در
کتابخانه
بازدید : 982143تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
جلد یازدهم
مقدمه
Expand انقلاب حقیقیانقلاب حقیقی
Expand فطرتفطرت
Expand فلسفه اخلاقفلسفه اخلاق
Expand عرفانعرفان
Collapse عشقعشق
Expand زنزن
Expand <span class="HFormat">فهرست ها</span>فهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
در شماره ی نوروز 1341 مجله ی رادیو مقاله ی «نامه ای به دوست» به قلم حسن شهباز، اشعار ذیل را به مولوی نسبت می دهد:

اگر عشقش نبودی برگذرگاه
نبودی كهربا جوینده ی كاه
طبایع جز كشش كاری ندارند
حكیمان این كشش را عشق خوانند
جلد یازدهم . ج11، ص: 412
گر اندیشه كنی از راه بینش
به عشقت [1]ایستاده آفرینش
ولی بعید به نظر می رسد كه این اشعار از مولوی باشد، شاید از نظامی [2]یا كس دیگر باشد، تحقیق شود. ایضاً اشعار ذیل را به صائب نسبت می دهد:

گردون، صدف گوهر یكدانه ی عشق است
خورشید جهانتاب، نگین خانه ی عشق است
از مرتبه ی خاك به افلاك رسیدن
موقوف به یك نعره ی مستانه ی عشق است
ایضاً به مولوی [3]نسبت می دهد:

بی خیال رخ آن جان جهان
از خود و جان و جهان بیزارم
بنده ی صورت آنم كه از او
روز و شب در گل و در گلزارم
گفت اگر در سر تو سوز من است
از تو من یك سر مو نگذارم
گفتمش هرچه بسوزی تو ز من
دود عشق تو بود آثارم [4]
ایضاً به فخرالدین عراقی نسبت می دهد:

ساز طرب عشق كه داند كه چه ساز است
كز زخمه ی آن نه فلك اندر تك و تاز است
جلد یازدهم . ج11، ص: 413
آورد به یك زخمه جهان را همه در رقص
خود جان و جهان نغمه ی آن پرده نواز است
عالم چو صدایی است از این پرده، كه داند؟
كاین راه چه برده است و در این پرده چه راز است
رازی است در این پرده، گر آن را بشناسی
دانی كه حقیقت ز چه در بند مجاز است
عشق است كه هر دم به دگر رنگ درآید
ناز است به جایی و به یك جای نیاز است
در صورت عاشق چه در آید همه نور است
در كسوت معشوق چه آید همه ساز است
راهی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیك
هر ره كه جز این است همه دور و دراز است
مستی كه خراب ره عشق است در این ره
خواب خوش مستیش همه عین نماز است
وحشی در فرهاد و شیرین ص 215 می گوید:

یكی میل است با هر ذره رقّاص
كشان هر ذره را تا مقصد خاص
رساند گلشنی را تا به گلشن
دواند گلخنی را تا به گلخن
اگر پویی ز اسفل تا به عالی
نیابی ذره ای زین میل خالی
ز آتش تا به باد، از آب تا خاك
ز زیر ماه تا بالای افلاك
همین میل است اگر دانی همین میل
جنیبت در جنیبت، خیل در خیل
سر این رشته های پیچ در پیچ
همین میل است و باقی هیچ در هیچ
جلد یازدهم . ج11، ص: 414
همین میل است كآهن را در آموخت
كه خود را برد و بر آهن ربا دوخت
از این میل است هر جنبش كه بینی
به جسم آسمانی تا زمینی
همین میل آمد و با كاه پیوست
كه محكم كاه را بر كهربا بست
به هر طبعی نهاده آرزویی
تكاپو داده هر یك را به سویی
برون آورد مجنون را مشوّش
به لیلی داد زنجیرش كه می كش
ز شیرین كوهكن را داده شیون
فكنده بیستون پیشش كه می كن
ز تاب [5]شمع گشته آتش افروز
زده پروانه را آتش كه می سوز
ز گل بر بسته بلبل را پر و بال
شكسته خار در جانش كه می نال
غرض كاین میل چون گردد قوی پی
شود عشق و درآید در رگ و پی
وجود عشق كِش عالم طفیل است
ز استیلای قبض و بسط میل است
اگر یك شعله گر خود صدهزار است
به اصلش باز گردی یك شرار است
رجوع شود به ورقه های توحید و عشق و به ورقه ی توحید و فطرت، بیان جاذبه ی معنوی و اشعار حافظ: روشن از پرتو رویت نظری نیست كه نیست. . . ایضاً اشعار حاجی سبزواری: شورش عشق تو در هیچ سری نیست كه نیست. . . ایضاً ورقه ی توحید- جمال و جلال، اشعار
جلد یازدهم . ج11، ص: 415
حاجی سبزواری: ای به ره جستجو نعره زنان دوست دوست. . .

جامه دران گل از آن، نعره زنان بلبلان- غنچه بپیچد به خود، خون به دلش نو به نوست.
به هر حال مسئله ی سریان عشق حق در همه ی اشیاء یكی از اركان ادبیات اسلامی به شمار می رود. آیات كریمه ی قرآن: و للّه یسجد من فی السموات و الارض طوعاً و كرهاً و ظلالهمو آیه ی كریمه یو ان من شی ء الاّ یسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبیحهمو آیه یو سخّرنا مع داود الجبال یسبحن و الطیر. . . مبدأ پیدایش این افكار است.
اما بیان فلسفی مطلب: رجوع شود به آنچه در اسفار، مبحث عشق الهی آمده است؛ رجوع شود به ورقه های توحید تحت عنوان «آیا جمیع موجودات عاشق حق هستند؟ » .
آنچه فارابی در فصّ 27ظ فصوص گفته: صلّت السماء بدورانها و الارض برججانها و الماء بسیلانه و المطر بهطلانه. . . ناظر به همین مطلب است. نماز مظهر و نمایش همین خضوع و نیاز و عشق طبیعی است، یعنی توجه به این اصل است كه خواه ناخواه در همه ی ذرات هست. فرق انسان با آنها این است كه آنها از عشق خود غافلند و انسان متوجه است. شاعر می گوید:

چندین هزار ذره سراسیمه می دوند
در آفتاب و غافل از این كآفتاب چیست
مولوی می گوید:

جزءها را رویها سوی كل است
بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دریا، به دریا می رود
از همانجا كآمد آنجا می رود
از سر كُه سیلهای تیز رو
از تن ما جان عشق آمیز رو
در صفحه ی 110 رهبر نژاد نو از هلالی شاعر نقل می كند:
جلد یازدهم . ج11، ص: 416
جهان یك قطره از دریای عشق است
فلك یك سبزه از صحرای عشق است
چراغ بی زوال آفرینش
فروغ گوهر یكتای عشق است
اگر روح است اگر عقل است اگر دل
شرار آتش سودای عشق است
وگر معموره ی كفر است وگر دین
خراب سیل بی پروای عشق است
ایضاً مولوی می گوید:

عشقْ بحری، آسمان بر وی كفی
چون زلیخا بر هوای یوسفی

[1] . به عشقش (ظ) .
[2] . در مقدمه ی كتاب داستان دوستان، فرامرزی این اشعار را به نظامی منسوب می دارد.
[3] . ایضاً مولوی:

عشقْ بحری، آسمان بر وی كفی
چون زلیخا بر هوای یوسفی
[4] . رجوع شود به ورقه ی دین و عشق، آیات و آثاری كه دلالت می كند بر این كه دین از مقوله ی عشق عمومی است.
[5] . تابش (ظ) .
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است