از تحت حكومت عقل خارج نیست، از نظر این مكاتب جایز است و اگر به صورت عشق در آمد كه تمایل به انقلاب دارد مردود است.
حكما و عرفا از این نظر نقطه ی مقابل یكدیگرند: حكما طرفدار عقل و عرفا طرفدار عشق اند.
و شخصیت و
اراده با آن مخالفت كند
8. راجع به مخالفت مذهب- فرضاً- با عشق، ممكن است از این
جلد یازدهم . ج11، ص: 440
نظر باشد كه عشق را از مقوله ی شهوت می داند و شهوت را مطلقاً پلید می داند و البته حدّت در پلیدی پلیدتر است؛ و ممكن است از این نظر مخالف نباشد؛ یعنی عشق مادامی كه اثر سوئی بر آن بار نباشد فی حد ذاته مذموم نیست، بلكه از آن نظر مذموم است كه ضد عقل است.
عشق در عین اینكه محاسنی دارد، مانند بلا و مصیبت است كه قابل تجویز و توصیه نیست زیرا تمایل به آنارشی دارد
9. راجع به محاسن عشق، این مطلب هست كه چون عشق به قول راسل تمایل به آنارشی دارد نسخه ای نیست كه بتوان آن را برای همه كس بلكه برای هیچ كس تجویز كرد، بلكه نظیر بلا و مصیبت است كه نمی توان به استقبالش شتافت و برای خود ایجاد كرد، ولی احیاناً اگر وجود پیدا كند مفید است.
عشق ممكن است آثار خرابی به بار آورد
اما مفید بودنش هم به طور مطلق نیست [32]، همچنان كه بلا و مصیبت نیز اگر درست اداره و رهبری نشود فاسدكننده است، اگر مقرون به خویشتن داری بشود خوب است. عشق نیز اگر تمام اختیارات را از كف بگیرد، با خودداری و عفاف توأم نباشد، آثار نیك به بار نمی آورد. راسل در زناشویی و اخلاق صفحه ی 134 می گوید:
مقایسه ی آثار عشق و آثار رنج
بیان راسل در اینكه رنج با همه ی فوایدی كه دارد، مجوّز برای دیگران نمی شود
بسیاری اشخاص بر اثر یأس از یافتن سعادت در راه این گونه مبارزات ایده آلی افتاده اند. رنج برای اشخاص واجد انرژی چون وزنه ی گرانبهایی است و بعلاوه كسی كه خود را كاملاً سعادتمند می بیند جهدی برای سعادت بیشتر نمی كند. اما گمان نمی كنم این امر بتواند بهانه ای باشد كه دیگران را رنج بدهیم تا به راه مفیدی قدم نهند، زیرا غالباً نتیجه ی معكوس بخشیده و انسان را در هم می شكند. در این مورد بهتر است خود را تسلیم تصادفات كنیم كه در سر راه ما پیش می آید.
عین این بیان درباره ی عشق صادق است، با این تفاوت كه قدرت
جلد یازدهم . ج11، ص: 441
عشق از نظر گرفتن زمام از كف عقل از رنج بیشتر است. همین جهت سبب شده كه معلمین اخلاق جرئت نكنند به عشق توصیه نمایند، چون عشق آنچنان دریایی است كه كرانه اش ناپیداست، ممكن است خسارت كلی بار آورد و هیچ گونه نتیجه ای بار نیاورد. عرفا نیز كه تجویز می كرده اند، تحت نظر و مراقبت روح كاملتری بوده است.
خلاصه و فهرست مطالب تا اینجا:
10. الف. عشق عالی ترین موهبت، شورانگیزترین مراحل حیات و قله ی صعود زندگی است. (ص 416)
ب. عشق غیر از محبت عادی است و مشخصات و آثار و علائم مخصوصی دارد. (ص 417)
ج. عشق قطع نظر از آثارش ارزش دارد. (ص 417) (ر. ك: الف و كز)
د. آثار مفید عشق. (ص 417) (ر. ك: ص 429 و له)
هـ. آیا عشق در همه ی اشیاء ساری است؟ (ص 417)
و. تقسیم عشق به حقیقی و مجازی، و جسمانی و نفسانی، و مادری و جنسی، و مرید و مرادی و غیره. (ص 417)
ز. آیا عفت و تقوا مانع بروز عشق است یا تیزكننده ی آتش عشق؟ (ص 417)
ح. آیا احترام عشق باید آنقدر باشد كه حتی مانعی برای ضربه زدن به بنیان خانوادگی در كار نباشد؟ (ص 418)
ط. ارزش و احترام عشق از نظر غربیها به واسطه ی وصال و حداكثر به واسطه ی اتحاد و یگانه شدن دو روح است، پس عشقِ بی وصال و غیر طرفینی خسران است. اما از نظر شرقی، خود عشق فی حد ذاته مطلوب است، زیرا مكمّل است و بعلاوه در صفحه ی 439 از صدرا نقل شد كه محبوب حقیقی، نفسانی است نه جسمانی. (ص 418) (ر. ك: كی)
ی. سه فرضیه در مورد اینكه وصال و مخصوصاً ازدواج مدفن
جلد یازدهم . ج11، ص: 442
عشق است. (ص 419)
یا. دو نوع عشق: عشقی كه شور غریزه ی جنسی است و عشقی كه وحدت و صمیمیت دو روح است یعنی روح زوجین. (ص 419)
یب. ازدواج مدفن شور جنسی و مبدأ وحدت و صمیمیت دو روح است. (ص 419)
یج. آیا عشق نوع دوم مخصوص میان یك مرد و یك زن، به عبارت دیگر مخصوص زوجین است و آنچه میان دو مرد یا دو زن واقع می شود شور جنسی است یا ممكن است عشق مردی به مرد دیگر ریشه ی غیر جنسی داشته باشد؟ (ص 419)
ید. در اجتماعی كه اسلام سازنده ی آن است، هر دو نوع عشق رشد می كند و در اجتماع مبتنی بر اخلاق نوین هر دو نوع از عشق می میرد، فقط كینه و حسادت و جنگ اعصاب باقی می ماند.

(ص 420) (ر. ك: یو)
یه. عشقی كه ناشی از شور جنسی است جنبه ی بیرونی و خارجی دارد و عشقی كه ناشی از صمیمیت دو روح است و مخصوصاً عشق رمانتیك جنبه ی درونی و نفسانی دارد. (ص 420)
یو. اخلاق نو جنسی كشنده ی هر دو نوع عشق است. (ص 421) (ر. ك: ید)
یز. علت شیوع عشق به همجنس از نظر راسل، حفظ زن برای اطمینان پدری است. (ص 421)
یح. از نظر راسل مسیحیت و هجوم اقوام وحشی ارزش عشق را پایین آوردند. (ص 421)
یط. اصل اساسی در عشق رمانتیك. (ص 422)
ك. روحیه ی فنای عاشق، خود حقیقتی است كه مورد قبول راسل است.
كا. از نظر هنر لازم است كه زنان تا اندازه ای از دسترس دورتر باشند. (ص 422، ایضاً ص 435)
كب. عشق رمانتیك در زمینه ای می شكفد كه موانعی برای
جلد یازدهم . ج11، ص: 443
وصال باشد ولی وصال ناممكن نباشد. (ص 422)
كج. موفقیتهای متوالی زمینه ی فعالیت تخیل را از میان می برد.

(ر. ك: سب)
كد. ارزش و گرانبهایی عشق از نظر راسل. (ص 423)
كه. عشق به اعتراف راسل مافوق رابطه ی جنسی است. (ص 423)
كو. كار و رفاه اقتصادی نیز به عقیده ی راسل مانند عقل و جنگ و مذهب، دشمن عشق است.
كز. عشق یا وحدت دو موجود شیرین ترین جنبه های زندگی است [33]. (ص 424)
كح. گفته های راسل درباره ی علاقه ی مافوق رابطه ی جنسی میان زوجین مؤیّد گفته های ما در باب علاقه ی طبیعی غیر استخدامی مرد و زن و در باب سیر تاریخی روابط مرد و زن است. (ص 425 و ص 447 نمره ی 11)
كط. هدف عشق باید بالاتر از وصال و تمتع، یعنی وحدت دو شخصیت باشد. (ر. ك: ن و ص 426 و كه)
كی. تفاوت عشق از دو نظر شرقی و غربی. (ص 419) (ر. ك:

ط)
ل. عشق با ترك قیود اخلاقی سازگار نیست. (ص 426)
لا. تناقض گفته های راسل در باب آزادی از اخلاق كهن از یك طرف و دفاع از آن در باب عشق. (ص 426)
لب. عشق، غایت و هدف و اصول اخلاقی خاصی دارد. (ص 427)
لج. عشق تمایل به آنارشی دارد، اعتراف راسل به اینكه تجارت شهوت قادر نیست غریزه ی جنسی را (از نظر عشق) فرو نشاند. (ص 427)
جلد یازدهم . ج11، ص: 444
لد. با وجود عشق، پند و اندرزهای عقلانی بی اثر است. (ص 428)
له. عشق مرد و زن منبع اصلی عواطف انسانهاست. (ص 428)
لو. ترس از عشق ترس از زندگی است. (ص 428)
لز. سخن ویل دورانت درباره ی این كه با این كه عشق از هر چیز دیگر جالب تر است كمتر درباره ی آن بحث علمی شده. (ص 428)
لح. آیا عشق خالق زیبایی است یا زیبایی خالق عشق است؟ به فرض اول، مسئله جنبه ی درونی و به فرض دوم جنبه ی بیرونی دارد. (ص 429)
لط. ماهیت عشق از نظر افلاطون میل به یكی شدن دو موجودی است كه در اصل یكی بوده اند. (ص 430)
لی. تعریف بالا فقط با نظر عرفا كه عشق را میل به رجوع به حق می دانند منطبق است.
م. غیر علمی بودن نظر ویل دورانت. (ص 430)
ما. تشبیه تردید ویل دورانت به تردید بوعلی در شوق هیولی به صورت. (ص 432)
مب. آغاز پیدایش عشق در فرد. آیا عشق از آغاز كودكی وجود دارد؟ (ص 432)
مج. بی پایگی فرضیه ی فروید از نظر ویل دورانت. (ص 432)
مد. در دوره ی بلوغ، میل به هنر و فداكاری و نیكی پیدا می شود و همه ی عواطف و احساسات پاك از این دوره غذا می گیرند. به عبارت دیگر، ریشه ی عشقهای معنوی عشق جنسی است. (ص 433)
مه. آیا هر عشقی پایه ی فیزیولوژیك دارد؟ (ص 433) (ر. ك:

نب)
مو. اقوام وحشی عشق را نمی شناسند. (ص 433)
مز. یونانیان عشق عاشقانه را می شناختند. (ص 433)
مح. هزار و یكشب و عشق عاشقانه. (ص 433)
مط. ترغیب عفت و تقوا از طرف كلیسا موجب نضج غزل
جلد یازدهم . ج11، ص: 445
عاشقانه گردید. (ص 434) (ر. ك: نج و نه)
می. شیخ بهایی و توصیف عشق. (ص 434)
ن. فرق عشق شاعرانه و میل جسمانی (ص 434) (ر. ك: كح و سا)
نا. عشق بر خلاف غریزه ی جنسی كه مابه الاشتراك انسان و حیوان است، از مختصات انسانهاست. (ص 434)
نب. آیا علت عشق شاعرانه ممنوعیت غریزه ی جنسی است؟ (ص 434) (ر. ك: مه)
نج. اگر منع نبود، نه عشق بود و نه غزل و نه احترام زن. (ص 435، ایضاً ص 423) (ر. ك: مط و نه)
ند. گوته می گوید: نخستین گرایش عشق در جهت معنوی است.

(ص 435)
نه. بی شرمی از جذابیت می كاهد و حیا میزان عشق و ارزش زن را بالا می برد. (ص 435)
نو. مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست. (ص 435)
نز. حیا از لطف و رقّت عالی روح صاحب خود خبر می دهد، حیا ناشی از ضعف نیست. (ص 435)
نح. حیا و امتناع ظریفانه ی زن بر عشق مردان افزوده و نیرو و شجاعت مردان را مضاعف كرده است. زنان، گذشته از جنبه ی الهام بخشی برای مرد و خلق زیبایی در چشم او و گذشته از تأثیر در ایجاد هنر و شعر و موسیقی، مكمّل مردانگی مردان بوده اند. پس عشق، خود عامل اجتماعی مهمی بوده است، خالق بسیار چیزها بوده است. (ر. ك: ورقه ی نقش تاریخی زن) (ص 435 و 436)
نط. زن خالق عشق و عشق خالق مرد و مرد خالق اجتماع بوده است. (ص 436)
نی. هدف مرد در كارهای بزرگ غالباً رضایت و جلب نظر زن و موفقیت عشق خودش بوده است. (ص 436)
س. بقای عشق زوجین بعد از خاموشی غریزه. (ص 436)
جلد یازدهم . ج11، ص: 446
سا. عشق، تنها میل و رغبت جسمانی نیست، در پیری نیز هست. (ص 437) (ر. ك: ن)
سب. عیب دامنهای كوتاه و ابتذال زن این است كه كشنده ی عشق و مانع فعالیت قوه ی تخیل است. (ص 437) (ر. ك: كج)
سج: عشق از نظر صدرالمتألهین نیز میل به اتحاد است.

(ص 437)
سد. از نظر صدرا چون عشق میل به اتحاد است و اتحاد در اجسام نیست پس عشق شأن نفوس است. (ص 438)
سه. ترجیح نظر صدرا بر نظریه ی ویل دورانت. (ص 438)
سو. حقیقت اتحاد كه هدف عشق است، اتحاد نفس عاشق با صورت نفسانی معشوق، بلكه با مقامی مافوق صورت مادی معشوق است. (ص 438)
سز. داستان مجنون كه به خاطره ی لیلی خو كرده بود و از خود لیلی گریزان بود. (ص 438)
سح. اتحاد در اجسام محال است. (ص 438)
سط. اتصال جسم عاشق و معشوق از عشق نمی كاهد.

(ص 439)
سی. محبوب حقیقی گوشت و پوست نیست، صورتی مجرد مافوق اجسام است. (ص 439)
ع. مكاتبی كه به عقل احترام می گذارند، ناچار با عشق مخالفند.

(ص 439)
عا. مخالفت مذهب با عشق ممكن است از آن جهت باشد كه عشق را از مقوله ی شهوت می داند و شهوت را پلید و لااقل افراط در شهوت را پلید می داند، و ممكن است از جهت ضدیت عشق با عقل با آن مخالفت كند. (ص 439)
عب. چون عشق تمایل به آنارشی دارد، قابل تجویز و توصیه نیست. (ص 440)
عج. تشبیه عشق و محاسن آن به بلا و سختی و محاسن آن.
جلد یازدهم . ج11، ص: 447
(ص 440)
عد. شعرا از همین جهت عشق را قهار و پادشاه و سلطان خوانده اند: ان الملوك اذا دخلوا قریة افسدوها. . . (ص 440)
عه. بیان راسل در تأیید این كه رنج با اینكه مفید است قابل تجویز نیست و نمی توان كسی را به این بهانه رنج داد. (ص 440)
عو. خلاصه و فهرست مطالب. (ص 441)
11. عطف به مطلب صفحه ی 423- 425 راجع به این كه میل جنسی غیر از عشق است، عشق نوعی رقّت روحی است، ما در ورقه های زن در اسلام آنجا كه اشعار مولوی را نقل كردیم كه می گوید:

زُیِّن للناس حق آراسته است
زانچه حق آراست چون تانند رست
چون پی یسكن الیهاش آفرید
كی تواند آدم از حوّا برید
مهر و رقّت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
گفتیم كه مولوی در اینجا به نكته ی دقیقی متوجه شده است كه دیگران متوجه نشده اند. مولوی اولاً فهمیده كه مقوله ی عشق غیر از مقوله ی شهوت است. می گوید:

اینچنین خاصیتی در آدمی است
مهر، حیوان را كم است، آن از كمی است
گفت پیغمبر كه زن بر عاقلان
غالب آید سخت بر صاحبدلان
باز بر زن جاهلان غالب شوند
زان كه ایشان تند و بس خیره روند
كم بودشان رقّت و لطف و وداد
زان كه حیوانی است غالب بر نهاد
جلد یازدهم . ج11، ص: 448
مهر و رقّت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
ثانیاً فهمیده كه این جهت است كه رابطه ی مرد را با زن از حالت استخدام خارج كرده و وحدتی میان آنها ایجاد كرده است، و از این جهت هرگز مردی كه بویی از عاطفه برده باشد به زن به شكل یك وسیله ی ساده ی دفع شهوت نگاه نمی كند، بلكه مرد اسیر و بنده ی طبیعی زن است.

رستم زال ار بود وز حمزه بیش
هست در فرمان اسیر زال خویش
ثالثاً می گوید: حجاب و دورباش، یگانه وسیله ی غلبه ی قلبی و عشقی و معنوی زن است و در حقیقت گرفتن حیا از زن خلع سلاح كردن اوست در مقابل مرد:

آب غالب شد بر آتش از نهیب
ز آتش او جوشد چو باشد در حجیب
رابعاً سرّ و فلسفه ی عشق كه مرد به زن بلكه به هر جمالی انسانی عشق می ورزد، این نیست كه میان دو جسم كششی وجود دارد.

همان طور كه از صدرا نقل كردیم، حقیقت عشق میل به اتحاد است اما اتحاد نفس عاشق با صورت معشوق، بلكه با حقیقتی كه صورت معشوق مظهر و جلوه ای از آن است. لهذا می گوید:

پرتو حق است و آن معشوق نیست
خالق است آن گوئیا مخلوق نیست
جنبه ی اجتماعی عشق
12. مطلب دیگر این است كه مسئله ی عشق، تنها یك مسئله ی روانی و یا اخلاقی نیست، یك مسئله ی اجتماعی مهمی است؛ علل اجتماعی خاص در به وجود آمدن و یا تنزل آن تأثیر داشته و دارد و خود عشق به نوبه ی خود خالق بسیاری از آثار اجتماعی است، خالق زیباییها و هنرها و حتی بناها و ساختمانها و مجسمه ها و حتی شجاعتها و دلیریها و دلاوریهاست. در علم زیبایی شناسی، جنبه ی اجتماعی عشق مشخص می شود.
جلد یازدهم . ج11، ص: 449
13. ایرج میرزا می گوید:

چندی گزیده یار ز من دوری
افزوده شود بخت مرا شوری
چون بیندم به خویش فزون مشتاق
از من فزون كند بت من دوری
آری مجرّب است كه در هر باب
مشتاقی است مایه ی مهجوری
مشتاقی مایه ی مهجوری، و مهجوری مایه ی مشتاقی
ولی طبق بیانات گذشته ی ما همان طوری كه مشتاقی مایه ی مهجوری است، مهجوری نیز به نوبه ی خود مایه ی مشتاقی است. گفته ی سعدی كه می گوید:

دیدار می نمایی و پرهیز می كنی
بازار خویش و آتش ما تیز می كنی
شقّ دوم را می گوید كه مهجوری مایه ی مشتاقی است.
اساساً شعرا در زمینه ی رابطه ی متبادل هجران و عشق سخنهای زیاد گفته اند.
14. مسئله ی دیگر درباره ی عشق این است كه عشق امری قابل ستایش شناخته شده است، بر خلاف شهوت كه پست و غیر قابل ستایش شناخته شده است. آیا آنها كه ستایش كرده اند از آن نظر بوده است كه عشق را در مورد معنویات به كار می برده اند بر خلاف شهوت كه مربوط است به مادیات، پس در حقیقت ستایش عشق ستایش معشوق است كه امر معنوی است؟ یا خود عشق از آن جهت كه عشق است و بنده كننده ی آزاد كننده است، در او شور و مستی و بیخودی و فنا هست، اوج حیات است و انسان را از خودی و خودپرستی و خودبینی خارج می كند [ستایش شده است؛ ] در حقیقت عشق از آن جهت مقدس است كه خود اخلاق است؛ یا از آن جهت ستایش شده كه شور حیات است ولی این جهت به او تقدس نمی دهد.
15. رجوع شود به جلد اول كشكول صفحه 14، چاپ اخیر قم،
جلد یازدهم . ج11، ص: 450
كلمات افلاطون و غیره درباره ی عشق.
16. همچنان كه در مقاله ی هفتم اخلاق جنسی (شماره ی 12 از سال 7 مكتب اسلام) گفتیم، عشقی كه ماوراء علاقه ی جنسی است از نظر ما دو نوع است (هرچند دیگران متوجه این نكته نشده اند) : یكی حالت پرشور و پرسوز و گدازی كه در زمینه های هجران به وجود می آید و از نوع هیجان و ناآرامی و كشش و جذب و انجذاب است و عشق رمانتیك نامیده می شود، و چون از نوع هیجان است بالاخره سر از نقطه ای هنری یا الهی یا فنی در می آورد و منشأ نبوغ و ابتكار می گردد. نوع دوم آن صفا و صمیمیتی است كه در میان زوجین در اثر معاشرت دائم و شركت در خوشیها و ناخوشیها پیدا می شود و حتی در دوران پیری نیز كه شهوت خاموش است وجود دارد و به زندگی زوجین صفا و لطف می دهد. این همان است كه مولوی در اشعار معروف خود كه در صفحه ی 447 نقل كردیم اشاره می كند و همان است كه خداوند آن را به عنوان مودّت و رحمت یاد كرده است.

[1] . حتی آنچه راسل می گوید كه در صفحه ی 426 خواهد آمد كه هدف عشق باید بالاتراز وصال باشد، غیر از فلسفه ی عشق در شرق است. مقصود راسل این است كه هدف عشق باید وحدت و یگانگی باشد، نظیر آنچه ما در علاقه ی زوجین می گوییم. ولی آنچه حكما و عرفای شرق می گویند از این هم بالاتر است، صد در صد جنبه ی درونی و داخلی دارد.
[2] . رجوع شود به ورقه های عشق و آثار آن.
[3] . قبلاً اشاره كردیم كه آیا عشق میان دو مرد حتماً انحراف جنسی است یا ممكن است جنبه ی نفسانی و وحدت داشته باشد؟ قابل بحث است.
[4] . رجوع شود به ص 433 و 434.
[5] . رجوع شود به ص 447، نمره ی 11.
[6] . این مطلب قابل خدشه است.
[7] [عبارات داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[8] . یعنی نوعی میل به وحدت و اتحاد دو روح است. راسل در اینجا به نظرات عرفانی نزدیك می شود.
[9] . رجوع شود به ص 447، نمره ی 11.
[10] . به عبارت دیگر اتحاد دو روح.
[11] . رجوع شود به ص 447، نمره ی 11.
[12] . حداكثر مقام عشق از نظر غربیها همین است كه یك درجه آن را از غریزه ی جنسی و جنبه ی شهوانی (نه حیوانی) بالاتر برده اند؛ یعنی وحدت دو روح این مقدار در حیوانات نیز هست، وحدت دو روح معاشر و گذشت و فداكاری و زندگی و مرگ برای یكدیگر در آنها نیز هست. ولی عشق شرقی خودش موضوعیت دارد قطع نظر از وصال و قطع نظر از وحدت عملی دو روح، حتی ضرورتی ندارد كه از جانب معشوق التفاتی باشد.
[13] . عشق و حتی زنا را فقط در صورتی كه عنف باشد یا صدمه ی جسمی داشته باشدغیر مجاز می شمارد.
[14] . خود راسل عامل مهمی برای قسمت دوم است.
[15] . رجوع شود به نمره ی 7، ص 439.
[16] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[17] . رجوع شود به فصوص محیی الدین، فصّ 27: حكمة فردیة فی كلمة محمدیة. ایضاً رجوع شود به ورقه های تفاوت زن و مرد، ص 513، نظر مولوی در این باره.
[18] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[19] . خیلی سخن عجیبی است. باید فرض كنیم كه دو جنسی شدن، مرحله ای ناقص تراست از یك جنسی بودن.
[20] . رجوع شود به اسفار، جلد اول، ص. . . فصل شوق هیولی به صورت.
[21] [عبارات داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[22] [عبارات داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[23] . رجوع شود به ص 423 و 449.
[24] . به قول شیخ بهایی:

شیخ بهایی عشق را ستایش می كند
كل من لم یعشق الوجه الحسن
قرّب الجُلّ الیه و الرسن
یعنی آن كس را كه نبود عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار
سینه ی خالی ز مهر گل رخان
كهنه انبانی بود پر استخوان
[25] . به قول سعدی:

دیدار می نمایی و پرهیز می كنی
بازار خویش و آتش ما تیز می كنی
[26] . رجوع شود به ص 449، بحث مشتاقی و مهجوری و به ص 423.
[27] [عبارت داخل پرانتز از استاد شهید است. ]
[28] . ر. ك: ورقه ی نقش تاریخی زن.
[29] . بعد خواهد گفت این نیز اتحاد نیست، و اتحاد در اجسام محال است.
[30] . این سخن مؤیّد و مكمّل مطلبی است كه در صفحه ی 430 در رد ویل دورانت گفتیم و فوق نظرات آنهاست.
[31] . عبارت خالی از تشویش نیست. شاید «فعلم» غلط است و صحیح «نعلم» است.
[32] . شعرای ما از عشق به شاه و سلطان تعبیر كرده اند، مصداق كلام خداست: ان الملوك اذا دخلوا قریة افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة.
[33] . محرومیت از یك عشق طرفینی، آدمی را بدون آنكه خود بفهمد به قساوت و حسادت و زورگویی سوق می دهد. (ص 424)
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است