مولوی در جلد دوم [مثنوی ] ص 136 مثَلی می آورد بعد از این
بیت:
بیخهای خوی بد محكم شده
قوّت بركندن آن كم شده
آن مثل این است:
همچو آن شخص درشت خوش سخُن
در میان ره نشاند او خاربُن
هر دمی آن خاربن افزون شدی
پای خلق از زخم او پرخون شدی
جامه های خلق بدریدی ز خار
پای درویشان بخستی زار زار
چون به جد حاكم بدو گفت این بكَن
گفت آری بركنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد
شد درخت خار او محكم نهاد
گفت روزی حاكمش ای وعده كژ
پیش آ در كار ما واپس مغژ
تو كه می گویی كه فردا، این بدان
كه به هر روزی كه می آید زمان
آن درخت بد جوانتر می شود
وین كَننده پیر و مضطر می شود
جلد یازدهم . ج11، ص: 216
خاربن در قوّت و برخاستن
خاركن در سستی و در كاستن
خاربن هر روز و هردم سبز وتر
خاركن هر روز زار و خشكتر
او جوانتر می شود تو پیرتر
زود باش و روزگار خود مبر
خاربن دان هر یكی خوی بدت
بارها در پای، خار آخر زدت
بارها از فعل بد نادم شدی
بر سر راه ندامت آمدی
گر ز خسته گشتن دیگر كسان
كه ز خُلق زشت تو هست آن رسان
غافلی، باری ز زخم خود نه ای
تو عذاب خویش و هم بیگانه ای
یا تبر بردار و مردانه بزن
تو علی وار این در خیبر بكن
ورنه چون صدّیق و فاروق مهین
هین طریق دیگران را برگزین
یا به گلبن وصل كن این خار را
وصل كن با نار نور یار را
تا كه نور او كُشد نار تو را
وصل او گلبن كند خار تو را