در
کتابخانه
بازدید : 982030تاریخ درج : 1391/03/27
Skip Navigation Links.
شناسه کتاب
جلد یازدهم
مقدمه
Expand انقلاب حقیقیانقلاب حقیقی
Collapse فطرتفطرت
Expand فلسفه اخلاقفلسفه اخلاق
Expand عرفانعرفان
Expand عشقعشق
Expand زنزن
Expand <span class="HFormat">فهرست ها</span>فهرست ها
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
پدیدآورنده : استاد شهید مرتضی مطهری
 
1. فطرت به معنی خلقت است، فطر السمواتیعنیخلق السموات؛ زكات فطرت زكات بدن و خلقت است.
فطرت بر دو قسم است: فطرت عقل و فطرت عشق [1]. فطرت عقل عبارت است از ادراكات فطری اوّلی حضوری یا حصولی به بیانی كه در فلسفه هست. در نهج البلاغه «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذكروهم منسیّ نعمته و یثیروا لهم دفائن العقول و یحتجوا علیهم بالتبلیغ» ناظر به همین است، ایضاً: و اذ اخذ ربّك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربّكم قالوا بلی [2]، ایضاً: انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال. . .
عشق یا نیروی جاذبه ی معنوی
فطرت عشق [3]عبارت است از یك جاذبه ی معنوی بین مبدأ اعلی و كمال مطلق و بین هر ذی حیات و بلكه هر موجودی. همان طوری كه یك نیروی مجهول الكنه اجسام را به یكدیگر می پیوندد، یك نیروی مرموز جاذبه معنوی نیز موجودات را به حق می پیوندد. همان
جلد یازدهم . ج11، ص: 92
طوری كه در تمام بدن ما نیروی جاذبه هست، در هر ذره از وجود ما بلكه در هر اتم از وجود ما این جاذبه [4]هست ولی ما آن را حس نمی كنیم زیرا حس كردن همیشه به كمك تضاد و تقابل پیدا می شود و این جاذبه چون همیشه همراه ما هست آن را حس نمی كنیم؛ بلی در مافوق جوّ نبودِ آن [5]را حس می كنیم، همان طوری كه گاگارین و گلن و تیتوف برای دیگران حالت بی وزنی را توصیف كرده اند، ولی حالت بی وزنی از حق هیچ وقت رخ نخواهد داد.
عرفا این نیروی جاذبه را به «عشق» تعبیر كرده اند. حافظ می گوید:

روشن از پرتو رویت نظری نیست كه نیست
منت خاك درت بر بصری نیست كه نیست
ناظر روی تو صاحب نظرانند، آری
سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست كه نیست
مصلحت نیست كه از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست كه نیست
حاجی سبزواری (ره) می گوید:

شورش عشق تو در هیچ سری نیست كه نیست
منظر روی تو زیب نظری نیست كه نیست
نیست یك مرغ دلی كِش نفكندی به قفس
تیر بیداد تو تا پر به پری نیست كه نیست
ز فغانم ز فراق رخ و زلفت، به فغان
سگ كویت همه شب تا سحری نیست كه نیست
نه همین از غم او سینه ی ما صد چاك است
داغ او لاله صفت بر جگری نیست كه نیست
جلد یازدهم . ج11، ص: 93
موسیی نیست كه دعوی انا الحق شنود
ورنه این زمزمه اندر شجری نیست كه نیست
چشم ما دیده ی خفاش بود ورنه تو را
پرتو حسن به دیوار و دری نیست كه نیست
گوش اسرار شنو نیست وگرنه «اسرار»
برش از عالم معنا خبری نیست كه نیست
گفتیم كه جاذبه ی معنوی الهی در تمام ذرات وجود ما هست و ما احساس نمی كنیم به دلیل اینكه نقطه ی مقابل ندارد یعنی یك نیرویی در عرض سایر نیروها نیست، بلكه عشق از شئون وجود است.

رجوع شود به مباحث عشق اسفار، رجوع شود به سخنرانی شب 22 رمضان 78 تحت عنوان «تعرف الاشیاء باضدادها» .
همان طوری كه در جاذبه ی صوری و مادی موانعی در كار است و به واسطه ی وجود این موانع اثر جاذبه ظهور نمی كند، همین كه مانع برطرف شد خود به خود جاذبه كار خود را می كند، همین طور انسان مادامی كه شواغل و امور سرگرم كننده هست روح نیز به مركز خود توجه نمی كند و همین كه انقطاعِ سبب شد آنوقت روح مثل سنگی كه از دست رها شده باشد به سوی مركز متوجه می شود. این است معنی حدیث معروف امام صادق علیه السلام كه فرمود: آیا كشتی سوار شده ای؟ الی آخره. حضرت در حقیقت حالت رها شدن این قطعه فلز و عدم موانع را ذكر می كند. و این است معنی آیاتی از قبیل: و اخذناهم بالبأساء و الضرّاء لعلهم یضرعون. مولوی می گوید:

خلق را با تو بد و بدخو كند
تا تو را یكباره رو آن سو كند
رجوع شود به ورقه های مبنا و منشأ حس دینی.
2. در دعای اول صحیفه ی سجادیه است [6]:

جلد یازدهم . ج11، ص: 94
ابتدع بقدرته الخلق ابتداعاً و اخترعهم علی مشیته اختراعاً ثم سلك بهم طریق ارادته و بعثهم فی سبیل محبته.
3. در دفتر توحید، نمره ی 31 گفتیم كه در حدیث است: من عرف نفسه عرف ربهو یك معنی آن شاید این باشد كه معرفت انسان به نقص در باب معرفت، طریق معرفت حق است به كمال. اكنون می گوییم این طور باید مطلب را عنوان كرد: «می گوییم انسان خدا را باید بشناسد، یا می گوییم خوب است انسان خدا را بشناسد، یا می گوییم انسان می تواند خدا را بشناسد. » در هر حال در اینجا سه عامل وجود دارد: عامل انسان، عامل خدا، عامل معرفت. انسان می خواهد خدا را بشناسد. پس باید انسان و حدود معرفت و توانایی او و ساختمان انسان كاملاً مشخص شود، زیرا این انسان است كه با مغز و فكر و اندیشه و دستگاه ادراكی خود می خواهد خدا را بشناسد.

پس باید انسان را بشناسیم، تا انسان را نشناسیم نمی توانیم خدا را بشناسیم. پس یك وقت است كه شناختن انسان برای شناختن خدا از آن جهت لازم و مفید است كه آیتی بلكه بزرگترین آیت حق است، و یك وقت از آن جهت لازم است كه او عارف است و حق معروف، عامل معرفت است، از آن جهت كه سالك و رونده است. مثل این است كه در طی طریقی باید سالك و حدود توانایی خود او و مركب او را شناخت. ممكن است راه مثلاً سنگلاخ باشد و مركب اتومبیل است، ممكن است كه جاده آسفالت باشد و مركب اسب باشد كه در زمین نرم بهتر می تواند حركت كند. پس انسان دو جنبه دارد. از یك جنبه طریق است (در عین اینكه سالك طریق هم هست [7]) . از این
جلد یازدهم . ج11، ص: 95
جنبه موجودی است مثل سایر موجودات و معرفتش مفید است. یك جنبه ی دیگر اینكه خود، سالك و رونده و وسیله ی طی طریق است، یعنی از آن نظر كه دارای قوای ادراكی خاص است. قوای ادراكی به منزله ی مركب این راه است.
در حقیقت این طور باید بحث كرد: آیا اینكه فرموده اند: من عرف نفسه عرف ربهاز این نظر است كه خود انسان بهترین موضوع مطالعه است كه: و فی انفسكم افلا تبصرون، و ایضاً: سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم. . . و یا از این نظر است كه انسان خودش مطالعه كننده است و عامل مطالعه كننده است؟ باز به عبارت دیگر آیا از این نظر است كه انسان عارف است و عامل شناسا را باید شناخت و یا از آن جهت است كه انسان بهترین موضوع معرفت است؟

[1] . فطرت یعنی طبیعت. امور فطری در مقابل امور اكتسابی است، خواه مربوط به تمایلات و احساسات باشد و خواه مربوط به دستگاه فكر و عقل باشد. انسان در هر دو قسمت، هم دارای امور فطری است و هم امور اكتسابی.
[2] . از بیان آقای طباطبایی در ذیل این آیه (المیزان ج 8، ص 320. . . ) برمی آید كه ایشان به فطرت عقل تفسیر كرده اند.
[3] . رجوع شود به ورقه های توحید و عشق و ورقه های دین و عشق.
[4] [جاذبه ی معنوی ]
[5] [جاذبه ی مادی ]
[6] . در شرح سید علیخان از محیی الدین نقل می كند: ما احب احد غیر خالقه لكن احتجب عنه تعالی تحت زینب و سعاد و هند و لیلی و الدرهم و الدینار و الجاه و كل ما فی العالم، فان الحب احد سببیه الجمال. . . و سببه الاخر الاحسان. . .
[7] . و بلكه به قولی منزل و مقصد هم هست. درراهنمای دانشوران به شیخ اشراق نسبت می دهد:

هان تا سرِ رشته ی خرد گم نكنی
خود را ز برای نیك و بد گم نكنی
رهرو تویی و راه تویی، منزل تو
هش دار كه راه «خود» به «خود» گم نكنی
کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است